شیپور و تعصب
درباره بوقچیهای پرسپولیس و استقلال که یار دوازدهم تیم هستند
رابعه تیموری- روزنامه نگار
درست در همان لحظهای که تا پایان جدال آبیها و قرمزها چندان نمانده و حریف، سرخوش از نتیجه بازی بیصبرانه منتظر سوت داور است، آنها طبلهای پرصدای خود را بلندتر مینوازند و تمام قوتشان را توی حنجرهشان میریزند تا با ولولهای که در سکوها به پا میکنند، بازیکنی پاطلایی را به رو کردن تتمه تکنیکها و تاکتیکهای ته چنته خود وادارند، ولی اگر با همه لطایفالحیلی که از آستین درمیآورند، باز هم طلسم بخت تیم بازنده نشکند، ناگزیرند بار رجزخوانی و کریخوانیهای کوچه خیابانی را بهتنهایی به دوش بکشند و به جای بازیکنان، مربیان، داوران و همه اجزای دور از دسترس مستطیل سبز، در کوچه و خیابان هواداران و رقبا را مجاب کنند که در مچاندازی بعدی آبیها و قرمزها برنده از میدان بیرون میآیند. آنها از سالها پیش عنوان رسمی و پرطمطراق «لیدر» را یدک میکشند، ولی خوب میدانند هرقدر برای عمو سهراب بوقچی، حسن تارزان و محمد بوقچی مرحوم شاگردان خلفتری باشند، به این عنوان،عزت و حرمت بیشتری میدهند.
رقیبانی که رفیق هستند
روزهای دربی همه رفاقتها را کنار میگذارند و از همان لحظهای که با پرچمهای هواداری به زمین پا میگذارند، کریخوانی را شروع میکنند. هیچیک از افتخارات و بردهای تیم خود و شکست و اشتباهات حریف را هم از قلم نمیاندازند تا وقتی در قالب اشعار و شعارهایی موزون یا ناموزون بهدنبال هم ردیف شدند و روی زبان تماشاچیان نشستند، به همان اندازه که هواداران و اعضای تیم حریف را کلافه و پرخطا میکنند، بهخودیها شور و توان بدهند تا با یک برد شیرین، دل جمعیت میلیونی هواداران تیم را شاد کنند، اما این رقابتها و کلانداختنها به همان گود کریخوانی قرمز و آبی ختم میشود و خارج از این گود، رفقای قدیمیای هستند که عمری در سختیها و مشکلات کنار هم بودهاند و برای باز کردن گرههای زندگی یکدیگر سنگتمام گذاشتهاند.
شاگردی آقا سهراب بوقچی
مویی که افشار لفظی روی سکوهای استادیوم آزادی به شیپور زدن و هورا کشیدن برای بازیکنان آبیپوش سفید کرده، او را به ریشسپید هواداران و لیدرهای باشگاه آبیها تبدیل کرده است. آقای لیدر عمری در رکاب مرحوم سهراب بوقچی بوده و وقتی با صدای شیپور 12شاخه عمو سهراب و ناز نفس او، سکوهای ورزشگاههای آزادی و امجدیه پر از شور و هیجان میشد، افشار لفظی نوجوانی عشق فوتبال بود که آرزو داشت روزی جا پای عمو سهراب بگذارد.
در دکور و چیدمان منزل آقای هوادار دوآتیشه استفاده از رنگ قرمز ممنوع است و روزهای برگزاری دربی اگر آبیها برنده میدان نباشند، اعضای خانوادهاش میدانند که باید چند روزی پدر را تنها بگذارند و مهمان دوست و آشنا باشند تا او در تنهایی خودش با این غم بزرگ کنار بیاید! بوقچی آبیها بعد از پایان بازی چند ساعتی در اتاق لیدرها دندان روی جگر میگذارد تا هیچ هوادار خودی و غیرخودی توی کوچه و خیابان نماند و اهل خانه هم راضی و ناراضی به مهمانی اجباری رفته باشند.
لباس قرمز به جای لباس مشکی
بوقچی تیم قرمزها هم در چنین روزهایی حال بهتری از افشار لفظی ندارد و وقتی تیمش میبازد، او خوب میداند که «آبیته»های محل با شیطنتها و رجزخوانیهایشان حسابی روی زخم او نمک میپاشند. سردسته آنها هم برادر کوچکش است که سرباز اردوگاه حریف از آب درآمده است! عباس اسماعیلبیگی از گذشتههای دور حریف افشار لفظی بوده و زمانی که هنوز از کانونها و ابزارهای رسمی هواداری خبری نبود، او با موتورسیکلت براووی نه چندان روبهراهش از مجیدیه تا کارگر میچرخید تا طرفداران قرمزپوشها را برای آمدن به ورزشگاه و تشویق تیم محبوبشان دور هم جمع کند. آقا عباس حتی وقتی روز هفتم ختم خواهرش با شهرآورد پایتخت همزمان شد، به استادیوم آزادی رفت تا در کنار هواداران قرمزها باشد.
جمعکردن یک گونی نارنجک
پدر و پسرخاله عشق فوتبال مجتبی توکلی پای او را به استادیوم آزادی باز کردند و از وقتی 13-12ساله بوده از مسافران آبیپوش ثابت و پایه اتوبوسهایی بوده که در روزهای برگزاری شهرآورد، هواداران 2تیم را از میدان آزادی به استادیوم میرساند. آقا مجتبی در مسابقات مختلفی که همراه سایر سرلیدرهای 2باشگاه برای تشویق تیم ملی به کشورهای دور و نزدیک سفر کرده، نقش این هواداران دوآتیشه در آرام کردن جو ورزشگاه را دیده است. او تعریف میکند: «در مسابقات مقدماتی جام ملتهای آسیا 2004اگر در بازی ایران و عربستان حتی یک نارنجک به زمین بازی پرتاب میشد، ایران را از مسابقات محروم میکردند. وقتی لیدرهای تیم پیش از شروع بازی با گونی میان هواداران ایرانی دوره افتادند و از آنها خواستند نارنجکهای همراه خود را تحویل دهند، نارنجکها یکی یکی از لابهلای وسایل تماشاچیان بیرون آمد و گونی پر از نارنجک شد و موقع بازی فضای زمین آرام بود و هواداران بدون حاشیه تیم ملی را تشویق میکردند.»رضا شاهانی هم از نوجوانی همپای عباس اسماعیلبیگی راه استادیوم آزادی را سرمه چشمکرده و هروقت تیم قرمزها در یکی از شهرهای دور و نزدیک کشور مسابقه داشت، جزو کسانی بود که شب مسابقه را پشت در استادیوم برگزاری بازی به صبح میرساند، اما دلش میخواهد روزی برای هواداران ایرانی هم پشت در استادیومها فرش قرمز پهن کنند و مانند بسیاری از کشورها به جای آنکه ساعتهای پیش از مسابقه را به دلشوره و کل انداختن بگذرانند، مشغول سرگرمیهای جذاب و مهیج باشند تا وقتی روی سکوی تماشاگران مینشینند، بدون حاشیه و با آرامش بتوانند تیم محبوب خود را تشویق و حمایت کنند.