دنیای واقعی کدام است؟
محمدهاشم اکبریانی
داستاننویس
چندسال پیش از کوچه رد میشدم که گربهای را دیدم زیر سایه درختی لم داده و با چشمهای نیمهبستهاش، روبهرویش را نگاه میکند. نمیدانستم دنیا را چطور میبیند و دنیا برای او چه معنایی دارد.
این فکر فوری از سرم پرید چون کاری داشتم که باید فوری انجام میدادم. چند روز بعد موشی را دیدم از جوی آب بیرون آمد و به سرعت سمت مخزن زباله رفت و زیر آن، جا گرفت. در همان لحظه حواسم رفت سراغ فکری که از دیدن گربه، ذهنم را پر کرده بود. حالا این پرسش مطرح شد که موش، جهان را چطور میبیند؟
چند روز قبل از طریق کلیپهای اینستاگرام، کلاغی را دیدم که نامش را گذاشته بودند کلاغ ابزارساز؛ یعنی مغز او پیچیدهتر از کلاغهای دیگر بود و اطرافش را طور دیگری میدید. به این ترتیب، اگر مغز گربه در جمجمه موش بود، دیگر موش جهان را طور دیگری میدید یا اگر مغز کلاغ در جمجمه گربه بود، گربه نگاهش به جهان عوض میشد.
اینها طبیعی است اما یک نتیجهگیری، ذهنم را به خود مشغول کرد؛ اگر مغز انسان، اینی که هست نبود و مثلا پیچیدگی کمتری داشت، همهچیز فرق میکرد و مهمتر از آن اینکه اگر مغزی پیچیدهتر از مغزی که داریم در جمجمه داشتیم، دنیا طور دیگری بود. اصلا نمیدانم این «طور دیگر» چطور بود اما قطعا مثل حالا نبود؛ یعنی وقتی مغز پیچیدهتری داشتیم درخت، خاک، ابر و باران، قانون و... معنای دیگری داشت. درواقع نتیجهای که گرفتم این بود: جهانی که ما میشناسیم معلوم نیست همان است که ما دریافت میکنیم. واقعیت برای گربه یک چیز است و برای موش یک چیز دیگر و... . اگر مغز انسان هم پیچیدهتر بود، واقعیتها معنای دیگری داشتند. دنیای واقعی کدام است؟