همه ما مراقب داریم تا در امانت خیانت نکنیم
نقل است از مرحوم آیتالله آخوند ملاعلی همدانی، اعلیالله مقامه که فرمود: مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، هیچ وقت از پارچه خارجی و گران قیمت استفاده نمیکرد؛ بعضی از آقایان به او گفتند: «اگر برای خودتان از پارچههای وطنی استفاده میکنید، اقلا برای فرزندان و آقازادهها که جوانند و لباس خوب را دوست دارند، پارچه خارجی و نسبتا گران قیمت بخرید. حاج شیخ ابتدا چیزی نگفت تا اینکه این پیشنهاد تکرار شد، آن وقت گفت: «گوش بدهید تا داستانی را برای شما نقل کنم: یک وقتی من به عتبات مشرف شدم و مدت اقامتم در کربلا طول کشید. چند نفر از آقایان طلاب از من خواستند که درسی بگویم، من درس لمعه را برای آنها شروع کردم. در کنار آن مسجدی که من درس میگفتم، پینه دوزی بود که هر روز به موقع در پای درس من حاضر میشد و خوب گوش میداد. یک روز وقتی او را در پای درس دیدم، پیش خود فکر کردم که این پینهدوز چرا وقت خود را ضایع میکند، او که چیزی از این درس نمیفهمد، برای چه در کلاس درس شرکت میکند.
فردای آن روز که برای درس آمد و من شروع کردم به گفتن درس، دیدم این پینه دوز اشکالی مطرح کرد، من پاسخ دادم، دوباره اشکال کرد و ایرادهای درست میگرفت و من جواب میدادم. معلوم شد که پینه دوز عادی نیست، بلکه عالمی برجسته و ملا است، من از او خوشم آمد و خواهش کردم که یک روز ناهار مهمان ما باشد. گفت: قبول میکنم، ولی به این شرط که در این مهمانی چیزی بر غذای هر روز خود اضافه نکنید.
من هم قبول کردم، قرار شد روز جمعه ناهار تشریف بیاورد و ما معمولا نان با پیاز میخوردیم. اتفاقا روز جمعه فراموش کردم که او میآید، برای ناهار همان نان و پیاز را داشتیم، ناگاه او آمد و من خجالت کشیدم که نان و پیاز بیاورم؛ مقداری پول امانت پیش من بود که قرار بود به ایران آورده و به کسی برگردانم و صاحبش اجازه تصرف در آن را به من داده بود؛ مقداری از آن پول را برداشتم و 2 سیخ کباب خریده، میان سفره گذاشتم و هر چه تعارف کردم آن مرد دست به کباب نزد و تنها با نان و پیاز ناهار خورد و گفت: مگر با شما شرط نکردم که چیزی بر ناهار هر روز اضافه نکنی، چرا از پول امانت بردی و کباب خریدی؟ آن مرد این را گفت و رفت و من تعجب کردم که این مرد از کجا فهمید که من با پول امانتی کباب خریدهام. فردا که برای درس آمدم، خواستم ابتدا به در دکان او رفته و از او عذرخواهی کنم؛ هر چه در اطراف مسجد نگاه کردم نه دکانی بود و نه پینه دوز، هر چه پرسیدم چنین کسی در چنین دکانی اینجا بود، گفتند چنین کسی را ما نمیشناسیم و دیگر او را ندیدم. معلوم شد که ما مراقب داریم که کارها و مخارج ما را زیرنظر دارند.
منبع: «هزار و یک حکایت اخلاقی»، جلد دوم