مردم برای شاطر شدن نذر و نیاز میکردند
لیلا باقری
قدیمها مثل حالا نبود که گاز تا دوردستترین مناطق برود و نان هم از همه نوع فراوان باشد. گرم کردن کرسی و داشتن نان سر سفره از مایحتاج واجب روزانه بود. اغلب مردم هم فقیر بودند و این نگرانی وجود داشت که نکند زمانی این دو را نداشته باشند. برای همین شاگردی در نانوایی از شغلهای مورد علاقه مردم بود؛ چون شاگرد نانوایی شدن برابر بود با تأمین آتش و نان. هرکسی که موفق میشد شاگرد نانوایی شود اول باید مدتی «شکم تَلهای» کار میکرد؛ یعنی پولی بابت کارش به او نمیدادند و فقط حق داشت هرچه میخواهد در دکان، نان بخورد یا وقت ناهار سر دیزی بنشیند. تا وقتی که آدرس خانه «اوستا» و بقیه کارگران و مشتریان مخصوص را یاد بگیرد و برایشان نان و آش ببرد و یک شاهی در روز مزد بگیرد. بعد که کودک پادو کمی بزرگتر میشد و تنش قوت میگرفت «کمک بته گذار» میرفت و از او خواهش میکرد به او یاد دهد چطور بته بپیچد و در مخزن بگذارد تا هم خودش در اثر کار با دوشاخ آسیب نبیند و هم تنور دود نکند. در این مدت خانواده شاگرد برای «بتهگذارِ اوستا» یک پیراهن و شلوار به رسم تشکر میدوختند. ممکن بود یکی به همین بتهگذاری قناعت کند اما شاگردی که بلندپرواز بود و میخواست شاطر یا وردست خمیرگیر شود بعد از مدتی سراغ تشتک خمیرگیری میرفت و از خمیرگیر میخواست اجازه دهد دست به خمیر ببرد. این مثل که از پای تشتک باید سراغ پارو رفت از همینجا میآید. چون علاقهمند به شاطری و وردستی باید اول خمیرگیری میکرد. البته به شرطی که انگشتان زمختی نداشت یا در اثر بتهگذاری ماهیچههای کف دستش نسوخته و پیه نبسته بود. چون بعد از مدتی دست بتهگذار چنان پینه میبست که با تیغ و قیچی بخشی از پوست سفت شده را میبریدند بدون اینکه فرد دردی حس کند. اما خب! شاطری دستانی نرم و ظریف میخواست تا نان خوب و نرم از آب دربیاید و دخل دکان را زیاد کند. وردستی خمیرگیر کلی دردسر داشت و شاگرد باید صبح زودتر از خواب بیدار میشد تا دست به خمیر اول ببرد و مرتب هم برای همه کارگران چای میریخت.
شاگردی بتهگذار و وردستی نیازی به اجیر شدن نداشت، اما کسی که میخواست شاطر شود باید اجیر میشد! مردم آن موقع برای شاطر شدن نذر و نیاز میکردند. آن قدر که علاقهمند به این شغل بودند و شاطری بین مردم حرمت داشت. این علاقه باعث میشد که سختترین کارها را تحمل کنند و با مزد کم هم بسازند. فردی که برای شاگردی اجیر میشد، اجرای دستور و فرمان استاد خود را وحی منزل میدانست و ممکن بود از فرمان پدر خود سرپیچی کند اما از استادش نه. فرد اجیر شده راهی نداشت جز انجام بیچون و چرای فرمان مرشد و استاد خود، حتی اگر دستور دادهمیشد بچه مرشد را به حمام ببرد و به مادرش تحویل دهد یا بقچه حمام اهل و عیالش را تا خانه حمل کند. اجیر شده پدر و مادر و اهل و عیال مرشد را مانند خانواده خودش میدانست و تا آخر عمر هم تمام پیشرفتهایش را مدیون استاد خود.
مدت اجیری یا همان شاگردی معمولا دو سال بود. شاگرد اول کنار وردستی کردن با راهنمایی مرشد اول «چونهپیچی»، بعد «قالبگیری» و در نهایت «پنجه زدن» یاد میگرفت و کم کم با اجازه استاد گاهی یک یا دو نان را «کش» میداد. زمانی هم که کاری نداشتند و تنور خالی بود باز هم با اجازه استاد پاروی خالی را در تنور میبرد و بهاصطلاح کش میداد تا کم کم دستش به پارو و چشمش به تنور آشنا شود. خلاصه اینکه زمان میبرد تا شاگرد دستش راه بیفتد و اگر زبر و زرنگ بود همان هشتماهه اول راه میافتاد و اگر نه تا آخر دو سال هم شاطر خوبی از آب درنمیآمد. اوستا این جور وقتها میگفت: «مرشد که دستش را نمیبرد جای شاگرد بگذارد...!» در اوایل ششماه دوم بود که میتوانست کم کم روزی یک «رِی» و بعد دو «ری» و در نهایت نصف خمیر را بپزد. در ضمن در تمام مدتی هم که شاگرد و اجیر بود حق نداشت لنگ استادی به کمر ببندد، چراکه همچنان مشغول آموختن فن شاطری بود و هنوز به درجه «نانگیری» ارتقا پیدا نکرده بود. بعد که همه فنون را یاد میگرفت تازه اجازه داشت لنگ به کمر بندد. آن هم بعد از اجرای مراسم لنگبندان و دادن عهد و قولهایی به استاد که تا آخر عمر رعایتشان میکرد؛ مثل نگاه نکردن به ناموس مردم و پاک و طاهر پشت تنور ایستادن و....