موتورسواران گیشا در رکاب چمران
موضوع: گردان موتورسواران چمران
شرح: 14جوان موتورسوار تهرانی قهرمان جنگهای نامنظم اهواز شدند
***
چهکسی فکرش را میکرد عشق موتورهای تهرانی که روز و شبشان را در تپههای گیشا میگذراندند معروفترین گردان موتوری جنگ را تشکیل دهند. هیچچیز نمیتوانست مانع موتورسواریشان شود. جوانهای عشق موتوری که کاروبار درستوحسابی نداشتند. عباس نارنجی، حمید جنازه، نوروزبچه، حسین کاراته، احد ترکه، جلیل پاکوتاه و بسیاری از جوانهایی که از دار دنیا یک موتور داشتند و بیشتر روزشان را با آن میگذراندند. در یک روز پاییزی یک پیشنهاد تاریخی زندگی 14قهرمان موتورسواری تهران را زیرورو کرد. از آن 14موتورسوار که خاکریزهای خط مقدم را با غرش موتورهایشان میدریدند تنها ۳ نفر زندهاند. حمید فتحی، حمید نقاد و سیدعباس حیدر رابوکی. حمید فتحی که به حمید جنازه معروف بود متولد سال ۱۳۳۹ است. او همچنان سرحال و پرشور در پیستهای موتورکراس مشغول آموزش به علاقهمندان به این ورزش است. میگوید: « آن روزها ۱۹ ساله بودم. بهمعنای واقعی سرمان بوی قورمهسبزی میداد. ازهمان کودکی مادر و پدرم را از دست دادم.۱۰ ساله بودم که با پولهایی که جمع کردم نخستین موتورم را خریدم. سال ۱۳۵۷ با دوستانم در تپههای گیشا مشغول موتورسواری بودیم که خبر رسید مردی از جبهه آمده و میخواهد ما را ببیند. دکتر چمران بود. آمده بود پیست و موتورسواریمان را از نزدیک نگاه میکرد. میگفت: شما که اینقدر در موتورسواری تبحر دارید چرا به جبهه نمیآیید؟ جان و ناموس مردم در اهواز و شهرهای اطراف درخطر است. آن روزها موتورم توقیف بود. سر پرسودایی داشتم و کمیته هم موتورم را خوابانده بوده. به دکتر چمران موضوع را گفتم. با دستخط خودش نامهای نوشت که وقتی به مسئول کمیته دادم جور دیگری نگاهم کرد و بلافاصله موتورم را پس دادند.» 14جوان معروف موتورسوار تپههای گیشا در موتورسواری سرآمد بودند و به آنها لقب قهرمان داده بودند. حمید فتحی میگوید: «اکثرمان بچههای سلسبیل، قلعه مرغی، میدان خراسان و خیابان غفاری بودیم. بعد از صحبتهای چمران دورهم جمع شدیم و تصمیم نهایی را گرفتیم. درست است که بعضیهایمان حتی اهل نماز هم نبودند ولی تکلیف حکم میکرد راهی جبهه شویم. گویی دستی از غیب ما را انتخاب کرده بود. روزی که به ساختمان نخستوزیری در خیابان ولیعصر(عج) رفتیم ۲۵ موتور هوندا آنجا پارک بود. بهغیراز ما چند جوان چریک هم آمده بودند. گویا سلاح ما همین موتورها بود. به اهواز که رفتیم وظیفهمان انتقال آرپیجیزنها به سمت خط مقدم و محورهای حساس بود. آنها را ترک موتورسوار میکردیم و همانطور که حرکت میکردیم تانکها را میزدند. نخستین گروه موتورسواری که وارد جبههها شد گروه ما بود. جوانهایی که نصف وقتشان را جلوی آینه میگذراندند و به تیپ و لباسشان میرسیدند حالا در قلب میدان جنگ بالا و پایین میپریدند. بدنمان پر از تاول و دستوپایمان زخمی بود و چیزهایی دیدیم که محال بود بهغیراز حضور در خط مقدم باورشان کنیم. همان روزها خیلیها از دکتر چمران خرده گرفتند که چرا این جوانها را آوردی؟ میگفتند اینها با کتونی وارد مسجد میشوند. شهید چمران در جوابشان بارها تأکید کرد که تجربه ثابت کرده است همینها از بهترینها و از فداکارترینها هستند.»