خر، گنج من است
کارآفرین دهه هشتادی خودش را سلطان خر ایران میداند
رابعه تیموری- روزنامه نگار
«چموش»، «مردنی» و «قبرسی» را با 2میلیون و 500هزار تومانی که مادر در قرعهکشی صندوقهای وام خانگی برنده شد، خرید. چموش حسابی وحشی بود و هر چه احمدرضا نازش را میکشید و به او محبت میکرد، بیشتر جفتک میپراند و سرکشی میکرد، ولی قدوبالای ورزیدهاش نشان میداد نژادش هم از مردنی بهتر است و هم از قبرسی. مردنی لاغر بیآزار، از آن کره الاغهای رام بیسروصدا بود که خوب شیر میداد و سال تا سال صدایش هم درنمیآمد. برخلاف او قبرسی فربه گوشتالو با آنکه شیر چندانی نداشت، وقتی صدای نخراشیدهاش را توی گلویش میانداخت هیچکس و هیچچیز نمیتوانست آرامش کند. احمدرضای نوجوان اوایل فکر نمیکرد هر روز بتواند همان یک و نیم کیلو شیر 3کره الاغش را هم بفروشد، ولی آگهیها و تراکتهای تبلیغاتی که در شمال و جنوب شهر پخش کرده بود، جواب دادند و مشتریانش هر روز بیشتر از روز پیش شدند. درست وقتی احمدرضا میخواست بادی به غبغب بیندازد و به همه بگوید در فروش شیر الاغ کاسب قابلی شده قبرسی ناغافل و یکباره سرش را زمین گذاشت و مرد. هنوز غصه مرگ کره الاغ پرافاده روی دل صاحب کمسنوسال بیتجربهاش سنگینی میکرد که عمر چموش
تازهبالغ هم سر رسید و احمدرضا ماند و مردنی مهربان بیسروصدا. احمدرضا دیگر از دل و دماغ افتاده بود و امیدی نداشت مردنی به تنهایی او را سر پا نگه دارد، ولی شیر کره الاغ باوفا برکت کرد و کارش آنقدر رونق گرفت که مدتی بعد یک چشم آبستن را هم خرید؛ یکچشم نخستین الاغی بود که در مزرعه احمدرضا کره به دنیا آورد و حالا این مزرعه بزرگترین مزرعه پرورش الاغ ایران است که 150رأس الاغ شیری دارد.
آقای پدر
همین که صدای عرعر خر تازه بالغ بلند میشود، الاغهای ماده هم او را بیجواب نمیگذارند و با عرعر دستهجمعی خود سالن را روی سرشان میگذارند. او تنها حیوان نر مزرعه است و چون همه الاغها کم یا بیش دلبستهاش هستند، امرالله و کارگران مزرعه او را ناصرالدینشاه صدا میزنند! خر را دور از الاغها توی حیاط بستهاند و اتاقک سرپوشیدهاش فقط به سالن کرههای نابالغ راه دارد. او به لطف هیکل ورزیده و خوشتراشش از سرنوشت سایر نرهای مزرعه و بارکشی برای دیگران در امان مانده و بهعنوان پدر جوان مزرعه بروبیایی دارد.
سالن تازهبالغها رو به حیاط است و کره الاغ سیاه را که هنوز از شیر گرفته نشده، کنار تازه بالغها گذاشتهاند تا آفتاب حیاط پوست پشمالویش را برق بیندازد. یک ساعت دیگر وقت چاشت خوردن الاغهاست و امرالله در انبار آذوقه با چنگک چهارشاخ مشغول بادکشیدن کاه و کلشهای گندم است تا برای مخلوط کردن با کنسانترههای مقوی کارخانهای آماده شوند. طبع جو سرد است و احمدرضا سفارش کرده به جای جو کاه نخود، لوبیا و گندم به الاغها بدهند که هم کیفور شوند و هم مزاجشان به هم نریزد.
تازهواردان و قدیمیها
کره« برکت» بوی کلش گندم به دماغش خورده و آرام و قرار ندارد. هر بار هم که به انبار سرکی میکشد، سرخوش و خوشحال به طرف برکت برمیگردد تا خبر آماده شدن ترید کاه و کنسانتره را به مادرش بدهد. کره بازیگوش هنوز شیرخوار است و 12ساعت سهم شیر او هیچوقت کم و زیاد نمیشود. 12ساعت از شیر برکت و دیگر الاغهای شیری هم سهم مشتریان مزرعه است که پشت در شیشهای سالن صف کشیدهاند و منتظرند تا امرالله برایشان شیر گرم تازه بیاورد. برکت الاغ محبوب صاحبش است و از وقتی کره بود هیچکس جفتک انداختن و بدخلقی او را ندیده و همیشه هم از دیگر الاغها بیشتر شیر داده است. او احمدرضا را یاد مردنی میاندازد که حتی وقتی پا به سن گذاشته بود، هر سال یک کره میزایید و به اندازه 2الاغ هم شیر میداد. احمدرضا « قهوهای» و «سفید» را تازه به مزرعه آورده و کارگران مزرعه باید به آنها خوب برسند تا جان بگیرند و ته چشمهای بیحالشان برق بیفتد.کُرههایی که همین جا به دنیا میآیند، کنار الاغهای بالغ، آرام و راهوار بزرگ میشوند، ولی الاغهایی را که از مزرعههای دیگر میخرند، باید مدتی هوایشان را داشته باشند تا سرکشی و چموشی یادشان برود.