کاسبی خوشخط و خال
معرکهگیری فروش پارافین به قیمت روغن مار هندی
رابعه تیموری- روزنامه نگار
هیوا دستپرورده و دستآموز خودش است و اگر جوشانده پوست و گوشت هیکل قیطانی خالدار او یک کیلو روغن هم پس بدهد، حاضر نیست هیوا را به تیزی دشنه مارکشها بسپارد. در طول 6سالی که هیوا در گوشهوکنار شهر برای کلام معرکهگردانی کرده، درآمدی بیشتر از فروش 50کیلو روغن مار اصل نصیبش کرده و زنده بودن این خزنده خوشخط و خال و خوشادا بیشتر از مردهاش به او سود میرساند. معرکهگردانی هیوا چندان دشوار نیست و همین که دقایقی کوتاه بتواند بیآزار و بیخطا روی سر و گردن کلام چنبره بزند، عده زیادی مارگیر و مارکش بودن کلام را باور میکنند و بابت محصولات بدبویی که او میفروشد، پولهای کلانی میپردازند. کلام یکی از معرکهگیرانی است که با مار دستآموزش در گوشهوکنار شهر کاسبی میکند.
قوطیهای کوچک و دستگاه کارتخوان
جعبه چوبی را به یونس میسپارد و مشغول پهن کردن بند و بساطش میشود. اول بلندگوی دستی شیپوریاش را امتحان میکند؛ چندان روبهراه نیست و اگر صدای بم و خشدارش را پرقوت و با داد و هوار رها کند، بهتر و رساتر به گوش تماشاچیان میرسد، اما انگار وقتی صدایش از این بلندگو پخش میشود، رهگذران کنجکاوتر میشوند تا از دلیل قیل و قال او سردرآورند. از داخل ساک استوانهای سیاهرنگش چند قوطی کوچک و دستگاه کارتخوانی را بیرون میآورد و آنها را روی جعبه کوچکی کنار هم ردیف میکند. وقتی برای خزیدن هیوا روفرشی نیمداری پهن میکند، معطل جمع شدن تماشاچیان نمیماند و به تقلید از ضربیخوانان زورخانهها شروع به خواندن میکند. بساطش را در پیادهروی چهارراه مولوی پهن کرده و رهگذرانی که چندان عجلهای ندارند با شنیدن صدای او پا نگه میدارند. قد و قامتش آنقدری به پهلوانان مارکش شباهت ندارد که وقتی از دلاوری خود در مارگیری و مارکشی تعریف و تمجید میکند، تماشاچیانش حرفهای او را بپذیرند، ولی وقتی هیوا را وارد معرکه میکند، انگار باور کردن ادعاهای او آسانتر میشود.
هنرنمایی هیوا
انگار یونس (پسر کلام) از قر و قمیشهای این خزنده هراسی ندارد و به اشاره کلام، در جعبه چوبی را باز میکند تا هیوا با ناز و غمزه روی روفرشی هنرنمایی کند. چشمهای سیاه و گرد هیوا فقط به چوب باریکی است که کلام به طرف او گرفته و وقتی کلام هیکل سنگین او را روی دست میگیرد، هیجان تماشاچیان به اوج میرسد. کلام خوب میداند چطور هیوا را بیحرکت نگه دارد تا وقتی هیکل سنگین قیطانیاش را دور گردن خودش میپیچاند، نتواند به پیچ و تابی خود را خلاص کند و توی جمعیت راه بیفتد. درحالیکه هیوا روی گردن کلام چنبره زده و او فواید روغن مار اصل برای سلامتی و شادابی پوست و مو و درمان بیماریهای مفاصل را با آب و تاب توضیح میدهد، یونس با قوطیهای کوچک پر از روغن و دستگاه کارتخوان میان تماشاچیان میچرخد. حدود 3دقیقه بعد که هیوا دوباره به داخل جعبه چوبیاش میخزد، همه 40-30قوطی روغن به فروش رفته و بسیاری از مشتریان او علاوه بر 300هزار تومان قیمت هر ظرف روغن دستساز آقا کلام، مبالغی کم یا زیاد هم برای دستخوش کف دست پسرش یونس چپاندهاند.
رمز و رازهای آقای معرکهگیر
حواس آقا کلام حسابی جمع است و هرقدر در مورد کاسبیاش پرسوجو کنی، او همان حکایتهایی را که در حضور تماشاچیانش بارها تعریف کرده، واگویه میکند، اما سن و سال یونس آنقدری قد نمیدهد که بداند با تعریف زندگی هیوای محبوبش بند را آب میدهد: وقتی هیوا یک سالش بود و آقا کلام او را توی یک کیسه کنفی از امرالله مارگیر تحویل گرفت، طول جثهاش فقط به اندازه نصف قد و قامت ریزه یونس بود، اما حالا قواره پرخط و خالش آنقدر گوشتالو و بلند شده که پدر معرکهگیر یونس باید چند الوار و تخته به جعبهاش اضافه کند تا بتواند راحت داخل آن چنبره بزند. یونس میداند که اگر شکم هیوا را سیر نگه دارند، بهسادگی هوس نمیکند کسی را یک جا و ناغافل ببلعد.