نوجوانان دهه 80 در گفتوگو با همشهری ازخواستهها و دیدگاههایشان نسبت به آینده میگویند
نسل خارج از متن
محمدصادق خسرویعلیا | خبرنگار:
حرف را در دهانشان مزهمزه نمیکنند. گاهی خیلی تند در مقابل یک پرسش گارد میگیرند و رک، پاسخی تحویل میدهند. گاهی حاصل این پاسخ عجولانه، تحلیل کارشناسانه مسائل است؛ طوری که آدم میماند بچهای که تازه قدکشیده چطور از پس حل چنین مسائل پیچیدهای برمیآید. دهه هشتادیها نسلی هستند که غافلگیری را خوب بلدند. دغدغههای عجیبی دارند. مثلا تشنه دیده شدن هستند. آنها برای دیده شدن و ابراز خود از آخر شروع کردهاند؛ یعنی اول رفتهاند سراغ کشف معماهای پیچیده زندگی درحالیکه تکلیفشان با مسائل ساده زندگی هنوز مشخص نیست. کمتر خجالتیاند. تعارفی نیستند. از چیزی که خوششان نیاید بیشک ابراز تنفر میکنند و همینطور اگر علاقهای در میان باشد، آن را عاشقانه و ساده بروز میدهند. برخلاف دیدگاه خیلی از کارشناسان خودشان را نسل فضای مجازی نمیدانند، بلکه معتقدند نسلی هستند که برخلاف دیگر نسلها به واسطه فضای مجازی صاحب تریبونند. دهه هشتادیها این اواخر با استفاده از فضای مجازی که آن را تریبون خود معرفی میکنند بارها سعی کردند خودی نشان بدهند؛ اتفاقی که در 2سال پیش به واسطه گردهمایی جمعی از آنها در یکی از پاساژهای پایتخت رخ داد و همچنین این اواخر موج حضور آنها در فضای مجازی در رابطه با ماجرای یکی از همنسلیهایشان - دختر 17سالهای که فیلم اعترافات او از تلویزیون پخش شد - گویای این موضوع است که نسل جدید برای «حضور در جامعه» بیپرواتر از نسلهای پیشین است. این گزارش از گفتوگو وحضور در جمع 40نوجوان دهه هشتادی - 14 تا 17ساله - با محوریت خواستهها، تعلقات، ارتباطات و تفکر و ادراک این نسل از آینده فراهم شده است. در انتخاب این نمونه کوچک سعی شده که طیفهای مختلف نوجوانان در آن حضور داشته باشند.
«رهام» جانش است و تلفن همراهش. میگوید محال است بدون تلفن همراهش بتواند زندگی را تحمل کند. به جز رهام 40دهه هشتادی دیگر به این پرسش (چقدر میتوانی بدون موبایل دوام بیاوری!؟) پاسخ دادند. فقط یکی گفت تا یک ساعت دوری تلفن همراه را تحمل میکند، یک دختر نوجوان هم گفت اگر تنها نباشم تا یک روز تاب دوریاش را دارم. 38نفر دیگر مثل رهام فراق تلفنهای هوشمند برایشان غیرممکن است. رهام میگوید: «ما نسل خانوادههای کم جمعیتیم. نسلی که از دیدن پدر و مادر محروم شده. پدر و مادر من و بیشتر دوستانم در بیرون از خانه کار میکنند. ما تنهاییم. عادت کردیم تنهاییمان را در گروههای مجازی پر کنیم.
ما وابسته شدیم به فضاهای مجازی و دور از فضاهای حقیقی و به جز این، روش دیگری بلد نیستیم.» رهام در جمع 7نفرهای از دوستان دهه هشتادیاش ایستاده است. در یکی از گیم نتها دور هم جمع شدهاند. دوستان رهام همکلاسیهای او نیستند. هم محلی هم نیستند. آنها یکدیدگر را در فضای مجازی پیدا کردهاند. همه محصل. در رده سنی 15تا 17سال. طاها 15ساله است دوست رهام. او ساکن منطقه 22تهران است و رهام منطقه 3. در میان این جمع هفت نفره تنها مجید و طاها در یک منطقه زندگی میکنند. باقی از مناطق مختلف کلانشهر تهران آمدهاند. جالب اینجاست که پاتوق آنها یکی از مراکز بازی معروف در منطقه 5است. رهام و دوستانش اعضای گروه مجازیشان را بچه محل میدانند نه هم محلیهایی که اصلا نمیشناسندشان. صدرا میگوید: «ما همسایههای مان را نمیشناسیم چه برسد به هم محلیها.»
جمعهای تنهایی
دهه هشتادیها تاب تنهایی را ندارند. با اینکه در این دوره و زمانه بازار دوستیها و ارتباطات مجازی داغ است اما آنها را بیرون از تلفنهای همراهشان میتوان در جمعهای دوستانه در خیابانها، پاساژها، پارکها، ورزشگاهها، آموزشگاهها و... مشاهده کرد. البته کم نیستند جمعهای دوستانهای از دهه هشتادیها که گوشهای از پارک را اشغال کرده و جملگی سرشان گرم گوشیهای هوشمندشان است. این «جمعهای تنها» شاید ساعتها لام تا کام با هم حرف نزنند. فقط وقتی فضای مجازی قلقلکشان میدهد و قاه قاه میخندند و یا وقتی آنها را به تعجب وا میدارد از دنیای غیرواقعی جدا میشوند و لحظهای به اطراف و آدمهای واقعی هم توجه میکنند. شاید عجیب باشد اما این نسل تنهاییشان را اینطور پر میکنند. چیزی که به قول خودشان نسلهای قبلی آنرا درک نمیکنند.«ماندانا» و دوستانش درهفته دو روز به بوستان جوانمردان میآیند. برخلاف جمع رهام و دوستانش این جمع 11نفره هم کلاسی هستند از یک مدرسه. این کلاس هشتمیها معتقدند مهمانی و معاشرت به این سبک معقول است. یعنی همه باشند و نباشند. یعنی جمعی که بهصورت مستقل سرشان در تلفن هوشمند خودشان است. ماندانا میگوید: «چه اشکال دارد؟ وقتی قرار است آدمها ساعتها در کنارهم باشند همه این مدت که با هم حرف ندارند. بالاخره به نقطهای میرسد که تنها حضور فیزیکی افراد برای احساس آرامش کافی است. مثل جمع دوستانه ما که هر وقت لازم باشد با هم حرف میزنیم. اما وقتی حرفی نباشد با اینکه حضور فیزیکی داریم در فضای مجازی فعال میشویم.» سارا با تأیید حرفهای ماندانا میگوید: «پدر و مادرها و نسل قدیم تصور میکنند که ما گوشهگیر هستیم اما اینطور نیست. ما در جمع بودن را دوست داریم و انرژی مثبت میگیریم اما تنها نحوه حضورمان در جمع با نسلهای قبلی فرق میکند و البته دوست داریم با هم نسلی هایمان باشیم نه بیشتر.»
« احترام» به جای «درک کردن»
یک از جاهایی که دهه هشتادیها آدم را غافلگیر میکنند وقتی است که از آنها خواسته شود که به این پرسش«چهکسی بیشتر تو را درک میکند!؟» پاسخ دهند. مسئله فاصله و شکاف نسلها در همه ادوار مطرح بوده و مطالعه آن در هر دورهای ضرورت دارد، اما به اعتقاد کارشناسان این روزها شکاف نسلی در کشور و حتی در جهان بیشتر از گذشته شده است. اما کنکاش در میان ادراک و خواستههای دهه هشتادیها با طرح چند پرسش مشخص میکند که نسل جدید میتواند تمام معادلاتی را که به واسطه سالها تحقیق و تفحص کارشناسان بهدست آمده به هم بریزد. از40نفر دهه هشتادی که در مکانهای مختلف شهر مورد پرسش همشهری قرار گرفتند؛ بیش از 30نفر آنها معتقدند که «نباید از کسی توقع داشت که اصلا افراد دیگر درک کنند!» بهنظر میرسد نسل جدید خود را آنقدر پیچیده میبیند که معتقد است کسی نمیتواند آنها را درک کند و برای همین آنها هم نباید انتظار داشته باشند که دیگران هم آنها را درک کنند. «کیان» 16ساله میگوید: «بهنظرم توقع بیجایی است از کسی بخواهی درکت کند. «درک کردن» یک موضوع کلیشهای است. بهنظرم باید آدمها سعی کنند بهنظرات هم احترام بگذارند تا سعی کنند همدیگر را درک کنند. الان مشکل من با پدر و مادرم اتفاقا همین است. من آنها را درک نمیکنم و اگر هزار سال دیگر هم تلاش کنم نمیتوانم آنها را درک کنم. آنها هم همینطور. بهنظرم بهتر است به هم احترام بگذاریم تا شاید به واسطه این احترام متقابل نظرات مان در آینده به هم نزدیک شود.»
از اینرو بهنظر میرسد، دیدگاه بخش مهمی از دهه هشتادیها به مسائل بیشترنگرشی است تا اجتماعی و سیاسی. حداقل بخش مهمی از آنها ریشه مشکلات را در تعبیرها و مفاهیم سنتی میبینند. تفکرخیلی از آنها اینگونه است که باید بسیاری از الزامات محدودکننده در روابط خانوادگی و افراد حذف شود.«ترنم» 17ساله میگوید: «وقتی من علاقهای ندارم به خانه عمویم بروم نباید خانوادهام مرا مجبور به معاشرت کنند. چه اشکال دارد خانواده عمویم حقیقت را بدانند؟ بدانند که من دوست ندارم به خانهشان بروم. بهنظرم پدر و مادرم هم چندان مایل به معاشرت با خانواده عمویم نیستند اما اصرار به رفتوآمد دارند. من این را نمیفهمم و دوست ندارم این راه را ادامه دهم.»
نقشه راه دهه هشتادیها
تعبیر دهه هشتادیها در مورد آینده از مفهومسازی آنها درباره «خواستهها» و نوع خاص «جهانبینی»شان نشأت میگیرد. بهنظر میرسد برای آنها زندگی خوب و مرفه، ارزشمندتر از بودن در جغرافیایی خاص است.
مهسا 16ساله میگوید: «هرجای این کره خاکی که شاد و راضیات کند باید همانجا باشی.»
باربد میگوید: «دلم میخواهد در هر کشوری فقط یک سال زندگی کنم.»
کسری میگوید: «وقتی قرار باشد فقط متعلق به یک جا باشی انگار در یک زندان زندگی میکنی. فرقی نمیکند فقط ابعادش کمی بزرگتر از زندان واقعی است.»
سپیده میگوید: «برایم فرقی نمیکند کجا و با چه کسانی زندگی میکنم. فقط دوست دارم جایی باشم که رفاه باشد و آدمها به حقوق هم احترام بگذارند و سرشان در زندگی خودشان باشد.»
بهنظر میرسد این جملات نشاندهنده آن است که دهه هشتادیها بهمعنای واقعی با مفهوم جهانی شدن منطبق شدهاند. این نسل خواستههای تازهتری هم دارند همچون میل به «دیده شدن». آنها به کاربرد فکر نمیکنند و درگیر «تصاحب» و «مالکیت» هستند.
آرام میگوید: «امکانات یعنی هر چیزی که دلت بخواهد دم دستت باشد!»
بهرام خواستهاش این است: «همهچیز در رفاه و پول خلاصه میشود. وقتی اینها باشد هم محبوبیت داری و هم آرامش.»
بیتا میگوید: «باید فقط به زندگی خوب فکر کنیم. هرچه داریم خرج کنیم تا خوب زندگی کنیم.»
اشکان یک خواسته بیشتر ندارد: «پول. فقط پول. حلال مشکلات. اگر میخواهی به همهچیز برسی باید فقط دنبال پول باشی.»
این نسل بهنظر میرسد برعکس خانوادهها از کنکور نمیترسند نه به این خاطر که درسخوان هستند نه، به این خاطر که مثل نسلهای قبلی تضمین آینده را در قبولی در کنکور و دانشگاه نمیبینند.«آینده» برای آنها اهمیت دارد اما نه به اندازهای که خودشان را در اتاقهای 6متری حبس کنند و برایش درس بخوانند. آنها تصورات پیچیده و تازهتر از آینده دارند.
پدرام میگوید: «هیچ. الان همان آیندهای است که در انتظارش بودیم باید شاد باشیم.»
مهسا آینده را اینگونه ترسیم میکند: «آینده یعنی از هر چیزی که وابستگی داری دل بکنی و موفق بشوی.»
فرشاد میگوید: «امروز گذشت. فردا هم بالاخره یک جوری میگذرد و تمام میشود؛ فقط کافی است اطرافیان اجازه بدن خوش باشیم.»
سارینا آیندهای عجیب و کارتونی را برای خودش در نظر دارد: «دلم میخواهد جهانگرد شوم و تمام دنیا را بگردم.»
کاوه از آینده میترسد: «اصلا منتظرش نیستم. چون هر چه جلوتر میروم، بدتر میشود.»
امیر میگوید: «نمیدانم آینده میخواهم چه کار کنم و چه میشود اما از این مطمئنم که هیچوقت تن به ازدواج نخواهم داد.»
هانا میگوید: «فقط میخواهم پولدار شوم؛ همین.»
کامران هم امیدوار است و میخواهد در آینده استارتاپ راهاندازی کند: «من شرایط زندگی خودم و خانوادهام و خیلی از مردم را با راهاندازی یک شرکت تجاری بزرگ تغییر میدهم. از حالا به جد پیگیر این قضیه هستم.»
نسل جدید، نسل شجاع و جسوری است. سبک زندگی خاصی دارد و همینطور نقشه زندگی عجیب و غریبی. ارتباط بر قرار کردن با آنها سخت نیست اما ادبیات پیچیدهای دارند. مرز میان شوخی و جدیشان بهاندازه یک تار مو است. معلوم نیست کجا مصمماند و کجا شوخطبعیشان گل کرده، بازیگوشاند اما قابل اعتماد؛ فقط زمانی خطرناک میشوند که اصرار میکنند نقشه راه همانی است که در دست دارند و پیشینیان به بیراهه رفتهاند.