• شنبه 1 دی 1403
  • السَّبْت 19 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 21
دو شنبه 21 خرداد 1403
کد مطلب : 227068
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/NxApm
+
-

آیت‌الله میرزای شیرازی با امضای حکم تحریم تنباکو نقشه‌های دشمنان ایران را نقش برآب کرد

دشمن به زانو درآمد

دشمن به زانو درآمد

سبک زندگی بسیاری از عالمان دینی سراسر آموزه و اخلاق است و با سیری در زندگی این افراد که اغلب عمری در راه تَزکیه یا تهذیب نفس که به‌معنای پاک و اصلاح کردن نفس از آلودگی‌ها، دوری آن از عیب و نقص، رشد دادن و نوعی مبالغه در تطهیر است، می‌توان با افق‌های روشنی در مسیر زندگی آشنا شد. یکی از راه‌های ورود به این مسیر نورانی، مطالعه آثاری است که درباره سبک زندگی عالمان دینی تالیف و منتشر شده است. یکی از این آثار، کتاب «دشمن به زانو درآمد» زندگینامه داستانی آیت‌الله میرزای شیرازی به قلم عبدالله متولی است که از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. سیدمحمدحسن حسینی شیرازی در روز پانزدهم جمادی‌الاول‌ سال ۱۲۳۰ هجری قمری در شیراز متولد شد و در شب چهارشنبه بیست و چهارم شعبان ۱۳۱۲ هجری قمری در سن ۸۲ سالگی در سامرا از دنیا رفت. آرامگاهش در یکی از حجرات صحن حرم علی بن ابی‌طالب در شهر نجف است. او که به نام میرزای شیرازی و میرزای مجدد شناخته می‌شود، مرجع تقلید شیعه بود که حکم تحریم تنباکو را امضا کرد.
مرجعیت عامه شیعه در سال ۱۲۴۳ و پس از فوت مرتضی انصاری شوشتری به او منتقل شد. میرزای‌شیرازی حدود ۳۰ سال در این مقام به رفع مشکلات مردم و اداره حوزه‌های علمیه مشغول بود. عبدالله متولی در کتاب دشمن به زانو درآمد، زندگینامه داستانی آیت‌الله میرزای شیرازی را با تمام فراز و نشیب‌هایش بیان کرده است. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:«یکی از روزهای‌ ماه مبارک رمضان، سیدحسین درحالی‌که دست میرزا حسن را در دست گرفته بود، به طرف مسجد بازار می‌رفت. میرزاحسن هرچه از او پرسید که به کجا می‌روند، دایی‌اش پاسخی نمی‌داد و فقط می‌گفت: «به‌زودی خواهی فهمید.» وقتی به مسجد رسیدند، میرزاحسن با خود فکر کرد که «حتماً در نماز جماعت شرکت کرده و به سخنان خطیب مسجد گوش می‌دهیم.» اما این نخستین باری نبود که او و دایی‌اش برای خواندن نماز و شنیدن سخنان خطیب به مسجد می‌رفتند. در این فکر بود که وارد حیاط مسجد شدند و پس از گرفتن وضو، به صف نماز پیوستند. سیدحسین همراه میرزا در صف اول و پشت سر امام جماعت ایستادند. نماز مغرب و عشا را که خواندند، سیدحسین خود را به امام جماعت رساند و شروع کرد به صحبت کردن با او. کمی بعد، با دست به میرزا اشاره کرد که جلوتر برود. میرزا خود را به امام جماعت رساند. سیدحسین رو کرد به امام جماعت و گفت: «حاج‌ابراهیم‌آقا! این میرزا و این هم شما، هر گلی که زدی به سر خودت زدی. مطمئن باش از هوش و ذکاوت هیچ کم‌وکسری ندارد.» بعد نگاهی به میرزا انداخت و گفت: «دایی جان! حاج‌ابراهیم‌آقا از دوستان پدر خدابیامرز توست. ایشان از دوستان نزدیک من هم هستند. در ضمن، از سخنرانان معروف این دیارند. من امیدوارم که هر چیزی از تو می‌خواهد، به‌خوبی انجام دهی تا ان‌شاءالله بتوانی خطیب و سخنور خوبی شوی. از فردا در محضر حاج‌آقا حاضر می‌شوی و درس را شروع می‌کنی.» بعد از آن دیدار، سیدحسین دست میرزا را گرفت و پس از خداحافظی با حاج‌ابراهیم‌آقا، از مسجد بیرون آمدند. از فردای آن روز، میرزا در کلاس درس حاج ابراهیم‌آقا حاضر شد و عزم خود را جزم کرد که دستورات استادش را درست انجام دهد. استاد هم از همان جلسه اول متوجه فراست و توانایی شگفت‌آور میرزا شد. همان روز، کتابی را معین کرد و به میرزا گفت که هر روز یک صفحه از آن را حفظ کرده و در مسجد وکیل شیراز برای مردم بازگو کند. گرچه انجام این کار بسیار دشوار بود، اما میرزا با علاقه خاصی به این کار تن داد و پس از دو بار مطالعه هر صفحه از کتاب در بین دو نماز، مطالب آن را برای حاضران بیان می‌کرد. هنوز مدت کوتاهی از این ماجرا نگذشته بود که میرزا در سن 9‌سالگی به خطیبی توانمند تبدیل شد. او به‌راحتی می‌توانست با سخنان خود جمعیت داخل مسجد را جذب کند. حاج‌ابراهیم‌آقا که پیشرفت فوق‌العاده میرزا را از نزدیک شاهد بود، یکی از روزها میرزا را به گوشه‌ای از مسجد برد و پس از اظهار رضایت و مسرّت از پیشرفت او، نامه‌ای به او سپرد و گفت: «این نامه را فردا از طرف من به کلاس درس آقاشیخ محمدتقی می‌رسانی و جواب آن را می‌گیری.» میرزا نامه را گرفت و پس از خداحافظی، از مسجد خارج شد. در راه، تمام فکرش به محتوای نامه بود. قبل از آن، اسم و آوازه شیخ محمدتقی را شنیده بود و می‌دانست که در کلاس درس او، تنها افرادی انگشت‌شمار شرکت می‌کنند که از توانمندی ویژه‌ای برخوردارند. او گرچه حدس می‌زد که حاج ابراهیم او را برای حضور در کلاس درس شیخ معرفی کرده است، اما نمی‌توانست این موضوع را باور کند. به‌هرحال بسیار شادمان بود که می‌تواند به آن کلاس برود و مطالب شیخ را از زبان خودش بشنود. خیلی دلش می‌خواست که بداند دلیل شهرت و آوازه شیخ چیست.» ازفردای آن روز،میرزاحسن در ردیف یکی از شاگردان شیخ محمد تقی شیرازی قرار گرفت و به مرورفهمید استاد جدیدش بزرگ‌ترین مدرس شرح لمعه در شیراز است.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید