• پنج شنبه 31 خرداد 1403
  • الْخَمِيس 13 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jun 20
دو شنبه 21 خرداد 1403
کد مطلب : 227066
+
-

سبک زندگی عارفان و عالمان بزرگ دینی در مواجهه با ناملایمات زندگی همیشه خواندنی است

بردباری در میدان عمل

اغلب عارفان و عالمان دینی، بردباری در زندگی را به‌عنوان یک اصل ثابت و تأثیرگذار می‌دانند که اگر انسان به آن مجهز باشد به راحتی از کمند مشکلات و ناملایمات زندگی گذر خواهد کرد. مرور سبک زندگی بسیاری از عارفان و عالمان دینی هم این را نشان می‌دهد. در برابر دشواری‌ها و مصیبت‌ها، نباید بی‌تابی کرد؛ چرا که با این کار، نه‌تنها گرفتاری انسان برطرف نمی‌شود بلکه رنج و نگرانی او دوچندان می‌شود و ناامیدی او فزونی می‌یابد حال آنکه در پرتو صبر و سپاسگزاری، راه گذر از سختی‌ها و مشکلات برای آدمی، هموار و گشایش و آرامش بر زندگی حاکم می‌شود. اغلب عالمان دینی بزرگ‌ترین تصمیم‌های زندگی را در سخت‌ترین شرایط گرفته و همواره یاد و رحمت خدا را مد نظر داشته‌اند و هیچ‌گاه از رحمت خداوند ناامید نشده‌اند. خلاصه اینکه با صبر و بردباری، روحیه امید را هرگز از دست نخواهیم داد.

این قضیه کار خداست

در عراق 3سال قحطی و گرانی به‌وجود آمد و همزمان با آن در جبل‌عامل لبنان هم قحطی شده بود؛ در سال فقط 5لیره عثمانی برای سیدمحسن امین‌عاملی که آن موقع دوران تحصیل و تدریس در نجف‌اشرف را می‌گذراند و 7سر عائله داشت، می‌آمد و به جایی نمی‌‌رسید. از هیچ جای دیگری هم چیزی به این خانواده نمی‌رسید؛ چون او خود را به متوسل شدن به این و آن عادت نداده بود. با این حال، او به رحمت و توجه خداوند ایمان داشت و هرگز ناامید نشد.
برای همین سعی کرد با شرایط پیش آمده به قدر توان و امکان کنار بیاید. در سال اول قسمتی از لوازم منزل را که می‌شد از آن دست کشید، فروخت و در مخارج قناعت به کم و اکتفا به غذای اندك را در پیش گرفت. سال اول با قحطی و گرانی روز افزون در عراق و لبنان گذشت و سیدمحسن امین‌عاملی همچنان به درس و بحث مشغول بود و از مراجعه و استمداد از این و آن روی‌گردان و به گرانی و کمبود اعتنايی نمی‌کرد؛ مانند زمانی که وضع عادی بود.
در سال دوم، قسمتی از کتاب‌هايی را که ممکن بود بفروشد فروخت و آن سال را گذراند.
در سال سوم، زیورآلات خانواده را فروخت.
سال چهارم آمد درحالی‌که سیدمحسن امین‌عاملی هیچ‌چیزي برای فروختن و امرار معاش نداشت و قحطی و گرانی هم همچنان ادامه داشت؛ او هم بدون اعتنا به آن وضع به مطالعات و درس و بحث خود مشغول بود.
البته خدا هم او و خانواده‌اش را به حال خودشان رها نکرد و به فضل جاری و همیشگی‌اش آنها را متنعم ساخت.
یک روز عصر که او در منزل مشغول مطالعه بود با صدای در برخاست و آن را باز کرد و دید شیخ عبداللطیف العاملی‌الحداثی است. شیخ نامه‌ای به سیدمحسن داد. آن نامه از مردی به‌نام شیخ محمد سلامه‌عاملی بود. در آن نامه نوشته شده بود: «حاج‌حسین مقدار 10لیره یا بیشتر، طلای عثمانی به من داده است تا آن را برای شما بفرستم.»
سیدمحسن نه حاج‌حسین را می‌شناخت و نه تا آن وقت از شیخ محمد سلامه چنین سابقه‌ای دیده بود.
منبع: اعیان‌الشیعه

تا به حال نمک خداوند عالم را نخورده‌‌اید!؟

در اوایل زندگی علامه محمدتقی مجلسی، از علما و محدثان مشهور قرن یازدهم هجری که البته آن زمان هنوز شهرتی نداشت، مردی به او مراجعه کرد که ارادت خاصی به وی داشت. آن مرد گفت: همسایه‌ای دارم که از دست او به‌تنگ آمده‌‌ام. شب‌ها افراد فاسد و اشرار را به خانه خودش جمع می‌کند و مشغول عیش و نوش و‌ ساز و رقص مي‌شوند. آیا می‌شود در این‌باره راه علاجی پیدا کرد؟
علامه‌ محمدتقی مجلسی گفت: امشب او را به مهمانی دعوت کن. من هم در آن مهمانی حاضر می‌شوم.
آن مرد رفت و همسایه و اشرار و همچنین علامه مجلسی را برای شام دعوت کرد. وقتی مهمان‌ها همگی آمدند، رئیس اشرار با دیدن علامه مجلسی در آن جمع تعجب کرد و پرسید: چطور شد که تو هم به جرگه ما در‌آمده‌ای؟
علامه مجلسی گفت: چنین اتفاق افتاد.
اشرار همه خوشحال شدند که یک نفر دیگر به افرادشان اضافه شده است.
شب دیگری از راه رسید و طبق معمول قرار بود كه خانه همسایه محل گردهمایی اشرار شود. علامه مجلسی قبل از همه وارد منزل شد و در گوشه‌ای نشست. ناگاه رئیس اشرار با دار و دسته‌اش از در وارد شدند و نشستند و چون علامه مجلسی را در مجلس دیدند برایشان ناگوار آمد. برای آنکه علامه مجلسی از غیرجنس آنها بود و به‌دلیل حضور او، عیش اشرار ناقص می‌شد.
برای همین رئیس اشرار خواست که علامه مجلسی را از میدان بیرون کند. پس رو به علامه مجلسی کرد و گفت: شیوه‌ای که شما در دست دارید بهتر است یا شیوه‌ای که ما داریم؟
علامه مجلسی گفت: هر یک خواص و لوازم کار خود را بیان کنیم آن وقت ببینیم کدام بهتر است؟
رئیس اشرار گفت: این حرف منصفانه است.
آن وقت گفت: یکی از اوصاف ما این است که چون نمک کسی را خوردیم به او خیانت نمی‌کنیم.
علامه مجلسی گفت: این حرف شما را من قبول ندارم.
رئیس اشرار گفت: این در میان همه ما مسلم است.
علامه مجلسی گفت: آیا هرگز شما نمک خداوند عالم را نخورده‌اید!؟
رئیس اشرار این حرف را که شنید تأملی کرد و یک‌مرتبه از جای خود بلند شد و رفت. بقیه نوچه‌های او هم پشت سرش بلند شدند و رفتند.
صاحبخانه که نگران وضع شده بود، به علامه مجلسی گفت: کار بدتر شد چون آنها به قهر و غضب رفتند.
علامه مجلسی گفت: حالا که کار به اینجا رسید باید صبر کنیم تا ببینیم بعدها چه خواهد شد. من توجه و توکل به خداوند را به آنها یادآوری کردم.
وقتی شب سپری شد و صبح از راه رسید، رئیس اشرار به در خانه علامه مجلسی آمد و گفت: کلام دیشب شما بر من اثر کرد. حالا توبه و غسل کرده‌ام تا مسائل دین را به من هم تعلیم دهید. پس به‌دلیل تأثیر نفس علامه محمدتقی مجلسی آن شخص از هدایت‌یافتگان شد.
منبع: قصص‌العلما

درم‌داران عالم را کرم نیست
خلیل بن احمد عروضی، از مشایخ اهل فضل و ادب و مؤسس علم عروض كه در بصره زندگی می‌کرد، زمانی معیشت آنقدر بر او سخت شد که از کمک بندگان خدا قطع امید کرد و به نیت بهره‌مندی از کرم و الطاف خداوند به قصد خراسان حرکت کرد. 3هزار نفر از مردم بصره که اغلب آنها از فضلا و ادبا و محدثین بودند نيز او را مشایعت کردند و چون در خارج از شهر به محلی که به نام «مربد» مشهور است رسیدند، خلیل روی به مردم کرد و گفت: ای مردم بصره، سوگند به خداوند که فراق و جدایی شما برای من بسیار سخت است ولی چاره‌ای ندارم... اگر در این شهر، روزی به‌ مقدار ضروری خوراک باقلا داشتم هرگز از این شهر بیرون نمی‌رفتم.
پس خلیل از مردم جدا شد و راه خراسان را پیش گرفت و کسی از آن مردم آن مقدار از باقلا را به‌عهده نگرفت. به‌قول سعدی، درم‌داران عالم را کرم نیست/ کرم‌داران عالم را درم نیست.
منبع: مجموعه قصه‌های شیرین مصطفوی

حیف است در آخر عمر اسم من از طومار فقرا محو شود

شیخ مرتضی انصاری با آن همه وجوهات شرعیه که در اختیارش بود اما با کمال فقر و قناعت زندگی می‌کرد.
روزی تجار بغداد مبلغ زیادی پول تهیه کرده به خدمت شیخ آورده و گفتند: «این پول از وجوه شرعیه نیست که شما در صرف کردن آن احتیاط کنید بلکه این پول‌ها از مال حلال کسب‌وکار ماست که به شما تقدیم می‌شود. شما زندگی خود را توسعه بدهید تا در این مقطع سنی در رفاه و آسایش باشید.» شیخ مرتضی انصاری که همواره خداوند را روزی‌رسان بندگان می‌دانست و همیشه امیدش به رحمت خدا بود، پول‌های تجار را قبول نکرد و گفت: «حیف است كه من که عمری را به فقر گذرانده‌ام در این آخر عمری خود را غنی کنم و نام من از طومار فقرا محو شود و در آخرت از مقام آنها باز بمانم.»
منبع: زندگانی شیخ  مرتضی انصاری

در این شهر توقف جایز نيست
مدتی از آمدن شیخ‌ مرتضی انصاری، به شهر دزفول می‌گذشت. او که به شیخ اعظم مرتضی انصاری‌شوشتری معروف بود و از بزرگ‌ترین فقیهان شیعه قرن سیزدهم محسوب می‌شد، در آن زمان در شهر دزفول به امور شرعیه مردم رسیدگی می‌کرد. او در رسیدگی به امور شرعی مردم، فقط به رضایت خداوند می‌اندیشید و همیشه در هر کاری به خدا توکل می‌کرد.
روزی 2نفر که با هم نزاعی داشتند خدمت شیخ رسیده و درخواست کردند به مرافعه آنها پایان دهد.
شیخ گفت: فردا برای حکم حاضر شوید.
شبانه یکی از شخصیت‌های شهر به شیخ پیغام داد که چون یکی از این دو با او نسبت دارد، استدعا دارد که از او جانبداری کند.
شیخ از این پیغام به قدری ناراحت شد که شبانه قصد هجرت از وطن خود کرد و گفت: شهری که متنفذین آن در احکام شرعش مداخله می‌کنند، توقف در آنجا صلاح نباشد.
منبع: بیدارگران اقالیم قبله

کارگر مزرعه، مرجع دینی است

شیخ حسن بحرانی، از علمای شیعه بحرین(1340 - 1274 ق)، با آن همه علم و فضل، برای گذران زندگی خود و خانواده‌اش كارهاي سخت انجام مي‌داد و البته سخت هم کار می‌کرد.
در آن زمان مسائلی چند از جانب علمای اصفهان به وسیله حاکم بحرین که منصوب از طرف دولت ایران بود برای علمای بحرین فرستاده شد، تا جواب آن را بدهند؛ ازجمله برای شیخ حسن بحرانی.
قاصد برای رساندن مسائل و گرفتن جواب به «دهستان» رفت که قریه‌ای کوچک بود و مردمی فقیر داشت كه با دلو از چاه آب می‌کشیدند و باغات اندک خود را آبیاری می‌کردند.
قاصد در آنجا سراغ شیخ را گرفت. او را به آن قاصد نشان دادند. قاصد مردی را دید ضعیف‌الجثه که با دلو برای مزرعه کوچک خود آب می‌کشید و چنان با رضایت و امیدواری این کار را می‌کرد که قاصد نتوانست قبول کند که شیخ مورد نظر همین مرد ضعیف‌الجثه است که با رضایت و امیدواری دارد کار دشواری را انجام می‌دهد. قاصد گمان کرد او را مسخره می‌کنند. خشمگین شد و آنهایی که مرد ضعیف‌الجثه را به او نشان داده بودند تهدید کرد.
شیخ ماجرا را دانست و کسی نزد قاصد فرستاد و به او فهماند که شیخ حسن بحرانی خود اوست.
آن وقت دختر بچه خود را که به او کمک می‌کرد فرستاد قلم و دوات آورد و بدون مراجعه به کتاب جواب مسائل را نوشت. مرد قاصد که ابهت و جلالت دیگری از عالمان در ذهنش متصور بود، از دیدن آن منظره متعجب شد.
منبع: اعیان‌الشیعه







 

این خبر را به اشتراک بگذارید