کابوسهای شبانه خبر از جنایت میداد
قاتل آشنا تصورش را هم نمیکرد کابوسهای شبانهای که پس از جنایت میدید، در نهایت دست او را رو کند. هجدهم فروردینماه پسری جوان راهی اداره پلیس شد و خبر از ناپدید شدن مادرش داد. وی میگفت که مادر 50سالهاش به نام سمیه، آخرینبار سوار بر خودروی اچسیکراس خود برای خرید از خانه بیرون رفته، اما دیگر بازنگشته است. به گزارش همشهری، درحالیکه تحقیقات برای یافتن زن گمشده ادامه داشت، چند روز بعد جسد وی در کانال آبی حوالی شهرری کشف شد. او بهدلیل خفگی به قتل رسیده بود و یک روز بعد، خودروی وی در خیابانی در جنوب پایتخت کشف شد. ماموران در بررسی خودروی مقتول، یک کارت عابربانک زیر صندلی راننده پیدا کردند. کارت متعلق به مردی به نام فریدون بود. در ادامه معلوم شد که فریدون یکی از بستگان نزدیک مقتول است که آخرینبار با وی در تماس بوده است. او دستگیر شد و تحت بازجویی قرار گرفت، اما میگفت که روز حادثه با مقتول برای صحبت بر سر مسائل کاری قرار ملاقات داشته و پس از آن دیگر او را ندیده است؛ کارت بانکیاش هم احتمالا همان روز بدون اینکه متوجه شود داخل ماشین مقتول افتاده است. هر چند فریدون مدعی بود چیزی از جنایت نمیداند، اما گفتههای خانوادهاش ظن پلیس را به این مرد بیشتر کرد. خانواده فریدون میگفتند که او اخیرا شبها خوابهای پریشان میبیند و مدام در خواب نام سمیه (مقتول) را صدا میزند.
تنها مظنون جنایت بار دیگر تحت بازجویی قرار گرفت و این بار وقتی دید شواهد علیه اوست، به قتل سمیه اعتراف کرد و مدعی شد که او را بر سر بدقولیاش به قتل رسانده است. با اعترافات متهم برای او قرار بازداشت صادر شد و تحقیقات تکمیلی در این پرونده ادامه دارد.
گفتوگو
گفتوگو با متهم
بدقولی مقتول چه بود؟
قرار بود با من شراکت کند. ما میخواستیم کافه بزنیم، اما ناگهان زد زیر قول و قرارهایش.
فقط به همین دلیل جانش را گرفتی؟
خب، من شرایط کاریام بههم ریخته و بیکار شده بودم؛ برای همین به فکر راهاندازی کافه بودم. سمیه از اقوام من است و گفت شریکم میشود و بخشی از سرمایه موردنیاز را تهیه میکند. حتی روز بعد 70میلیون تومان به حسابم واریز کرد که همه آن را صرف خرید تجهیزات کردم، اما ناگهان نظرش عوض شد. میگفت پولش را میخواهد و سر همین مسئله عصبانی شدم.
پس روز حادثه برای پس گرفتن پولش با تو قرار داشت؟
بله. به او گفتم پولش را خرج کردهام، اما او اصرار داشت که باید ظرف یکی، دو روز پولش را برگردانم. با هم بگومگو کردیم و او بیوقفه فریاد میکشید. (متهم با گریه ادامه میدهد) دستم را روی دهانش گذاشتم که کسی متوجه سروصدایش نشود، اما وقتی بهخودم آمدم دیدم نفس نمیکشد.
بعد از قتل چه کردی؟
ترسیده بودم؛ به همین دلیل به سمت یک کانال آب رفتم و جسدش را داخل آن انداختم. ماشینش را هم کنار خیابان رها کردم، اما اصلا متوجه نشدم که چه زمانی کارتم از جیبم افتاد. این چند وقت هم مدام کابوس میدیدم و عذاب وجدان یک لحظه هم رهایم نمیکرد. من قصد کشتن سمیه را نداشتم و امیدوارم خانوادهاش مرا ببخشند.