![استکهلم یوگی و دوستان](/img/newspaper_pages/1396/10/5TUE/9do2.png)
استکهلم یوگی و دوستان
![استکهلم یوگی و دوستان](/img/newspaper_pages/1396/10/5TUE/9do2.png)
منصور ضابطیان:
هاستلهای زیادی را در جاهای مختلف دنیا امتحان کردهام. هاستلها هتلهای ارزانقیمت اشتراکی هستند که به مسافرانشان فقط یک تخت و یک کمد میدهند تا در اتاقی، کنار دیگر مسافران اقامت کنند. گرچه در بعضی هاستلها نظیر آنچه در سائوپائولو تجربه کردم، اتاقهای تکنفره هم هست اما لطف هاستلها بیشتر به کنارهمبودن آدمهاست و اینکه میتوانند از هم بیاموزند و با هم دوست شوند. هاستلها گاه خیلی دِمُده و قدیمیاند؛ مثل نخستین هاستلی که در سفرهایم تجربه کردم؛ در بارسلون؛ یا بسیار مدرن و پیشرفتهاند؛ نظیر هاستلی که در زاگرب در آن اقامت داشتم. اما این یکی در استکهلم از همه هاستلهایی که رفتهام هیجانانگیزتر است. آن را از پس جستوجوی فراوان در اینترنت پیدا کردم. هاستلی که اسمش «Red Boat» است در واقع یک کشتی قدیمی است که حالا دیگر بازنشسته شده و برای همیشه در ساحل پهلو گرفته است؛ کشتیای به رنگ قرمز. وارد کشتی که میشوی یک عرشه کوچک است با یکیدو دست میز و صندلی که جای مناسبیاست برای خوردن یک چای یا قهوه عصرگاهی و دودکردن برای سیگاریها. طبقه ورودی، به 2 بخش تقسیم شده؛ پذیرش هاستل و یک رستوران و لابی کوچک که میشود ساعتها در آن لم داد و کتاب خواند و حرکت آرام کشتی در جای خود روی آب را تجربه کرد.
پلکانی چوبی به طبقه پایین میرود که در واقع راهروییاست با اتاقهایی چوبی در دو طرف؛ همان کابینهای کشتیهای کوچک که حالا تبدیل به اتاقهایی برای مسافران شده است. در اتاق کوچک کشتی یک میز چوبی کوچک در میانه است و 2تخت دوطبقه در دوطرف و البته 4کمد که هرکدام مال یکی از مسافران است. خوشبختانه فصل شلوغی نیست و اتاق، تنها یک ساکن دیگر دارد؛ یک پیرمرد 70ساله بلژیکی که بازنشسته شهرداری بروکسل است و میگوید سالی 2بار مسافرت میرود؛ یک بار با زنش و یک بار تنها! او اینبار سوئد را انتخاب کرده چون هیچوقت زنش حاضر نشده با او به سوئد بیاید و هیچ توضیحی هم در اینباره ندارد. پیرمرد در طول چند روزی که او را میبینم هر بار این نکته را یادآوری میکند، تا جایی که تا چند روز برای خود من هم مسئله شده بود که چرا زن حاضر نمیشده به سوئد بیاید! پیرمرد یکی از کسالتبارترین آدمهایی است که در سفرهایم دیدهام. عصر حدود ساعت6 میآید به کشتی، کمی میوه میخورد، میخزد توی تختش و چراغ بالای سرش را روشن میکند و شروع میکند به خواندن کتاب راهنمای شهر استکهلم. تا ساعت5/8 که خوابش ببرد همین کار را میکند و صبحها که از خواب بیدار میشوم معلوم است که ساعتهاست از هاستل بیرون رفته! احتمالا میرود پی تطبیق واقعیت با نوشتههای کتاب!