علیرضا کتابدار/ روزنامهنگار:
زن به شوهرش پیشنهاد می دهد که بروند به فلان «مال» ـ Mallـ و نیازهای یک ماه آینده خود را یکجا بخرند، شوهر که حوصله ندارد میگوید که از همین سوپرمارکت سر کوچه هم خیلی از این اجناس قابل تهیه است، زن اما اصرار میکند و دلیلش هم این است که اجناس داخل «مال»ها، بیشتر و متنوعتر هستند و تخفیف بیشتری دارند. فهرستی از اجناسی که واقعا «نیاز» دارند، تهیه میکنند و راه می افتند. میتوانید البته در اینجا جای زن و شوهر را عوض کنید اما تقریبا نتیجه در هر دو حالت یکسان است. تراژدی اینجاست ، هنگامی که این دو نفر به همراه فرزندان یا همراهان احتمالی از خرید برمیگردند، مجموع اجناس خریداریشده چند برابر فهرستی است که از قبل تهیه کردهاند، آنها که به امید 10 تا 20 درصد تخفیف بیشتر چند ساعت هم در رفتوآمد بودهاند، مشاهده میکنند مجموع خریدشان چند برابر آنچه که از قبل پیشبینی میکردهاند، شده است. این تصویر برای بسیاری از ما آشناست. البته که در مقام توجیه برخواهیم آمد: «چقدر خریدهای خوبی کردیم!»، «چقدر قشنگ و متنوع بود!» و «واقعا به اینها نیاز داشتیم!»، «چقدر دنبال چنین چیزی بودم!» و ...؛ ولی واقعیت این است اگر واقعا به بیشتر اجناس خریداری شده که در فهرست اولیه ما موجود نبود نیاز واقعی داشتیم، حتما باید در فهرست اولیه ما وجود میداشت. من و شما بارها چنین تجربهای داشتهایم و به احتمال زیاد، در آینده نیز خواهیم داشت. گاهی ، شما در محیطی قرار میگیرید که بیش از 10 برند از یک محصول وجود دارد و به جای اینکه به فروشنده بگویی فلان جنس را بیاور خودت میتوانی به دلخواه آن را انتخاب کنی. من خودم از اینکه بیش از 10 برند ماکارونی، رب گوجهفرنگی، چای، روغن و ... در بستهبندیهای مختلف و در رقابت با یکدیگر میبینم لذت میبرم. چنین رقابتی طبیعی است که افزایش کیفیت، بهبود بستهبندی، تنوع محصولات و کاهش قیمت را به دنبال دارد. چنین فضایی در سوپرمارکت سر کوچه که حدود 20 تا 50 متر مربع مساحت دارد، وجود ندارد. اما با وجود این برتری ها ،مشکل اصلی پای صندوق ها زاده می شود ، بارها در این گلوگاه من و شما با مردان و زنانی مواجه شدهایم که بعد از اعلام قیمت مجموع اجناس خریداریشده، چشمانشان از حدقه بیرون زده است؛«این قدرررررر شد!» یا «چقدر زیاددددددد!» .البته بیشتر آنان باز به چنین مراکزی برمیگردند و در توجیه این کار میگویند به جای گردش در شهر و سوزاندن بنزین و تلف کردن وقت در ترافیک، یکباره میرویم به یک مرکز بزرگ و اجناس خود را با تخفیف بیشتر، هزینه کمتر و صرف زمان کمتر تهیه میکنیم. همچنین دیگر نیازی نیست دنبال یک سری کالا که در مغازههای محل نیست یا به ندرت می توان پیدایش کرد، بگردیم و این چرخه همچنان ادامه دارد. ژان بودریار، نظریهپرداز برجسته پستمدرن معتقد است جامعه مصرفی به واسطه «اسطوره خوشبختی» مفهوم نیاز را به صورتی «فرا واقعی» خلق میکند تا به تبع آن، بتواند تشویق افراد به مصرف بیشتر را توجیه کند. وی این چرخه مصرف را در مفاهیمی مانند ستایش اشیا، وفور و مجموعهسازی، وضعیت معجزه آسای مصرف و تفکیک های جدید توضیح میدهد. واقعیت این است این «مال»ها در کنار مزایای غیرقابلانکاری چون مجتمع بودن فروشگاه ها، فضای مناسب، تهویه خوب، تنوع کالا، قیمتهای نسبتا مناسب، به نیازهای کاذب ما دامن میزنند. ما اجناسی را میخریم که نیازی به آنها نداریم یا حداقل تا دیروز نیازی به آنها نداشتیم و یا در اولویت ما نبودند. می رویم میوه و لبنیات و گوشت بخریم، اما دربازگشت ظروف یکبار مصرف، صندلی تاشو برای سفرهای برونشهری، چادر مسافرتی و چندین کالای دیگر که شاید تا آخر عمر استفاده نکنیم، وجود دارد. البته سابقه تجمیع اجناس و کالاها در فرهنگ ما از قرنها پیش وجود داشته است. بازارهای سنتی که همچنان در بسیاری از شهرهای ما از جمله تبریز، ارومیه و خود تهران وجود دارد، با سراها، تیمچهها، قیصریهها و کاروانسراهای خود، اصناف مختلف را در کنار هم گرد آورده بودند. در دهههای اخیر، بیشتر این بازارها، جای خود را به «پاساژ»ها دادهاند و اکنون «مال»های بزرگ جای آنان را میگیرند. باید موضوع توسعه روزافزون «مال»های بزرگ و پیامدهای مثبت و منفی آنها به دقت بررسی شود و مشخص شود با توجه به فضای جامعه، چقدر وجود چنین مراکز خریدی ضرورت دارد. متاسفانه جایابی نادرست تعدادی از اینبازارهای بزرگ باعث افزایش ترافیک، تعطیل شدن بعضی از پاساژها و حتی مغازههای کوچک اطراف و ایجاد مزاحمت برای ساکنان آن محل شده است.
در مجموع معتقدم وجود این مراکز خرید مثبت است اما در تعداد و جایابی آنها باید بیشتر دقت کرد.