• چهار شنبه 7 آذر 1403
  • الأرْبِعَاء 25 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 27
شنبه 16 تیر 1397
کد مطلب : 22217
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/DJ2B
+
-

از اختیاریه تا کن؛ داستان مرد آرامی که آوازه‌اش جهانی شد

ببخشید! شما کیارستمی را می‌شناسید؟

ببخشید! شما کیارستمی را می‌شناسید؟

نگار حسینخانی| خبرنگار:

همین چند روز پیش بود که اثری از «عباس کیارستمی» در حراج تهران به فروش رسید و باز خاطره‌ای از او را در ذهن‌ها زنده کرد؛ کارگردانی با عینک دودی که هنوز مرگش را نمی‌توان باور کرد. کیارستمی متولد و متوفی همین ماه گرم است. او 3 دهه اول زندگی‌‌اش را در محله اختیاریه و در خانه پدر‌ی گذراند و پس از آن هم مدام در رستم‌آباد رفت‌وآمد داشت. همه خاطرات کودکی‌اش نیز در آن کوچه‌ها و بین درختان و باغ‌های آن محله شکل گرفته. به یاد او به این محله، خانه پدری و مدرسه‌ای که دیگر چیزی از آن باغ باقی نمانده و در مسیر فراموشی است سری زده‌ایم. بی‌شک باد ما را [با یادها] خواهد برد. 

تیرماه 1319 در تهران متولد شد. پس از مدتی پدرش در حوالی رستم‌آباد و در اختیاریه جنوبی خانه ساخت. خانواده‌اش چندان مرفه و روشنفکر نبود اما دینداری و فرهنگشان تا هنوز هم زبانزد اهالی قدیمی رستم‌آباد است. کیارستمی در بخشی از یکی از گفت‌وگوهایش می‌گوید: «پدر من از فشار قیدهای پدرزنش فرار کرد و در اختیاریه خانه‌ای ساخت. 40روزه بودم که به آنجا رفتیم و 2 سال در خانه‌ای زندگی کردیم که در نداشت و زمستان‌ها پتو به در می‌زدیم و از دوردست فقط خانه ما دیده می‌شد که اطرافش مزرعه بود؛ یک خانه با شیروانی قرمز که هیچ چیز جز گندم اطرافش نبود.» عباس اما پسر ساکت و سر به زیری بود و تنهایی‌اش را دوست داشت.

به نظر خودش خانواده پر جمعیتی بودند اما اهالی می‌گویند این رسم آن روزگار بود و اغلب خانواده‌ها وضع زندگی‌شان اینچنین بود و فرزندان زیادی داشتند. بعد از 2 خواهر بزرگ‌تر، نخستین پسر خانواده بود. پدرش کارگر ساده‌ای بود که نقاشی دیواری می‌کشید و اهالی می‌گویند نقاش ساختمان بود و از این طریق امرار معاش می‌کرد. البته «حسین رستم‌آبادی» از اهالی قدیمی رستم‌آباد می‌گوید: «پدر عباس کیارستمی مغازه کوچک خواربارفروشی داشت که به خانه‌اش چسبیده بود. در 3 دهه‌ای که آنها در این محله زندگی می‌کردند هیچ‌کس از آنها بدی ندید.»


از میوه تَه تا نخل کن

«آیدین آغداشلو» نقاش و منتقد با عباس کیارستمی در دوره دبیرستان همکلاس بود. آغداشلو درباره آن روزها می‌گوید: «آن موقع درختی به نام تَه در خرابه‌ای نزدیک مدرسه‌ ما بود که میوه‌های آن را می‌خوردیم. میوه‌هایش کمی بزرگ‌تر از یک دانه لپه و کل میوه فقط هسته بود و قشر دورش به نازکی کاغذ! از درخت بالا می‌رفتیم و این میوه‌ها را می‌خوردیم و کیف می‌کردیم.‌» رستم‌آبادی هم می‌گوید که این میوه نوعی تمشک وحشی بود که در این محله به وفور وجود داشت. عباس 6 کلاس ابتدایی را در مدرسه «بهرام» و دبیرستان را در «جم» قلهک درس خواند. مدرسه بهرام آن روزها در کوچه‌ قنات کنار مسجد شاه‌آبادی بود و در دیگر آن در خیابان دیباجی باز می‌شد. امروز از آن مدرسه هیچ اثری نیست؛ مدرسه را منتقل کرده‌اند به خیابان لطیفی. دبیرستان جم که حالا نامش منتظری است به قول اهالی از مدارس خوب آن زمان بود. کیارستمی در یادداشتی به آن دوران اشاره می‌کند که در دوره مدرسه منزوی بوده و می افزاید: «در مجموع شاگرد متوسطی بودم. ریاضیاتم ضعیف بود، نقاشی‌ام بد نبود و شعر را خیلی خوب حفظ می‌کردم. در کلاس هم همیشه خودم را پشت شاگردهای دیگر پنهان می‌کردم که دیده نشوم و به نظرم در این کار موفق بودم. به همین دلیل کمتر معلمی مرا به اسم یا قیافه می‌شناخت و همین میل به تنهایی و گریز بود که در 18 سالگی از خانواده جدا شدم.»

نقلی که رستم‌آبادی هم آن را تأیید می‌کند و می‌گوید: «عباس معمولاً آهسته می‌آمد و می‌رفت و بچه سربه زیری بود.» همه کودکی و نوجوانی‌اش در گندمزار پشت خانه، در طبیعت، بین درخت‌ها و کرت‌ها گذشت. شاید هیچ‌یک از اهالی آن سال‌های رستم‌آباد و اختیاریه نمی‌دانست آن کودک سربه زیر رؤیاپرداز روزی قرار است جهان را به ستایش برانگیزاند. آنها که بعدها در خانه هایشان در اختیاریه کارگردانی را از صفحه تلویزیون‌شان دیدند که از پله‌های سن فستیوال معتبر کن بالا رفت تا بالاترین مقام سینمای هنری جهان، یعنی نخل طلای کن را دریافت کند شاید باور نمی‌کردند که او همان عباس آرام و بی‌سروصدای هم‌محله‌ای‌ آنهاست. 


خانه‌ای میان گندمزار

آن روزها دورتادور خانه آنها هیچ خانه‌ای نبود و بیشتر وقت‌ها تنها و گاهی با دوستان ساعت‌هایش را در طبیعت اختیاریه می‌گذراند. با دوستانش بین دو کرت قدم می‌زد و قرار می‌گذاشت که هر نیم ساعت بین درس خواندن گپی بزنند و از رادیو، برنامه‌های موسیقی و آواز گوش کنند. رستم‌آبادی می‌گوید: «نام خانوادگی آنها یعنی کیارستمی ربطی به سکونت‌شان در رستم‌آباد نداشت. بیشتر ساکنان قدیمی این محله با نام رستم‌آبادی، محسنیان و... شناخته می‌شوند.» او درباره خانه کیارستمی‌ها نیز می‌گوید: «روزگاری دور تا دور خانه کیارستمی و این محله گندم‌زار بود و باغ‌های میوه و درختان تنومند بیشتر سمت مدرسه و بالای رستم‌آباد بودند اما جای آن همه درخت حالا ساختمان‌ها سبز شده‌اند.» درخت‌ها یکی پس از دیگری جایشان را به ساختمان‌های قد و نیم‌قدی داده‌اند که کمتر نشانی از آن روزهای اختیاریه دارد. 

رستم‌آبادی می‌گوید که خانواده کیارستمی تا زمانی که پدرشان به رحمت خدا رفت در این محله ساکن بودند. عباس کیارستمی هم می‌گفت: «در ۲۹ سالگی‌ام پدرم، این موجود استثنایی، آرام و مظلوم را از دست دادم. بعدها به دلیل همین علاقه زیاد، اسم پسر بزرگم احمد را از روی نام او برداشتم.» رستم‌آبادی از اهالی قدیمی رستم‌آباد 5 سال از عباس کیارستمی بزرگ‌تر است. او می‌گوید: «از عباس بزرگ‌تر بودم و به همین دلیل او و خانواده‌اش را به خوبی به خاطر دارم. احتمالاً نسب آنها به مشهد می‌رسد. چون دختر بزرگ‌شان، یعنی خواهر بزرگ عباس را به شاگرد مغازه‌شان دادند که اصالتاً مشهدی بود و بعدها در کلانتری رستم‌آباد مشغول شد و حتی تا چندسال پس از مرگ مرحوم کیارستمی بزرگ، که خانه را فروختند نیز در آگاهی این محله کار می‌کرد. پس از آن، آنها نیز از این محله کوچ کردند و به مشهد رفتند.»

مشهدی عباس با خانواده‌اش در همسایگی دیوار به دیوار کیارستمی‌ها زندگی می‌کردند. هرچند شکل و شمایل و جانمایی‌ها و جغرافیا و حتی مردم محله تغییر کرده و خانه‌های زیادی در آن گندمزارها نشسته‌اند اما خانه را پیدا می‌کنیم. خانه‌ای که پس از کیارستمی‌ها ساخته شد و چندین و چند مغازه و خانه جای آن نشست. اکنون اما انتهای خیابان شهید رزاقی شمیرانی دستخوش تغییرات زیادی شده است. رستم‌آبادی مغازه کوچکی را که حالا چسبیده به این خانه و جای آن خواربارفروشی را پر کرده نشان می‌دهد و می‌گوید: «این خانه‌ها شمایل قبلی محله را تغییر داده‌اند. پدر عباس کیارستمی در این محله مغازه داشت و به نیکنامی شهره بود. هرچه از خوبی این خانواده بگویم کم گفته‌ام. حتی داماد این خانواده هم انسان نیکی بود.» 

«علی‌اکبر ولایتی» مشاور امور بین‌الملل رهبر معظم انقلاب و رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک تشخیص مصلحت نظام از هم‌محله ای‌های عباس کیارستمی در محله رستم‌آباد شمیران بود. او در یکی از جلسات تعریف کرده بود: «کیارستمی هم‌محله‌ای ما بود؛ بچه رستم‌آباد بود. فیلم طعم گیلاس را من وساطت کردم تا وزارت ارشاد قبول کرد که برود برای شرکت در فستیوال کن.» 

همین معاشرت مسالمت‌آمیز با هم‌محله‌ای‌ها، از سیاستمداران و هنرمندان آینده تا همسایه‌ها نشان از زندگی خانواده‌ای شریف از خانواده‌های قدیمی رستم‌آباد دارد؛ خانواده کیارستمی‌ها که عباس‌شان بعدها بزرگ‌ترین و پرافتخارترین سینماگر کشورشان شد. 

این خبر را به اشتراک بگذارید