قصه خوش آهنگ زیر و زبرهای گویش کنی
موضوع: لهجه
ویژگی: میراث ناملموسی که ثبت ملی شد
گویش کنی گویش رایج در روستاهای غرب تهران بود و در همه روستاهای فرحزاد، پونک، باغفیض، حصارک، طرشت و... یکسان بود و اگر تفاوتی وجود داشت، کوچک و جزئی بود. از اوایل دهه ۴۰ گویش کنی کمکم جای خود را به لهجه تهرانی داد و این گویش فقط درمیان قدیمیهای محله ماندگار شد. عبدالله درویش، پژوهشگر و شاعر محله کن، در صحبتهایش از لغات و جملاتی با لهجه کنی استفاده میکند. او که کتابی در اینباره نوشته و شعرهایی با گویش کنی سروده است، میگوید: «گویش کنی بسیار شیرین است. در اغلب اوقات سعی میکنم در خانه و محله بیشتر به این گویش صحبت کنم تا هم آن را زنده نگه دارم و هم به جوانان محله هویت و فرهنگ کن را گوشزد کنم.» درویش تا امروز بیش از ۵۰۰ شعر با گویش کنی سروده است. او میگوید: «از زمانی که صحبتکردن را درک کردم، اهالی محله کن به این گویش صحبت میکردند. پدرم، حاج حبیبالله درویش، تا سال ۱۳۷۰ که فوت کرد فقط کنی صحبت میکرد. تقریباً از اوایل دهه ۴۰ کمکم لغات تهرانی وارد گویش مردم کن شد. همان زمان که ماشین به روستا آمد و مردهای ده کمکم کت و شلوار پوشیدند، دادوستد با شهر بیشتر شد.» زبان تاتی که از قدیم در ایران وجود داشته در روستاهای کن، سولقان، کشار، رندان، امامزاده داود(ع) و کیگا تا شمیران و تجریش تا لواسانات و اوشان و فشم هم بهعنوان لهجه اصلی مردم محسوب میشد. تفاوت این گویشها زیر و زبر بود، اما ریشه یکسانی داشتند. در گویش کنی بیشتر کلمات شکل و فرم خود را داشت. بهعنوان مثال، کلمه «دخوف» یعنی بخواب، بخور با فتحه روی ب یعنی بخور. درویش در ادامه میگوید: «تا امروز بیش از 900کلمه در لهجه کنی پیدا کردهام. هنوز هم در گفتوگو با پیرمردها و پیرزنها به کلمات جدیدی برخورد میکنم. خوشبختانه گویش کنی بهعنوان میراث ناملموس محله کن ثبت ملی شده است.» بعضی از لغات کنی: پِوزار = کفش، بِوریخت = فرارکرد، پَ سَخ = چرا، هاکید = گرفت، آرِسمَ = لثه، بَنِست = نشست، ماخام = میخواهم، وِرزُ وَبال = قرضکردن، لِوی اُلُم = لب پرتگاه
دوبیتی با گویش زیبای کنی سروده عبدالله درویشی:
دِلَم آغِستِ ی غَم وامبِشِ وَختی دِنی ی ی/ غُصتَ قَتِ چَنتا کوه هَمراشِ وختی دِنی ی ی
سیـنه ی مــن مِـگِدِ غُــز قُــلِ ی آتیـش آ خَ / از سرم دود و دَمَ پـام بِـشِ وَختی دِنـی ی ی
معنی:
دلم لبریز ازغم میشود وقتی نیستی/ غم به اندازه چند تا کوه دارد وقتی نیستی
سینه من پر از آتش گداخته است زیرا/ از سرم دود بلند میشود وقتی نیستی