آخرین طعمه 2 سارق مسلح یک شرور آشنا بود
وقتی سارقان خطرناک گل به خودی زدند
الهه فراهانی- روزنامهنگار
2شرور سابقهدار که با قرار دادن لوله کلت کمری روی سر طعمههایشان، گردنبند طلای آنها را سرقت میکردند زمانی گرفتار پلیس شدند که در آخرین سرقت، سراغ یک شرور آشنا رفتند.
به گزارش همشهری، از اوایل اسفند پارسال گزارش سرقتهای مسلحانه توسط 2 جوان موتورسوار به پلیس پایتخت اعلام شد. آنطور که تحقیقات نشان میداد سارقان سوار بر موتور بودند و در تاریکی شب، طعمههای خود را که گردنبند طلا داشتند شناسایی و خفت میکردند. آنها برای ترساندن طعمههایشان به سمت آنها میرفتند، لوله کلت کمری را روی سرشان میگذاشتند و تهدید به شلیک میکردند.
یکی از مالباختهها که مردی جوان است، درباره جزئیات حادثه به افسر پلیس گفت: پس از برداشتن پول از دستگاه خودپرداز به سمت خانهام حرکت کردم. ناگهان موتوری جلوی پایم پیچید. 2 جوان که هیکل ورزشکاری داشتند و روی دستانشان پر بود از خالکوبیهای عجیب مار و اسکلت، مرا تهدید کردند که اگر فریاد بکشم جانم را میگیرند. ترکنشین موتور اسلحهای روی سرم قرار داد و تهدید کرد که ماشه را میکشد. او سپس گردنبند طلایی را که داشتم از گردنم کشید و به سرقت برد. پس از سرقت هم مرا کتک زدند، طوری که دستم دچار شکستگی شد.
طعمه آشنا
این پرونده در شعبه نهم دادسرای ویژه سرقت در جریان بود و گروهی از کارآگاهان تحقیقات برای شناسایی سارقان خشن را ادامه میدادند تا اینکه اتفاقی عجیب باعث شناسایی سارقان شد.
ماجرا از این قرار بود که اواخر هفته گذشته پسری جوان به اداره پلیس رفت و گفت 2 سارق آشنا، گردنبند وی را قاپیده و فرار کردهاند. وی که خودش سابقه شرارت و درگیری دارد، گفت: من خودم بارها به اتهام شرارت، قدرتنمایی و درگیری، دستگیر و زندانی شدهام، اما چند روز قبل به دام 2 خفتگیر آشنا افتادم و این موضوع خیلی برایم گران تمامشده است. چون برای من افت دارد که اموالم را 2 شروری که آنها را از طریق فضای مجازی میشناختم و با آنها کلکل داشتم سرقت کنند.
وی درباره جزئیات سرقت نیز گفت: در خیابان در حال قدم زدن بودم که موتوری به من نزدیک شد. ترکنشین موتور لوله کلتش را روی سرم قرار داد و بعد با تهدید گردنبندم را قاپید. من آنها را شناختم. آنها اصغر و مهدی نام دارند که همیشه ادعای قدرت میکنند و میگویند همه مردم از آنها حساب میبرند. اما متوجه نشدند که آنها را شناختهام و من هم به رویم نیاوردم.
با این سرنخ، مأموران پاتوقهای 2 شرور خطرناک را شناسایی کردند و 2 روز قبل هردو نفر را در عملیاتی غافلگیرانه و در پاتوق خلافکاران دستگیر کردند. این دو شرور سابقهدار که از اراذل و اوباش سطح یک هستند، وقتی شواهد و مدارک را علیه خود دیدند لب به اعتراف گشودند و به سرقتهای سریالی اعتراف کردند.
گفت و گو
بخت با ما یار نبود
اصغر بارها به اتهام شرارت و درگیری دستگیر شده است. روی صورت و دستانش آثار چاقو دیده میشود و پر از خالکوبیهای عجیب است. او میگوید که فقط بهخاطر قدرتنمایی، سرقت میکرده نه بهخاطر بهدست آوردن پول. گفتوگو با وی را میخوانید.
آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟
بهمن پارسال بود. حدود 2 سالی میشد که پشت میلههای زندان بودم.
به چه جرمی در زندان بودی؟
معلوم است دیگر؛ شرارت.
اما این بار به جرم سرقت دستگیر شدهای. درست است؟
راستش همه این سرقتها را هم برای قدرتنمایی انجام دادیم. در مرام ما پول درآوردن از راه سرقت جایی ندارد. این کار را صرفا برای قدرتنمایی انجام دادیم که همه از ما حساب ببرند. ما بهمن از زندان آزاد شدیم و اسفند سرقتها را شروع کردیم و فروردین هم دستگیر شدیم. البته من معتقدم که بدشانسی آوردیم وگرنه دستگیر نمیشدیم.
چرا فکر میکنی بدشانسی آوردی؟
چون ما خیلی حرفهای عمل میکردیم، اما خب بعد از دستگیری متوجه شدیم که آخرین طعمه ما یک آشنا بوده است. در حقیقت گل به خودی زدیم و گاف دادیم. او شروری بود که برای ما در فضای مجازی با انتشار استوری کری میخواند.
چه شد که تصمیم به سرقت آن هم مسلحانه گرفتید؟
یک روز در پاتوق نشسته بودیم و میخواستیم کاری انجام دهیم که قدرت مان را به رخ رقبایمان بکشیم. همین شد که سرقت را انتخاب کردیم.
با چه شگردی سرقت میکردید؟
وقتی هوا تاریک میشد سراغ طعمه جدید میرفتیم. به محض شناسایی سوژه به او نزدیک میشدیم، اسلحه را روی سرش قرار میدادیم و گردنبند طلایش را به سرقت میبردیم.
از زنها هم سرقت میکردید؟
نه. فقط از مردها. در مرام ما نیست از خانمها سرقت کنیم!
چرا فقط گردنبند سرقت میکردید؟ برخی از شاکیان میگویند حتی دستبند و ساعت طلا هم همراهشان بوده است.
میخواستیم منحصر به فرد باشیم!
با گردنبندهای سرقتی چه میکردید؟
همانطور که گفتم ما نیاز مالی نداشتیم. بعد از هر سرقت هم طلاها را به پاتوق میبردیم و به رخ رقبایمان میکشیدیم. این کار به ما حس خوبی میداد. هم جلوی رقبایمان خودنمایی میکردیم هم اینکه میدیدیم مردم چطور با دیدن ما وحشت به جانشان میافتد. این حس ترس مردم، ما را خوشحال میکرد.
نمیترسیدید اگر جان یکی از طعمههایتان را با هل دادنش به خطر بیندازید؟
شاید در این قسمت بخت با ما یار بود که خطر جانی، کسی را تهدید نکرد. در درگیریها همینطور است. وقتی میرویم دعوا باید این ریسک را بپذیریم که ممکن است طرف بمیرد و ما تبدیل به قاتل شویم، اما خوشبختانه تا اینجا شانس آوردهایم که تبدیل به قاتل نشدهایم.