راننده ،باربر و مسافر وامانده
در گوشه و کنار محوطه مقابل ساختمان ایستگاه راهآهن، نیمکتهایی برای استراحت مسافران منتظر، تعبیه شده که روی اغلبشان افرادی نشستهاند. تعدادی از نیمکتهای ضلع غربی محوطه در قرق افراد کارتنخواب است که آنها نیز همه بارشان از سفر دور و دراز زندگی را در چمدانهایی کهنه، جای دادهاند و در ضلع شرقی، بیشتر، مسافرانی از شهرهای مختلف کشور هستند. کنارشان هم باربرهای راهآهن با آن چرخیهای بزرگ و کوچکشان که همگی شمارهگذاری شدهاند، دیده میشوند. یکی از باربران که سن و سال زیادی هم ندارد، نشان به آن نشان که پشت لبش چیزی جز چند تار موی نازک، سبز نشده با یکی از همین رانندگان تاکسی راهآهن به مرافعه میافتد و مسافری هم میانشان وامانده است. باربر کوچک، چمدانهای مسافر را به راننده تاکسی نمیدهد و راننده تاکسی هم برای اینکه غائله ختم به خیر شود، میگوید: «پسر، آخر به تو چه؟ این بنده خدا خودش راضی است که 120هزار تومان بدهد.» باربر با آن لهجه پیدا و پنهان در کلامش و با خونی که دوباره به جوش میآید، میگوید: «120هزار تومان از اینجا تا ترمینال جنوب؟ چه خبر است؟ تاکسی اینترنتی با این همه دَک و پُزش، خیلی بگیرد 60هزار تومان طلب میکند! آن وقت تو به این غریب از روستا آمده، رحمات نمیآید؟» رانندگان دیگر، به غائله ورود میکنند و هر یک خطاب به باربر مطلب و کنایهای میگویند: «تو بارت را ببر، به باقی ماجرا کاری نداشته باش!»، « از همان اول هم فضول بودی!»، «اصلا تو خودت چقدر پول گرفتی تا چمدان این بخت برگشته را از سکوی مسافران تا اینجا بیاوری؟»