برای احمد بم که خرمشهر و نجفآباد و ارومیهاش را ندیدیم
آن قصه قهرمان داشت، دادا...
مسعود میر
رفتهام در یک سینمای تازهتاسیس و بیخاطره تا پرتاب شوم به دنیای دیروزها، به روزگار آوار و کورسوی امید، به دوران مدارا و مفاجات.
سرخی نام احمد با صدای اذان صبح، سپید میشود. با خودم میگویم ریشتر پسلرزههای ذهنی تماشاگر فیلم باید خیلی زیاد باشد تا بداند مردی که در خرمشهر با صورت باندپیچیشده جلوی دوربین طنازی اصفهانیاش را به خاطرات روزگار جنگ، سنجاق میکرد همان مردی است که حالا به وظیفه انسانی میخواهد خود و قدرتش را به ویرانههای بم برساند شاید جانی را نجات دهد.
لشکر نجف، قرارگاه حمزه، نیروی هوایی سپاه؟ نه! کارگردان فیلم آنقدر باهوش هست که بداند در روزگار فراموشی قهرمانهای واقعی جنگ سراغ القاب نظامی و تار و پودهای سیاسی رفتن ختم میشود به بیتفاوتی تماشاگری که از فیلمهای ناپخته و قصههای بیحقیقت فراری است.
او سراغ قهرمانی میرود که خیلیها در همان روزگار زیستش هم دوستش نمیداشتند و نمک به زخمهایش کم نپاشیده بودند. البته کارگردان همان قهرمان را هم برای شناساندن به مخاطبش، نه به خاکریز و سنگر بلکه به جهنم بم میآورد تا مرد میدانش را در چشم آنانی که احمد را نمیشناختند آبدیده و پولادین و واقعی متجلی کند.
یک کاراکتر جذاب در یک موقعیت هولناک؛ این شالوده کاری است که عوامل احمد قرار بوده انجام دهند تا قواعد موفقیت سینمایی را درست انجام دادهباشند. برای رسیدن به این مهم هم هرآنچه در توان داشتهاند روکردهاند. از نتیجه میپرسید؟ پاسخ
یک کلمه است: آبرومند...
فیلم آبرومند ساختن لااقل در اوضاع این روزهای سینمای ایران کار سادهای نیست. بازیگر و فیلمبردار که هیچ، اینروزها گروههای ترابری و پذیرایی فیلمها هم دستخوش دوقطبی عجیبی شدهاند که له یا علیه را میشناسند و دیگر هیچ.
در این موقعیت سراغ یک کاراکتر خاص با عقبهای نظامی رفتن و روایت قهرمانی بازگونشدهاش در یک فاجعه انسانی، دردسری است که بچههای فیلم احمد به جان خریدند و آن را به سامان رساندند.
کارگردانی صحنههای آخرالزمانی فیلم، شیطنتهای بهموقع و باورپذیربودن قهرمان، فیلمبرداری، تدوین، طراحی لباس و صحنه و گریم فیلم نقاط وسواسگونه کار هستند و احمد از پس اینها برآمده است.
فیلم در بازی بازیگرانش هم دل سپرده به اهالی درجهیک تئاتر و البته نمره خوب هم گرفته است.
البته که آنچه تحت عنوان لجستیک فیلمی اینچنینی با انبوهی هواپیما و هلیکوپتر و فرودگاه و باند مورد نیاز بوده است با دلدادگی همانها که هنوز هم برای احمد کاظمی اشکآلود میشوند مهیا شده است.
بم لرزید، دل مسئولانی نظیر احمد که همیشه طرف مردم بودند هم. فیلم تمام شد. از سالن که برسی به شلوغی خیابان همانها که احمد را نمیشناختند و با این فیلم شاید اندکی به احوالات و مرام یک قهرمان نظر انداختهاند بهخاطر نمیآورند که یکی از قهرمانان خرمشهر که در غائله نجفآباد مردانگی و مروت پیشه کرد و در بم به داد مردم رسید، درست 2سال و 2هفته بعد از زلزله و کارستانش در فرودگاه شهر ویران، جایی حوالی ارومیه در یکی از آن فالکونها که در فیلم دیدیم، زندگی را با شهادت تاخت میزند و تمام... .