گفتوگو با بهمن دان كه توانسته 70 قاتل را از پاي چوبه دار نجات دهد
همدم اشک و لبخند زندانيان
فتانه احدی- روزنامهنگار
بهمن دان بيشتر به خاطر بازي در فيلمها و سريالهاي تلويزيوني براي مردم شناخته شده است اما شايد برايتان جالب باشد كه بدانيد او در کنار بازیگری و فعالیتهای هنری و فرهنگی خود، 40 سال است پای در مسیری گذاشته که شریک اشکها و لبخندهای مردم باشد. او گاهي به شهرهای مختلف و دورافتاده سفر میکند تا به افرادی کمک کند که از روی سهلانگاری، خود را گرفتار قانون کردهاند و پشت میلههای زندان بهمن دان از سال 63 تاکنون برای آزادي صدها زنداني تلاش كرده و در اين بين با كمك خيران موفق شده خيلي از آنها را از زندان آزاد كند اما شايد نقطه عطف تلاشهاي او در پروندههاي جنايي باشد؛ جايي كه افراد به خاطر يك لحظه عصبانيت و ناخواسته مرتكب جنايت شده و برايشان حكم قصاص صادر شده است. اين بازيگر قديمي در جريان سالها فعاليت خيرخواهانه و تلاش براي صلح و سازش پروندههاي قضايي، موفق شده پرونده عده زيادي ازمحكومان به قصاص را ختم به خير كند و نه تنها از اولياي دم رضايت بگيرد كه باعث آزادي اين محكومان از زندان شود. او ميگويد كه با قدرت چانهزنی که خدا در وجودش نهاده است، مردم زیادی را خوشحال کرده و حالا در گفتوگو با همشهري از پروندههايي ميگويد كه با حضور او پاياني خوش داشتهاند.
از چه زماني كار صلح و سازش و تلاش براي آزادي زندانيان را شروع كرديد؟
از اواخر سال63 بود که وارد این حیطه شدم و البته کارم را چراغ خاموش آغاز کردم. نميخواستم فعاليتم رسانهاي شود اما در سال 90 يا 91 وقتی که برای یک صلح و سازش در پرونده يك قتل به شهرستان شفت گیلان رفتم، یکی از خبرنگاران که در آنجا حضور داشت، مرا متقاعد کرد برای فرهنگسازی در جامعه حضورم رسانهای شود. از آنجا بود که به عنوان خیر و فردی که به دنبال آزادسازی زندانیان است هم معرفي شدم.
چه شد که به این کار روی آوردید؟
پدرم پهلوان بود و زورخانه داشت. مرام پهلوانی در خانواده ما همیشه جاری بود. حتی میتوانم بگویم که خیلی قبل تر از دهه60 ، آن زمان که خانه ما تبدیل به مامنی برای مردم بود، این کار برعهده ما گذاشته شد. مادربزرگ خدابیامرزم مانند یک معاون دادستان، پروندههای مختلفی را بین نوههایش پخش و هر یک را مسئول حل یک پرونده میکرد. پروندهها هم درباره اختلافات ميان مردم و همسايهها بود. از آن سالها با چنین روش تربیتی خو گرفتم. الان هم خدا را شاکرم که به این سمت و سو رفتم که تا امروز هم ادامه دارد.
تاکنون در چند پرونده رضایت گرفتهاید؟
از ابتداي فعاليتم تاکنون براي گرفتن رضايت در پروندههاي زيادي تلاش كردهام كه 800 تا 900 تايشان را موفق به گرفتن رضايت شدهام. من ابتدا در ستاد دیه فعالیت داشتم و بعد انفرادی کارم را ادامه دادم. در ابتدا پروندههای قتل را قبول نمیکردم و روي پروندههايي كار ميكردم كه مربوط به زندانيان جرائم مالي و غيرعمدي بود. اما بعدها با اصراراطرافیان و کارشناسان وارد حوزه قتل شدم. البته با این شرط پذیرفتم که فقط پروندههای قتلي را پيگيري كنم كه در یک لحظه بر اساس یک حادثه و یا یک نزاع اتفاق افتاده باشد. من هرگز وارد پرونده قتلي كه متهم با نقشهاي از پيش طراحي شده جنايت كرده بود نشدم.
در بين پروندههايي كه موفق به گرفتن رضايت شديد، چند تايشان پرونده قتل بود؟
حدود 70 پرونده مربوط به قتل بود.
پس حتما خاطرات شيريني از پروندههايي داريد كه به رضایت ختم شده؟
خاطرات شيرين كه زياد دارم؛ مثلا پرونده یک متهم به قتل در الیگودرز مربوط به پسری بود که تنها برادرش را به تازگی از دست داده بود. او در یک اتفاق و یک حادثه مرتكب قتل شده بود. همان زمان همسرش 8 ماهه باردار بود. برای این متهم خیلی تلاش کردیم. او حتی اجازه ملاقات نزدیک با فرزندش را كه تازه به دنيا آمده بود نداشت. کودکش را از راه دور دیده بود. برايش حكم قصاص صادر شده بود و خانواده مقتول به هیچ وجه رضایت نمیدادند و راضی به بخشش قاتل نبودند. همین مسئله باعث شد که بارها به الیگودرز سفر کنیم و برای رضایت گرفتن جلسات متعددی را با خانواده مقتول و مسئولان پرونده داشته باشیم. به هر ترتیب دقیقا سالی که قرار بود قصاص شود، ما با هر سختیای که بود توانستیم رضایت خانواده مقتول را بگیریم. قبل از رضایت، من از رئیس زندان و قاضی پرونده خواسته بودم که این زندانی با همسر و کودکش دیدار نزدیک داشته باشد و با این خواسته من موافقت شد و این ملاقات در حضور ما انجام شد. در لحظه دیدار و زمانی که پدر برای اولین بار کودکش را در آغوش کشید، صحنه تکاندهندهای به وجود آمد. به قدری احساساتی شدم که نمیتوانستم اشکهایم را کنترل کنم. آن مرد با كمك خدا از زندان آزاد شد و یک ماه پیش هم با من تماس گرفت و از خودش و زندگیشان که به خوبی پیش میرود گفت. البته خاطرات شيرين من فقط مربوط به پروندههاي قتل نيست. یک پرونده مالی به من محول شده بود که متهم یک مشاور املاکی بود و در جریان خرید و فروش یک زمین، از وی کلاهبرداری شده و او مبلغ هنگفتی بدهکار شده بود. شاکی هم به هیچ وجه رضایت نمیداد. یکی از دلایلی که به این پرونده سخت ورود کردم، بیماری همسر زنداني بود. همسرش در بدترین شرایط بیماری سرطان قرار داشت، هزینههای درمانش بالا بود و خانواده آشفته بود. خیلی تلاش کردیم، در حالي كه کسی باور نمیکرد که این پرونده به رضایت ختم شود، در سال 98 توانستیم با کمک خیران مبلغ بدهی را فراهم کنیم و رضایت شاکی را بگیریم. روز آزادی همه خانواده دم در زندان منتظر بودند و وقتی متهم آزاد شد، همسرش با دیدن شوهرش بیهوش شد و خود متهم نیز از غصه خیلی شکسته شده بود. آن زنداني چند روز بعد از آزادي تماس گرفت که قربانی کردهاند و سهمیه گوشت برایم در نظر گرفتهاند. گفتم که کارمن تمام شده است و سهم مرا به کسی دیگر بدهند.
چه پروندههایی برای شما دردناک بوده است؟
در خیلی از پروندهها، اینکه افراد به دلیل ناآگاهی با دست خود سرنوشت خود را پشت میلههای زندان رقم ميزنند، قلبم به درد ميآید. زندان زنان چنین فضایی دارد. بسیاری از بانوان به سودای کسب و کار و درآمدزایی بدون آگاهی، خود را در دامهای مالی میاندازند. پول نزول میکنند، وامهای سنگین میگیرند، چک میکشند و همه اینها رقمهای سنگینی میشود که در بازپرداخت دچار مشکل میشوند. این مسائل باعث میشود که سالهای زیادی از عمر خود را پشت میلههای زندان سپری کنند. بسياري از زندانيان زندان زنان، از همين دسته هستند.
اینطور که معلوم است بايد دوستان زيادي از بين زندانيان آزاد شده داشته باشيد؟
بله! همه آنها به من لطف دارند و تماس ميگيرند. تعدادشان آنقدر زياد است كه گاهی من یادم میرود که فردی که تماس گرفته مربوط به کدام پرونده بوده . مانند پرونده سمیه، دختر گیلانی كه به دنبال اختلاف و درگیری با همسرش او را با چاقو زخمی کرد اما همسرش بر اثر همان زخم جان باخت. برای این پرونده سالها تلاش کردیم تا اينكه در سال 93رضایت گرفتیم. پدر سمیه یک ماه و نیم پیش زنگ زد و با همان لهجه گیلکی گفت که فرزند من را آزاد کردید و خدا خیرتان بدهد. در ابتدا به خاطر نیاوردم کدام پرونده است، چرا که بعد از پروندهها سعی میکنم که پرونده برایم بسته شود. پدر سمیه گفت که دخترش در شرف ازدواج است و از من دعوت کرد تا به مراسم عروسياش بروم. من هم برایش آرزوی خوشبختی کردم، اما گفتم که درگیر پرونده هستم و نمیتوانم بروم. همین که سمیه در حال زندگی کردن است خداوند به او نظر انداخته است.
آیا درگیر پرونده جنجالی نیز شدهاید؟
بله، پرونده کوشا، جوانی که در پل مدیریت دختر هم دانشگاهیاش را به قتل رسانده بود. برایش بسیار تلاش کردم. رسانههای داخلی و خارجی نیز به این موضوع خیلی پرداختند. اما خب پدر دختر رضایت نداد. البته قصاص حق شرعی و قانونی اولیاي دم است. آنها میتوانند ببخشند و میتوانند حکم را اجرا کنند. در آن پرونده پدر دختر تصمیم گرفت از حق شرعي و قانوني خود استفاده كند و حکم را اجرا کرد و کوشا در زندان رجاییشهر قصاص شد.
پیش آمده كه از این کار خسته شوید؟
هرگز.گاهی پروندههاي ما آنقدر تلخ است و به قدری درجاهایی به من فشار میآید که نمیدانم گریه کنم يا بخندم. اصلا نمیدانم چهکار باید بکنم. اما هیچ وقت نا امید نشدهام و خدا را از خود دور ندیدهام؛ حتی در بدترین شرایط. دورترین نقطهای که برای گرفتن رضايت رفتید کجا بودهاست؟
روستاهاي سیستان و بلوچستان و خوزستان. اما هرگز خسته نشدهام و آرزويم اين است كه زندانهای ما خالی از زندانی شود. اينكه زندانها به کتابخانه و مراکز فرهنگی تبدیل شوند. در جامعه به قدری فرهنگ بالا برود که کسی دنبال نزاع نباشد.
پروندهها از سوی مراجع قضايي به شما سپرده میشود یا خانوادهها به سراغ شما میآیند؟
هر دو ! اما انتخابش با خودم است. پرونده قتلی به من سپرده شد كه اصرار داشتند براي گرفتن رضايت واردش شوم، چون که از قدرت چانهزنی من باخبر بودند؛ قدرتي كه خدا به من داده. وقتی نوع قتل را متوجه شدم، انصراف دادم و به مدیران مربوطه گفتم که من اینکار را انجام نخواهم داد. قتل در یکی از شهرستانها صورت گرفته بود. شخصي که در کار خرید و فروش ماشینآلات سنگین بود با نقشه قبلی مرتکب قتل شده بود و من آن پرونده را نپذیرفتم.
حرف پایانی!
امیدوارم همه افرادی که آزاد میشوند و به زندگی برمیگردند، دیگر رنگ زندان را نبينند. از مردم میخواهم پشت سر قانون راه بروند. قوانین را بخوانند و با حق و حقوق خود آشنا شوند.
مکث 1
پرونده عجیب
روز شهادت حضرت علی(ع) بود و داشتم نوحهای از آقای موذنزاده اردبیلی گوش می دادم که تلفنم زنگ خورد. صدای گویای آن سوی تلفن اعلام کرد که تماس از زندان اراک برقرار شده است. مردی با لهجه افغانستانی با من صحبت میکرد. از حرفهایش فهمیدم که متهم به قتل و در زندان اراک، زندانی است. به او گفتم بعد از عید فطر به زندان اراک میآیم. همانطور که قول داده بودم بعد از عید به زندان رفتم، با مدیر زندان ملاقات کردم و متوجه شدم که زندانی تبعه افغانستان است و به اتهام قتل همسرش ۱۲ سال است که در زندان به سر میبرد. او در یک نزاع خانوادگی همسرش را هل داده بود، سر همسرش به چرخخیاطی خورده و او جان باخته بود. شرایطش را پرسیدم. رئیس زندان، معاون زندان و مسئولان دیگر زندان همگی از او راضی بودند. ميگفت زمانی که به زندان آمده بود سواد خواندن و نوشتن نداشت اما در زندان باسواد و حافظ قرآن شده بود و اکثر روزهای سال را روزه میگرفت. در ملاقات حضوری که با او داشتم مجاب شدم برای آزادیاش تلاش كنم. اولياي دم رضايت داده و درخواست ديه كرده بودند. با كمك خيرين ديه را فراهم كرديم و قرار شد كه او آزاد شود. بار اول، در حالي كه لباس نو پوشيده بود از زندان آزاد شد، یک متر از در زندان فاصله گرفته بود که سرباز زندان آمد و گفت كه زنداني باید برگردد. آنجا بود كه متوجه شديم مقتول یک فرزند داشته که باید حق قانونی او هم پرداخت ميشد. محكوم افغانستانی دوباره به زندان بازگشت. تا اينكه مدتي بعد كارها را انجام داديم و قرار شد آزاد شود. آن روز مرد افغانستانی از زندان بيرون آمد، برایش تاکسی گرفتيم و وقتی سوار تاکسی شد اعلام کردند که باید برگردد. اين بار گفتند كه برخي از كارهاي قانوني نيمهتمام باقي مانده است. او باز هم به زندان برگشت و دوباره مدتي منتظر ماند تا اينكه درنهايت آزاد شد و نماینده زندان و نماینده دادستانی او را به مرزبانی تحویل دادند و از ایران به کشور خود بازگشت. اتفاقا اين مرد افغانستانی چند روز پيش به من زنگ زد و گفت ازدواج کرده و زندگی دوبارهای را شروع کرده است. ميگفت كه زندگي دوبارهاش را به من مديون است و من هم گفتم که کار خدا بوده.
مکث 2
سرنوشت دردناک قاتل
در سال 96 یا 97 پرونده یک درگیری منجر به قتل را به من سپردند. جوانی یک ماه پس از پایان سربازی در یک درگیری ناخواسته مرتکب قتل شده بود. با حضور در دادگاه پرونده را مطالعه کردم و با قاتل نیز ملاقات حضوری داشتم. با تحقیقاتی که داشتم متوجه شدم که حتما با اولیاي دم براي گرفتن رضايت به مشکل خواهیم خورد. حتی این مسئله را به مراجع قضایی نیز اعلام کردم. اولیاي دم هیچ انعطافی برای بخشش نشان نمیدادند، با این وجود در مسجد جامع محل زندگیشان در کرج جلسهای با حضور دوستان و خانوادهها برگزار کردیم. در آن جلسه همه چیز به نظر خوب پیش میرفت. اولیاي دم به گرفتن ديه و گذشت از قصاص راضی شدند و قرار شد پس از دريافت مبلغ دیه که واقعا خانواده متهم به سختی آن را تهیه کرده بودند، نزد قاضی یا یک دفتر اسناد رسمی رضایت آنها به ثبت برسد. نميدانيد خانواده محكوم به قصاص از اينكه بالاخره رضايت گرفته بوديم، چقدر خوشحال بودند. روزي كه قرار بود رضايت آنها محضري شود، سر قرار رفتيم اما هرچه منتظر ماندیم از خانواده مقتول خبری نشد. چند شماره از آنها داشتیم. با همه آن شمارهها تماس گرفتم و همه خاموش بودند. در آن لحظه بود كه به شدت نگران شدم. در این تب و تاب بودیم که برادر محكوم به قصاص به ما خبر داد که صبح همان روز، حكم قصاص برادرش را اجرا كردهاند. يعني خانواده مقتول در حالي كه با ما قرار داشتند كه رضايتشان را ثبت كنيم، به زندان رفته و حكم را اجرا كرده بودند. قصاص این جوان به شدت مرا ناراحت کرد و همین الان که در موردش صحبت میکنم منقلب شدهام. بيشتر از اين ناراحت شدم كه وقتی قصد اولیاي دم اجرای حکم بود، چرا همه را بازی دادند و خانواده محكوم را به دنبال تهیه مبلغ دیه فرستادند و چرا آنها را امیدوار کردند.