یاد2مرد استعمارستیز در بازار سیداسماعیل
نصرالله حدادی؛ تهرانشناس
سال۱۳۶۴ با زندهیاد جعفر شهری از منزلشان در تجریش راه افتادیم و راهی بازار سیداسماعیل شدیم؛ بازاری فرسوده و دودگرفته با دکانهایی که انواع «خرت و پرت» را میفروختند و بعضا دکانهایی که به قول او «دواتگری» بودند و سماور و پیشدستی بیضی و انگاره و دیگر وسایل دم کردن چای را میساختند و میفروختند. بازار سیداسماعیل از مقابل امامزاده سیداسماعیل(ع) شروع میشد و در ادامه به بازار چاقوسازهای قدیم میرسید و پس از آن به بازار علافها (علوفهفروشها) و نعلبندها، مالفروشها و گذرباشی و گذر قاطرچیها. اینجا یکی از متروکترین و مطرودترین بازارهای تهران بود.
استاد داخل دکان نیمهتاریکی رفت که در آن از شیر مرغ تا جان آدمیزاد- البته بهصورت مستعمل- پیدا میشد. در یک«مجمعه» مسی لبه کنگرهدار، انبوهی از دندانهای مصنوعی روی هم تلنبار شده بود. پس از گفتوگویی کوتاه با صاحب دکان خداحافظی کردیم. هنگام خروج، چشمش به یک سماور افتاد و با اشاره به نشان (آرم) آن گفت: فکرکنم اصلِ نیکلا باشه! داخل دکان شد و به سؤال و جواب برخاست و قیمت پرسید و به توافق نرسید و راه افتاد. هاج و واج به کارهای او مینگریستم. تا چهارراه جمهوری همراهیاش کردم و از هم جدا شدیم.
چند روز بعد به دیدنش رفتم و علت مراجعه به بازار سیداسماعیل را پرسیدم، که گفت: اولا دلم برای شلوغی بازار تنگ شده بود، ثانیا تو را بردم تا ببینی فقر با مردم چه میکند. تمامی آن دندانهای مصنوعی داخل مجمعه متعلق به مردهها است. ندارها و فقرا که نیاز به دندان مصنوعی دارند به اینجا میآیند و یک دندان به اندازه خودشان به قیمت 3یا 4 تومن میخرند و صاحب دندان میشوند!
درباره سماور پرسیدم که گفت: نیکلای اصل نبود و بعد توضیح داد که سماور محشری بود و تا ساعتها آب را گرم نگاه میداشت، چون که «مسوار» بود و از آلیاژی ساخته میشد که «مرگ نداشت» و از نیکلای روسی بهتر «نوربرین» لهستانی بود که اگر پیدا شود، خیلی قیمتی است.
و بعد مغرورانه تأکید کرد: یک مرد «استخوانپاک و مومن واقعی» در دوره مصدق پیدا شد و روی دست والورهای انگلیسی بلند شد و از آنها بهتر چراغ و سماور تولید کرد و مردم از نیکلای روسی و نوربرین لهستانی و والور انگلیسی گذشتند و سراغ چراغها و سماورهای او رفتند: میر مصطفی عالینسب. آهی کشید و گفت: این مرد در روزگار ما کیمیاست. او از معمار اقتصاد ایران در زمان جنگ صحبت میکرد.
یاد داستان سماورساز اصفهانی در دوره امیرکبیر افتادم که ناکام ماند و در زمان صدارت خودفروختهای همچون میرزا آقاخان برای پس گرفتن پولی که امیر به او داده بود تا کارگاه تولید سماور راه بیندازد، آنقدر بر سر و جمجهاش کوبیدند که بر اثر آن ضربات کور شد و به گدایی افتاد.