چند فریم مکتوب از احوالات جشنواره چهلودوم
تمساح و تابستان، برف و خون
مسعود میر
یک قاعده نانوشته جشنوارهای میگوید هرچه بدبختی برای تماشای یک فیلم بیشتر باشد احتمالا ذوق بعد از تماشایش مطلوبتر است.
مصداق شخصیاش تماشای چند فیلم معرکه سینما هست در گرسنگی و سرما و بهصورت سرپایی.
امسال هم از همان سرما و برف عجیب و غریب آغاز جشنواره، تصور یک کیفوری جشنوارهای بیراه نبود.
گام اول هم شد ترکیب برف و خون؛
تمساح خونی در برج گمشده در مه و برف رویت شد.
جواد عزتی شریف است و حالا فیلم طنزش هم ثابت کرد که میشود بدون شوخیهای غیرقابل دفاع و به قولی پیژامهای، مخاطب را به خنده مهمان کرد. عزتی با یار و همکار روزهای دورش انگار قصد کرده بودند که شبیه همان اجراهای خیابانی روزهای بیپولی و بیشهرتیشان، تماشاچی را غافلگیر کنند و همین بلدبودن فرمول خنداندن با دست خالی باعث میشود که این دو نفر بتوانند مثلا در سکانس اتاق پرو، با دست خالی و بیشوخی جنسی، شلیک خنده را آتش بگشایند.
عزتی البته در فیلمش تعقیب و گریز کمی طولانی و بازیگر رفیق بیدلیل هم دارد که مفید و در خدمت فیلم از آب درنیامده است.
عزتی میتواند با تمساح خونیاش، چراغ اکران را سو دهد و این مهم در یکهتازی کمدیهای سخیف و فسیلی، یک اتفاق خوب است.
فیلم آقای کلاری یک حدیث نفس خوشلعاب است که یک بازیگر کودک محشر، یک مادربزرگ درجه یک و یک جوان اول حیرتانگیز دارد. به اینها اضافه کنید دهها پلان دلنشین که جزئی از معجزات خاندان کلاری در رنگ و نور به شمار میآید.
حسرتهایی که فیلم به دلمان میگذارد اما کم نیست. اینکه کاش داوود با بازی علی شادمان که اینقدر خوب از آب درآمده بود ناگهان با یک خط نریشن، توزرد از آب در نمیآمد.
کاش سرخوشی آن تنگ قلیان و هندوانه شیرین و پالوده یخ مال به اجرای قصه فیلم هم سرایت کرده بود؛ شیرازیها اینقدر بیقصه نبودند و شوهر کلاش فکل کراواتی با یک نما به نقش منفی رذل آنهم با بازی همیشه افتضاح بازیگرش، بدل نمیشد.
اصلا کاش قصه کودتا و حمله به فیلم تحمیل نمیشد و در یک جمله اسم فیلم تابستان همان سال نبود.
برفها از روی خورشید بیرمق خجالت میکشند و عرق میریزند. هنوز جشنواره به نیمه نرسیده و هنوز امید به راه صعب و مطلوب با ماست...