قصههای کهن
پابرهنه
هرگز از دور زمان ننالیده و روی از گردش آسمان در هم نکشیده بودم، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پاپوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت.
برگرفته از کتاب گلستان
در همینه زمینه :
هرگز از دور زمان ننالیده و روی از گردش آسمان در هم نکشیده بودم، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پاپوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت.
برگرفته از کتاب گلستان