زیر آسمان شهر
مرگ فیزیکی خاطرهها
دکترعباس پژمان | پزشک، نویسنده و مترجم:
یک قسمت خیلی قدیمی از خانه تا چند روز پیش هنوز باقی بود. قسمتی متشکل از چند اتاق که سالهایی از دوران کودکیام در آنها گذشته بود. اما از سالها پیش دیگر کلنگی و متروکه شده بودند و اگر تخریب میشدند فضای حیاط بازتر میشد و خانه حال و هوای بهتری پیدا میکرد. خیلی وقت بود که دیگر احساس میشد فضای حیاط را بیخودی اشغال کردهاند تا اینکه چند روز پیش تخریبشان کردیم. 2 روز پیش آخرین کامیون آمد و باقیماندۀ آثارشان را از خانه برد. فضای حیاط بازتر شد. خانه حال و هوای دیگری پیدا کرد. اما اکنون احساس میکنم انگار خلأیی هم در خانه ایجاد شده است؛ خلأیی که چندان هم برایم ناآشنا نیست و پیش از این هم گاهی آن را احساس کرده بودم.
هر خانهای که در آن ساکن میشویم خاطراتی برایمان میسازد، خاطرات خوش، خاطرات بد، خاطرات شیرین، خاطرات تلخ. تا وقتی که آن خانه هست انگار آن خاطرهها هم وجود فیزیکی دارند. مثل این است که هر وقت خانه را میبینی آنها را هم میتوانی ببینی. انگار یک جورهایی هنوز زنده محسوب میشوند اما وقتی خانه از بین میرود خاطرههایش هم انگار یک جورهایی میمیرند، و خاطرهتر میشوند. اکنون که آن آخرین قسمت از خانه هم تخریب شده است و دیگر نیست، چنین احساسی دارم. مثل این است که یک دنیا از خاطراتم را که قبلاً میتوانستم ببینم دیگر نمیتوانم ببینم. انگار ناگهان همۀ آنها تغییر ماهیت دادهاند. یا شاید هم مردهاند! چون از این پس آنها را هم مثل همۀ آنهایی که مردهاند فقط در حافظهام میتوانم ببینم. همچنان که حالا دیگر خود خانه هم بالکل به حافظهام «نقل مکان» کرده است.