ناصر کرمی، معروف به ناصر سنگتراش، بچه محله سلسبیل بود. شاهین کرمی، پسر او، درباره مرام و مسلک پدر میگوید: «پدر بزرگم حاج محمد سنگتراش از سنگتراشان بنام ایران بود. نمونه سنگتراشی او در حرم امام رضا(ع) و منزل رضاشاه ازجمله آثار برجسته او است. ناصرخان هم از همان دوران نوجوانی در کار سنگتراشی به پدرش کمک میکرد. او در دوران سربازی به هوابرد شیراز اعزام شد و دوره تکاوری و چتربازی را گذراند. بعد از خدمت سربازی مداوم دعوا و مرافعه با همدورههای خود داشت و هر روز نامش سر زبان اهالی محله خوش و سلسبیل بود. چون در آن محله چندین نفر با اسم مشابه زندگی میکردند، وقتی ناصر خان درگیر میشد و مرافعه به راه میانداخت دهن به دهن میچرخید که ناصر دعوا کرده و مردم میپرسیدند کدام ناصر؟ پسر حاج محمد سنگتراش؟ اینطور بود که لقب سنگتراش روی اسم ناصرخان برای همیشه باقی ماند. در اخلاق و منش ناصرخان نبود که در میان نوجوانان و جوانان و بهویژه فرزندانش درباره مرافعاتش حرف و سخن بگوید. برخلاف خیلیها که این کار را افتخار میدانستند، ناصرخان از آن خشنود نمیشد.»
شاهین کرمی در ادامه خاطرهای از ناصرخان نقل میکند: «چند سال قبل از انقلاب در خیابان خوش و سلسبیل آژانی بود که مردم را خیلی آزار میداد. اهل محل از دستش آسایش نداشتند. یک شب، وقتی ناصرخان سنگتراش در چهارراه استانبول پیش چند نفر از رفیقهایش دعوت بود، اهالی محل جمع میشوند و میخواهند آژان را بزنند. آژان که میرسد مردم جلویش را میگیرند و طوری کتکش میزنند که میمیرد.
رئیسکلانتری وقت هم- به اسم ترابی- که دل خوشی از ناصرخان نداشت با شهادت دروغ چند نفر، این کار را به گردن ناصرخان میاندازد و برایش پاپوش درست میکند. ناصرخان یک سال و نیم به زندان میافتد تا اینکه رئیس کلانتری عوض و پرونده در آگاهی توپخانه بررسی میشود. در نهایت حکم به برائت ناصرخان میدهند. این را هم بگویم که ناصرخان یک شب در بالاشهر تهران با شخصی درگیر و به او سیلی میزند و بعد معلوم میشود این شخص پسرخاله شاه است. موقع برگشت عدهای به او حمله و بیشتر از ۲۰ تیر به خودرو شلیک میکنند. با وجود همه این اتفاقها، اهل محل از همان دوران جوانی سر چشمپاکیاش قسم میخوردند. قبل از انقلاب چندین بار بهخاطر درگیری و اتفاقاتی که برایش پیش آمد، زندانی شد، ولی چند سال بعد از انقلاب مسیر زندگیاش عوض شد و مردمداری در پیش گرفت و زیر بیرق امام حسین(ع) رفت. او سال ۱۳۶۰ هیئتی به نام شاهزاده حضرت علی اکبر(ع) تاسیس کرد که هنوز پابر جاست.
به مرور همان خلق و خوی مردمداری و دستگیری از مظلوم در وجودش بیشتر میشود. ناصرخان دلگرمی بچههای غرب تهران بود و اگر فردی از اهالی محل مشکلی برایش پیش میآمد یا حقی از او خورده میشد به طرفش میگفت میروم با ناصرسنگتراش میآیم. ناصرخان برای رفع مشکلات نیازمندان همهکاری میکرد، از تهیه جهیزیه و تامین هزینه زندگی نیازمندان تا کمک به خانوادههای بیبضاعت، آن هم بدون اینکه اطرافیان یا خانوادهاش بدانند. وقتی از دنیا رفت خانوادههای بسیاری به زبان آمدند که کمک حال زندگی ما بود. همیشه به اطرافیانش میگفت اگر کمکی به کسی کردید، نگذارید هیچکس متوجه شود؛ مردم غرور و آبرو دارند. حلال مشکلات مردم بود. از همه جای تهران افرادی که نادم بودند برای رضایت گرفتن از شاکی به سراغش میآمدند. با پادرمیانی در دعواهایی که ادامهدار میشد و احتمال داشت منجر به قتل طرفین شود، مسئله را حل و فصل میکرد و دوطرف را آشتی میداد، طوری که بعد از آن آب از آب تکان نخورد.
پدر و مادرها اگر از رفتار اولادشان ناراحت بودند، برای ارشاد و نشان دادن راه درست به ناصرخان سر میزدند. او سال ۷۹ دیده از جهان فروبست.»
سه شنبه 30 آبان 1402
کد مطلب :
209924
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/Nx2nD
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved