• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
یکشنبه 21 آبان 1402
کد مطلب : 208826
+
-

خیال‌های گمشده

دغدغه
خیال‌های گمشده

مریم ساحلی

ما با خیال‌هایمان چه می‌کنیم؟ باید ترسید از روزی که رؤیایی نماند برای‌مان.
می‌گفت: زمانی وسط فکر و خیال‌های شبانه‌ام، دریا را می‌دیدم که وجب به وجب قد می‌کشد و قدم‌ می‌گذارد توی شهر. می‌گفت: آن سال‌ها دریا روشن بود و نامهربانی آدم‌ها چنین وسعت نیافته بود و زخم پشت زخم ننشانده بودیم بر پهنه آبی کاسپین. آن وقت‌ها، باران‌های شمالی که باریدن می‌گرفت یک وقت‌هایی ترس می‌آمد سراغ‌مان و وقت دیگر خلسه‌ای شیرین. روزها و شب‌هایی که باران ضرب می‌گرفت روی سقف‌ها، می‌گفتیم با این شدت که می‌بارد نکند بند نیاید و همینطور ببارد تا تالاب و دریا قد بکشند و برسند به خانه‌هایمان و همه را با هم ببرند به
 ناکجا آباد. و اما میان همین دهشت که دل‌مان را می‌لرزاند، زیر لب می‌گفتیم که آب مهربان است و روشن. اصلا کسی چه می‌داند شاید دریا بیاید تا دل کوچه‌ها و شهر را
بوسه باران کند و پری‌های دریایی از پشت پنجره‌ها برای‌مان دست تکان بدهند و سهم هر یک از اهالی این وادی از گنجینه‌های اعماق دریا را بگذارند پشت طاقچه‌ها و بعد در سحرگاهی ارغوانی، ما باشیم و یک شهر شسته و رفته و لبخندهای در امان از غبار اندوه. می‌گفت: حالا سال‌ها از آن خیال‌ها گذشته است. راستی خیال‌هایمان چه شدند؟ همه‌جا حرف از تغییر اقلیم است و قد کشیدن بیابان‌ها و شوره‌زارها. حالا ما مانده‌ایم و دهشت خشکسالی و تالابی که جانی نمانده برایش و دریایی که وجب وجب پا پس می‌کشد و در انبوه همه آن زخم‌ها که ما بر جانش نشانده‌ایم، کوچک می‌شود. می‌گفت: این روزها لابد دریا به ما فکر می‌کند، به ما که سال‌ها سفره‌هایمان را رنگین می کرد؛ ما که نامهربان بودیم و تنها از آن بهره‌بردیم و پساب‌هایمان را روانه‌اش کردیم. ما که هنوز درنیافته‌ایم چه بلایی بر سر خیال‌های خودمان و زمین و دریا آورده‌ایم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید