سفر بیبازگشت
حامد و همسرش - فریبا - در سالگرد ازدواجشان تصمیم گرفتند به سفر بروند. آنها از چند هفته قبل برنامهریزی کردند تا کلبهای کوهستانی در یکی از مناطق شمالی پیدا کنند و چند روزی را در آنجا بگذرانند. حامد پیشبینی همهچیز را کرده بود و از چند روز قبل بلیت هواپیما هم تهیه کرد. سرانجام زن و شوهر جوان سفرشان را آغاز کردند و بعد از پیاده شدن از هواپیما، با خودرو مسیری کوهستانی و دورافتاده را طی کردند تا به منطقهای کوهستانی و بکر برسند. آنجا پر بود از درههای عمیق و چشماندازهای زیبا. حامد و فریبا چند روزی را در کلبه کوهستانی سپری کردند اما بعد از حدود یک هفته حامد سراسیمه خودش را به پلیس رساند و اعلام کرد که فریبا در درهای عمیق سقوط کرده و جانش را از دست داده است. او گفت: برای گردش به منطقه اطراف کلبه رفته بودیم. وقتی به نزدیکی درهای عمیق رسیدیم ناگهان همسرم پایش سر خورد و به دره سقوط کرد. من هرچه فریاد کشیدم و کمک خواستم هیچکس نبود که به من و همسرم کمک کند و بعد از ساعتی پیادهروی خودم را به پلیس رساندم.
هرچند در نگاه اول این ماجرا یک حادثه بهنظر میرسید اما کارآگاه پلیس این شهر که سال آخر خدمتش را میگذراند و افسر باتجربهای بود درباره حرفهای حامد تردید داشت. او بار دیگر از حامد خواست درباره سفرش و حادثهای که برای فریبا اتفاق افتاده بود توضیح دهد. کارآگاه بعد از شنیدن حرفهای حامد با آژانسی که او از آنجا بلیت هواپیما تهیه کرده بود تماس گرفت و در نهایت حامد را به اتهام قتل همسرش بازداشت کرد.
حامد که از این تصمیم کارآگاه شوکه شده بود خیلی زود به قتل فریبا اعتراف کرد و گفت بهدلیل اینکه به فرد دیگری علاقه داشته دست به این کار زده است. او اما کنجکاو بود که بداند کارآگاه چطور متوجه اسرار این جنایت شده است. بهنظر شما کارآگاه چطور متوجه شد که حامد قاتل فریباست؟
به 3نفر از خوانندگانی که به معمای جنایی ما پاسخ صحیح دهند به قید قرعه 3کارت هدیه 500هزار تومانی اهدا خواهد شد.