![ماجراهای من و کتابهای امدادرسان](/img/newspaper_pages/1402/07-%20Mehr/26/zamime/23-01.jpg)
ماجراهای من و کتابهای امدادرسان
![ماجراهای من و کتابهای امدادرسان](/img/newspaper_pages/1402/07-%20Mehr/26/zamime/23-01.jpg)
رابعه تیموری/ روزنامهنگار
شما هم مثل من مجبورید هر روز چند کیلو کتاب را توی کولهپشتی مدرسهتان بگذارید و در فاصلهی خانه تا مدرسه با پشت خمیده و شانههای آویزان آنها را حمل کنید؟ حتماً نیمی از آنها کتابهای قطور و بسیار حجیمی است که عنوان کتاب کمک درسی را یدک میکشند و لااقل هفت برابر کتابهای مدرسه وزن دارند. میخواهم امروز ماجراهای خودم را با این کتابها که برای بهترشدن درسهای ما منتشر میشوند، برایتان بگویم. حتماً شما هم از این کمک درسیهای پردردسر دل پری دارید:
یک کیف سبک و راحت
روز اول مهر که به مدرسه رفتم، مادرم توی کولهپشتی آبی رنگ قشنگی که بابا برایم خریده بود، یک دفتر گذاشت، دو تا خودکار و کمی هم خوراکی و لیوان و دستمال. آن روز سنگینترین وسیله توی کیفم، همان خوراکیها بود که پیش از رسیدن زنگ تفریح دوم همهی آنها را خوردم و کیفم حسابی سبک شد. آن روز معلمم از مادرها خواسته بود زنگ آخر به مدرسه بیایند تا در مورد مسائل درسی و مقررات انضباطی مدرسه با هم صحبت کنند. وقتی جلسه تمام شد، کتابهای درسی امسال را هم به مادرها دادند که از ذوقم از مادر خواستم آنها را توی کولهپشتی من بگذارد.
سفارشهای عریض و طویل
کولهپشتی خیلی سنگین شده بود، اما توی راه بهخودم دلداری میدادم که فقط امروز که همهی کتابها روی دوشم است، این سنگینی را تحمل میکنم و روزهای دیگر مثل صبح، سبکبار و آسوده به مدرسه میآیم. بعد از پایان مدرسه ما به خانه نرفتیم و همراه مادرم به چند کتابفروشی سر زدیم تا فهرست عریض و طویلی را که خانم معلم سفارش داده بود تهیه کنیم. وقتی دیدم مادرم یکراست به طرف قفسههای پر از کتابهای کمک درسی میرود، شستم خبردار شد که خرید این کتابها سفارش خانم معلم است.
به جای دفتر مشق
با خودم فکر کردم با این کتابها دیگر لازم نیست توی دفتر تکلیف بنویسم و مشقهایم کمتر میشود، ولی وقتی کوه تلنبارشدهی کتاب را توی دست مادرم دیدم، وارفتم و از فکر اینکه علاوه بر مطالب کتابهای درسی، باید مطالب و تمرینات این کتابها را هم قورت بدهم، کفرم درآمد. وقتی فروشنده، مجموع قیمت کتابها را به مادرم گفت، قیافهی او واقعاً دیدنی بود: دو میلیون و 400هزار تومان؟!» به او حق میدهم، اول سالی برای خرید کیف و کفش و لوازم مدرسه من و خواهرم حسابی به دردسر افتاده بودند.
بارسنگین
انگار موجودی کارت بانکی مادرم برای پرداخت هزینهی کتابهای کمکرسان من کافی نبود و او دست به دامن پدرم شد. نه فقط من، که فروشنده هم فهمید پدرم پشت تلفن حسابی غر زده و بعد راضی و ناراضی به کارت مادرم پول واریز کرد. این بار اصلاً به مادرم اصرار نکردم این کتابهای حجیم و بزرگ را توی کولهپشتی نازنینم بگذارد، اما انگار برای او هم کتابها سنگین بودند و تا به خانه برسیم، مدام غصه میخورد که تو چهطور میخواهی این کتابهای سنگین را هر روز به مدرسه ببری.
چرا فقط این انتشارات؟
یک موضوع دیگر هم که برای مادرم معما شده بود، اصرار خانم معلم برای خرید کتابهای کمک درسی انتشاراتی خاص بود. او قبلاً دربارهی کتابهای کمک آموزشی کمی پرس و جو کرده بود و همهی دانشآموزانی که سالهای پیش از کتابهای این انتشارات استفاده کرده بودند، علامه که نشدند هیچ، با حل تمرینات این کتابها همان مطالب اندکی هم که از تدریس معلم یادشان مانده بود به فنا رفته بود. دردسرتان ندهم، این کتابهای امدادگر خیلی زود به کارم آمدند و خانم معلم از همان نخستین زنگ درس ریاضی از ما خواست تمرینات مربوط به درس امروز را از کتاب کار حل کنیم.
عاقبت تلخ کتابهای من
راستش آن روز از درس، زیاد سر درنیاوردم و بهخودم دلداری میدادم که با خواندن مطالب کتابهای کمک درسی گرانقیمت، حتماً مشکلم حل میشود، ولی
بعد از ظهر که به خانه رفتم و مشغول حل تمرینات کتاب کار شدم امیدم نقش برآب شد. انگار نویسندهی کتاب نیم نگاهی هم به مطالب کتاب ریاضیات ما نینداخته بود و مطالب آن با مطالب کتابهای ما زمین تا آسمان تفاوت داشت. بعد از کلی کلنجاررفتن با مطالب کتاب، سرخورده و عصبانی آن را کنار گذاشتم و تمریناتش را حل نکردم، اما فردا صبح سر کلاس ریاضی دلم شور میزد که اگر خانم معلم، آن تمرینات را از ما بخواهد چه جوابی به او بدهم. نشان به آن نشان تا الآن که مهر رو به پایان است، خانم معلم سراغ آنها را نگرفته و من هم این کتابهای کمک رسان را بوسیدهام و گذاشتهام کنار. در این میان غرزدنهای مادرم که دلش برای هزینهی خرید این کتابها میسوزد ادامه دارد...
این خواهر و برادر سرطان را شکست دادند
تصویر روبهرو« بکت» و خواهرش «اوبری» را نشان میدهد .این پسر شجاع هشت ساله با کمک خواهرش سرطان را شکست داده و اکنون در کلاس سوم، جزء وشاگردهای برتر مدرسهاش است. بکت میداند مهربانی و همراهی خواهر 9سالهاش به او انگیزه داد که با سرطان بجنگد. اوبری هم از داشتن برادری مصمم و بااراده مانند بکت خوشحال است.