• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 31 خرداد 1397
کد مطلب : 20413
+
-

با ما به تماشای مسجد امام‌ره بیایید

آن‌شب تاریخی در مسجد چه‌گذشت؟

آن‌شب تاریخی در مسجد چه‌گذشت؟


 لیلا باقری
تا به حال وقتی برای خرید به بازار تهران رفته‌اید و از جلوی مسجدامام یا همان مسجدشاه گذشته‌اید، چندبار داخلش رفته‌اید و در حیاط بزرگش چرخی زده‌اید و خیره شده‌اید به حوضی که در میان مسجد است؟ همان دومین مسجد تاریخی تهران که ساختش برمی‌گردد به زمان فتحعلی‌شاه قاجار. کم‌کم عمرش به دو قرن می‌رسد و خاطرات و روایات زیادی در تاریخ معاصر ما گره خورده است به نامش. بیایید یک‌بار دیگر سری به این مسجد بزنیم. اصلا عصری خنک را تعطیل کنیم برای سیر و سیاحت معماری زیبای این مسجد تاریخی و بعد سعی کنیم زمان حال را به کناری بزنیم و برگردیم به گذشته و روزگاری را تصور کنیم که مسجدشاه پایگاهی مردمی و مذهبی و مؤثری بود و جایی برای تجمع مردم. جایی که نخستین تجمع رسمی و پر سر و صدای مردم علیه بی‌قانونی درون آن شکل گرفت و مردم به همراهی دو سیدی برخاستند که خواهان مشروطه بودند و قانون.



مسجدی زیبا و به جا مانده از دو قرن پیش

مسجد امام یا مسجدشاه حدود ۱۱ هزارمترمربع وسعت دارد و بنایی ۴ ایوانی است. صحن میانی دارد و ایوان‌های چهارگانه، گنبدخانه، شبستان‌های ستون‌دار، رواق‌، سردر و جلوخان شمالی. جا به جای این مسجد با هنر کاشی‌کاری، گچ‌کاری، مقرنس و انواع کتیبه‌ها آذین بسته شده است. مسجدی با سه سردر و ورودی که سردر غربی مسجد به بازار بزرگ و سردر شرقی به بازار صحافان می‌رسد و سردر شمالی آن هم که ورودی اصلی مسجد است از خیابان زیبای ۱۵ خرداد. از 15خرداد که وارد بشوید باید ۱۷ پله سنگی را پایین بروید تا وارد مسجد شوید؛ سردری با دری دو لنگه چوبی که ۴ متر قد دارد و ۳ متر پهنا. کتیبه‌ تاریخی این سردر تاریخ ۱۲۴۱ قمری را نشان می‌دهد و زمان ساخت مسجد. سال 1307قمری هم ناصرالدین‌شاه قاجار همین در را تعمیر کرد و دستور داد دو مناره در دو طرف گل‌دسته مسجد ساخته شود. او مسجد پدربزرگ خود را تکمیل کرد تا در زمان پسرش، این مسجد شاهد و ناظر یکی از تاریخی‌ترین رخدادهای تهران و ایران باشد. حالا شبستان، گنبدخانه یا جایی را انتخاب کنید برای نشستن و سیر مسجد. می‌خواهیم به زمان مظفرالدین‌شاه برویم و داستان مشروطه؛ شبستان‌های اصلی مسجد در جبهه جنوبی آن قرار دارند و معماری‌شان شبیه به مسجد وکیل شیراز است و گنبدخانه در پشت ایوان جنوبی ساخته شده. آن هم چه گنبدخانه‌ای؛ فضایی مربع در بالا که با گوشه‌سازی، کثیرالاضلاع می‌شود و گنبدی روی آن می‌نشیند. گنبدی با روزنه‌هایی در پاچنگ و پوششی از ورقه‌های زرین. کاشی‌کاری و گچبری‌ها هم گنبد را چشم‌نواز کرده‌اند.



نقشه برای مردم شوریده...

برویم سراغ خاطرات مسجدشاه... حتما داستان قلدری علاءالدوله، حاکم تهران یادتان هست که به دلگرمی صدراعظم چوب می‌زند کف پای حاج‌هاشم قندی که تاجر آبرودار بازار بود. این خبر که به گوش بازاریان ‌رسید، آنها هم به پشتگرمی آیت‌الله بهبهانی و طباطبایی بازارها را بستند و به مسجدشاه آمدند و هیاهویی به پا کردند.

حاجی ابوالقاسم امام‌جمعه که یک روحانی درباری بود، نقشه‌ای کشید و بازاریانی را که سرکرده این گروه بودند به خانه‌های خود دعوت کرد و گفت مردم متوجه نشدند که چرا بازار را بستید. فردا دوباره این کار را بکنید و علما را هم در مسجد جمع کنید. البته بازاری‌ها این قصد را داشتند، اما حرف امام جمعه بیشتر دلگرم‌شان کرد. فردا بازارها را باز نکردند و همه در مسجدشاه جمع شدند و بعد دنبال علما فرستادند و تقریبا همه آنها آمدند. امام‌جمعه از همدستی بین دو سیدناراحت بود و همچنین از مقبولی آنها بین مردم. این نقشه را هم با اطلاع علاءالدوله ریخته بود و می‌خواست تلاش‌های بهبهانی و طباطبایی را بی‌ثمر کند.

مردم و علما جمع شدند و با هم به گفت‌و‌گو نشستند و درخواست‌شان هم برداشتن علاءالدوله بود و برپایی «مجلسی» برای رسیدگی به امور مردم. البته دو سیدمی‌دانستند این درخواست‌ها به نتیجه نمی‌رسد و تازه شروع ماجراست و برپا کردن هیاهو بین مردم. شب که شد امام جمعه از سیدجمال‌الدین اسپهانی خواست که به منبر برود. اسپهانی دلسوز مردم بود و همیشه اعلام بیزاری می‌کرد از علاءالدوله. این انتخاب از سوی امام جمعه برخی را که از نزدیکی او با دربار خبر داشتند بدگمان کرد. آنها مسئله را به بهبهانی گفتند اما او ترسی به دل راه نداد و گفت «هرچه خدا بخواهد همان می‌شود.»



قدمی به سوی برپایی عدالتخانه

جمال‌الدین اسپهانی ابتدا قبول نمی‌کرد، اما با پافشاری امام جمعه بالاخره روی منبر رفت و بعد از خواندن آیه‌ای از قرآن گفت که آقایان که جانشین امام‌اند همه اینجا جمع شدند تا ریشه ظلم را بکنند و توده و مردم و علما با اینان هستند و بعد یادی از بازرگانان ظلم دیده کرد و گفت: «اعلی‌حضرت شاهنشاه اگر مسلمان است با علما اعلام هماهنگی می‌کند و عرایض علما را می‌شنود والا اگر...» در همین جا امام جمعه حرف او را می‌برد و داد می‌زند که «ای سیدبی‌دین، ‌ای لامذهب و چرا به شاه بد می‌گویی...» اسپهانی از خود دفاع می‌کند که حرف بدی نگفته اما امام جمعه داد می‌زند که این بابی را بکشید و... یکباره فراشان و نوکران دربار که در جای جای مسجد بودند بلند ‌شدند و با چوب و قداره میان مردم ‌آمدند و دعوا و جنجال شروع شد. در این میان بیم جان بهبهانی رفت و او را سریع از مسجد بردند و طباطبایی هم می‌گریزد. اما به دستور امام جمعه اسپهانی را از منبر پایین آوردند و کتک ‌زدند.

آن شب، شبی تاریخی برای تهران بود و هرکسی جایی گرد آمده بود به صحبت و انتظار فردا و اتفاقاتش را می‌کشید. همان شب بود که طباطبایی راه را در تحصن در عبدالعظیم دید و به بهبهانی هم پیام فرستاد و روز بعد طباطبایی و بهبهانی و برخی دیگر از علما یکی یکی از تهران بیرون رفتند. گفت‌و‌گوهای زیادی برای برگشتن آنها به تهران انجام و در نهایت سفیر عثمانی میانجی شد تا درخواست آنها را به گوش شاه برساند. درخواست‌هایی که مهم‌ترین‌شان این بود: برداشتن نوز و علاءالدوله و بنیاد «عدالتخانه» را در تمام ایران بگذارند. علاءالدوله تمام سعی خود را کرد که درخواست‌ها به گوش شاه نرسد، اما رسید و شاه فرمان اجرا داد.باز او سعی کرد اجرا را عقب بیندازد و تا توانست بازی راه انداخت اما در نهایت شاه دستخطی داد و علما با احترام به تهران بازگردانده شدند.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید