![ورِ کهنه قبرستانها](/img/newspaper_pages/1402/06-%20shahrivar/22/rooyi/08-06.jpg)
ورِ کهنه قبرستانها
![ورِ کهنه قبرستانها](/img/newspaper_pages/1402/06-%20shahrivar/22/rooyi/08-06.jpg)
مریم ساحلی
زنی که باد صدای مویهاش را میآورد، نشسته بود کنار یک قبر در ورِ کهنه گورستان، آنجا که سالها از مرگ آدمهای خفته در خاک میگذرد و علفهای هرز وسط گلهای وحشی قد کشیدهاند و رنگ از نامهای حک شده بر قبور پریده است. زن وسط خواندنش، بلندبلند برای آنکه در خاک خفته از رنجها میگفت و از دلتنگیهایش. آنقدر عرق دوید میان موهای سپیدش که نگاه گنجشکها رفت سمت آسمان و باران آرزو کردند. زن وسط بلندبلند خواندنش یکی را صدا میزد، یکی که جوابش را نمیداد، یعنی نمیتوانست بدهد. اهالی ور کهنه قبرستان میدانند که بسیارند آدمهای خفته در خاک که دلشان تنگ است برای کسی که بیاید و با آنها حرف بزند. کسی بلندبلند صدایشان بزند و الحمد بخواند. آنها میدانند، آن طرفتر، آنجا که آدمها را چند سالی بیش نیست به خاک سپردهاند، همیشه شلوغ است. قبرها را میشویند و شاخههای گل را بر سنگها میگذارند و قرآن میخوانند و خیرات میدهند. آنها وسط فکر و خیالهایشان بودند که دیدند زن با سطل سفیدش راه افتاد میان قبرها. او هی آب آورد و ریخت روی عطشناکی سنگهای مزار کهنه و هی سلام گفت به صاحبان قبر و صلوات فرستاد و زیر لب فاتحه خواند. خاک پای قبور که تر شد، گلهای وحشی لبخند زدند و دیگر اهالی.