گزارش اختصاصی همشهری از وضعیت این روزهای رودبار و منجیل
28 سال پس از زلزله
مردم رودبار 28سال بعد از زلزله، از آن شب سیاه و درسهایی که از آن گرفتهاند به همشهری میگویند
زهرا رفیعی
«قیامت» تنها کلمهای است که فاطمه میتواند برای توصیف آنچه در روز زلزله دیده بود، استفاده کند. آن روز زمین تکهای از خود را که روستای فَتَلَک روی آن قرار داشت از خود کنده و روی روستای فیشُم انداخت؛ هر چه را که داشت؛ خاک، سنگ، درخت، خانههای کاهگلی و مردمی را که نیمیشان خواب بودند، انداخت روی روستایی که خود در حال ویرانی بود. بولدوزر هرچه کند جنازه سالمی دست مردم عزادار نداد، همین شد که امامجمعه وقت از مردم خواست رضایت دهند که اینجا مزارستان جمعی شود. منظره این روستاها از دوردست- 28سال پس از زلزله رودبار و منجیل- ۷ جای شکست کوه و زمینی است که دیگر چیزی روی آن نمیروید. تنها بنای باقیمانده از زلزله غسالخانهایاست که دیگر مردهای در آن نمیشویند. فردا سالگرد زلزله 4/7ریشتری رودبار، منجیل و طارم است که بامداد پنجشنبه 31خرداد سال 69 جان حدود 35هزار نفر را گرفت و حدود نیم میلیون نفر را آواره کرد. درست زمانی که مردم همچون این روزها سرگرم تماشای جامجهانی و مسابقه فوتبال برزیل و اسکاتلند (در جامجهانی 1990 ایتالیا) بودند رودبار 60ثانیه لرزید و بیش از 200هزار واحد مسکونی به تمامی ویران شد. زمین، خانههای قدیمی و کاهگلی و مردمی را که نتوانستند در آن یکدقیقه فرار کنند بلعید. سنگ و خاک و درخت بود که از بالای کوه به پایین سرازیر میشد. برق قطع شده بود و تنها فکری که در آن تاریکی به ذهن ساکنان منطقه خطور میکرد، وقوع قیامت موعود بود. از آن دقیقه مرگبار تاکنون 28سال گذشته و داغ مردم این منطقه هنوز تازه است. سازههای غیرمقاوم در برابر زلزله یکی از اصلیترین دلایل تعداد زیاد کشتهشدگان زلزله رودبار و منجیل عنوان شد، با این حال هنوز در این منطقه خانههایی ساخته میشود که به گفته کارشناسان زلزله، با زمینلرزههای ضعیفتر از آن شب سیاه، ویران خواهند شد. مردم هنوز هم در سینهکش کوههایی که زمانی یکجا به پاییندست فروریختهاند خانه و ویلا میسازند. به گفته اهالی، بیشترشان محلی نیستند و نمیدانند قهر زمین با مردمان این قسمت از ایران که بهشدت زلزلهخیز است چه میتواند بکند.
ترکهای همیشگی
مرد میانسال و آفتابسوخته منجیلی، پس از زلزله در محلهای دیگر زندگی کرده است. مهدی نظری، از اهالی منجیل، جای خانه قدیمیاش را از بلندیهای بادگیر شهر نشان میدهد و میگوید: «وسعت شهر از آن روزها کمی بیشتر شده است ولی آن زمان وقتی از اینجا شهر را نگاه میکردید، جز ویرانی چیزی نمیدیدید. از ویرانهها فقط صدای شیون میآمد. بچههایم شب زلزله فوتبال نگاه میکردند. گاوهایم سروصدا میکردند. فکر کردم دزد آمده یا شغال به آغل زده. زدم بیرون که ببینم چه خبر است که یکهو همهچیز زیرورو شد. همه بیدار بودیم و توانستیم فرار کنیم اما حیوانهایم همه تلف شدند».
مرد برای نشان دادن عظمت زلزله به مزارستانی که در دوردست دامن گسترده اشاره میکند و میگوید: «قیامت بود؛ پر از جنازههایی که در ملافه پیچیده شده بودند و بیغسل و کفن دفن میشدند. من و 3 برادرم تا غروب باید ۵ قبر میکندیم. آنقدر شلوغ بود که نمیتوانستیم یک لحظه کلنگمان را زمین بگذاریم. همه مرده داشتند و میخواستند برایشان قبر بکنند. خیلیها دست خالی بودند». هر جملهاش را با قیامت بود تمام میکند و ادامه میدهد: «امیدوارم آنچه دیدم دیگر تکرار نشود». او خانهاش را که اسکلت فلزی دارد نشان میدهد و میگوید: «پس از زلزله سال69 بارها زلزلههای کوچک آمده و هربار دیوار خانهام ترک برداشته ولی با بتونه، دستی به آن کشیدهام و رنگش زدهام».
خانهاش تازه رنگ شده و ترکی به دیوارهای درونی ندارد ولی ترکی افقی در سرتاسر دیوار پشتی خانهاش نقش بسته است. 27سال پیش با دستهای خود خانهاش را با سنگ و سیمان ساخته است. او میگوید: «این خانه را با وام ساختهام. نقشهاش مهندسی است. گفتند اسکلت خانه باید فلزی باشد و مهندسان باید بر ساخت آن نظارت کنند تا بتوانی وام بگیری. الان هم میخواهم در روستای پدریام در علیآباد با وام روستایی خانه بسازم. برای دادن ۲۰میلیون تومان وام ناظرها بارها خانهام را بازدید کردهاند ولی ماههاست که کارم عقب افتاده و قیمتها هم هرروز بالا میرود». او خیال میکند خانهای که بعد از زلزله با اسکلت فلزی ساخته با زلزلهای بهشدت آن سال هم ویران نمیشود.
تازهواردهایی که زلزله را ندیدهاند
زن میانسالی که زود ازدواج کرده و زود هم مادربزرگ شده است، میگوید: «آقام در بالکن فوتبال میدید و من بچه شیر میدادم. کسی تا آن موقع چیزی از زلزله نشنیده بود. وقتی زمین شروع کرد به لرزیدن و دیوار فرو ریخت، فکر کردیم جنگ شده و اینجا را بمباران کردهاند. 2 تا بچهام خوابیده بودند و پسر شش ماههام را شیر میدادم. آن موقعها در سریال «اوشین» دیده بودم که در زلزله یکی از شخصیتها خودش را روی بچههایش انداخته بود؛ خودم را روی بچههایم انداختم. در از چهارچوب کنده شده بود افتاده بود روی شوهرم و سرش زخم شده بود. به زور در را از رویش برداشتم. تا فردا که کمک رسید سرگیجه و حالت تهوع داشت. برق قطع شده بود، همهجا را غبار گرفته بود».
خاطرات اقدس از شب زلزله در روستای هرزویل منجیل با ترس و گریه همراه است. او میگوید: «همه جیغ میکشیدند. خانههای همسایهها کاهگلی بود و خیلیها زیر آوار دفن شده بودند. در آن تاریکی چشم چشم را نمیدید، نتوانستیم به همه کمک کنیم. خانه دوطبقه ما را پدرم ساخته بود که فقط 2 ستون فلزی داشت ولی مثل خانههای الان پی نداشت. از روی پشتههای آوار دیوارهای خانه از طبقه دوم به کوچه آمدیم ولی کوچه هم با آوار دیوار خانههای اطراف بسته شده بود. خانههای ماسوله را تصور کنید، خانههای روستای هرزویل هم همانطور بود».
یکی از همسایگانش را به یاد میآورد که با ۴ بچه خردسالش زیر آوار جان داد، تازه عروسی که یک هفته از عروسیاش گذشته بود و روی خوش از زندگی ندید و نوزاد ۴۰روزهای که زنده بیرون آمد ولی پدرو مادرش مرده بودند.
او صبحها در سوپرمارکت پسرش که روزها در شرکت توانیر کار میکند، کار مشتریها را راه میاندازد. همانطور که اجناس را توی کیسههای پلاستیکی به مشتریها میدهد میگوید: «5ماه در چادر زندگی کردیم و آبان همان سال به نوبت به ما کانکس دادند. دولت 700 تومان به ما داد که برای خودمان خانه بسازیم. ما هم آمدیم پایین هرزویل. شوهرم حاضر نشد برای خانه سقف آجری بسازد. سقف خانهام حلبی است و با راویز ساخته شده. دیوارها را بادبند زدهاند. به همین خاطر خیلی وقتها که زلزله میآید ما اصلا متوجه نمیشویم. همین 3-2 ماه پیش از سروصدای همسایهها فهمیدیم خبری شده. خانههای سبک کمتر از زلزله آسیب میبینند».
او در پاسخ به این سوال که آیا محلیها آن روزها را آنقدر بهخاطر میآورند که خانههای نو را ضدزلزله بسازند یا نه؟ میگوید: «محلیهای اینجا ترجیح میدهند خانههایشان کوچکتر اما محکم باشد تا اگر دوباره زلزله آمد آن ویرانی را تجربه نکنند اما غریبهها زمینهای روستاییان را خریدهاند و برای خود ویلاسازی میکنند. نمیدانم چطور میسازند. اگر آنها هم آنچه را که ما تجربه کردیم تجربه کرده باشند، خانهشان را محکم میسازند».
هر خلافی قیمتی دارد
همه کسانی که زلزله را تجربه کردهاند به یک اندازه از آن درس نگرفتهاند. این را میتوان از معماری خانهها و دیوارچینی آنها فهمید. در هر دو شهر رودبار و منجیل و بهخصوص روستاهای آن میتوان خانههایی را یافت که سادهترین اصول مقاومسازی ساختمان در برابر زلزله را رعایت نکردهاند. نمای ساختمانها نشان میدهد که امید اهالی به این است که زلزله هوس گذر مجدد از این منطقه را نداشته باشد.
مردانی که در سوپرمارکتی در شهر منجیل جمع شده بودند با به میان آمدن بحث زلزله، ایرادات شهری را که در آن زندگی میکنند پشت هم ردیف میکنند؛ یکی میگوید: «شما اینجا هر خلافی بکنید میتوانید قیمت آن تخلف را بپردازید. شهرداری برای این تخلفات جدول قیمت دارد». دیگری میگوید: «کل منجیل سیستم فاضلاب ندارد و همه زیر خانههای خود و بعضا همسایهها چاه فاضلاب کندهاند. هر بنای 200متری 2چاه میخواهد، تصور کنید اگر زلزله بیاید، حتی اگر آوار روی سرمان نریزد، ساختمانها در این چاهها فرو خواهند رفت. چاهکنها سوادی درباره زلزله ندارند که بدانند چاه و اتاق زیر آن را چطور باید بکنند که در برابر زلزله مقاوم باشد. میگویند یکی از شهرکها سیستم تصفیهخانه دارد ولی خودتان بروید از اهالی محله بپرسید که آیا از این سیستم تصفیهخانه استفاده میکنند یا آنها هم چاه زدهاند؟ مردم میدانند خانههایشان چه آنها که درست پس از زلزله ساخته شدهاند و چه آنها که بعدها ساخته شدهاند در برابر زلزله مقاومت چندانی ندارد ولی باز معتقدند که این شهرداری است که باید نظارت کند».
در تاریکی گور میدویدم
«در کردستان سرباز بودم که خبر دادند زلزله آمده. ماشینها تا تونل پیش از شهر میآمدند، پیاده شدم و شروع کردم در تاریکی مطلق تونل دویدن. بارها خوردم به دیوار و آواری که از سقف روی زمین ریخته بود. فکر میکردم در تاریکی گور میدوم. خانه پدریام در خلیلآباد رودبار را از روی درختهای زیتون حیاط شناختم. همه خانههای محله ویران شده بود؛ حتی خانه ما که اسلکت فلزی و چوبی داشت. مادر و برادرزادهام جانشان را از دست دادند»؛ مسعود توانا که کاردانی عمران خوانده و پیمانکار ساختمان است در ادامه میگوید: «اگر زلزلهای بهشدت سال69 بیاید باز ویرانی به بار خواهد آورد. خانههایی که پس از زلزله ساخته شدهاند و الان حدود 27سال عمر دارند با مصالح خوبی ساخته نشدهاند. آن زمان مصالحی که میدادند کفاف سازه مهندسیساز را نمیداد؛ مثلا مهندس ناظر میگفت باید تیرآهن 18بزنیم ولی مردم نداشتند و تیرآهن 14میزدند. اگر بالای ۷ریشتر زلزله بیاید، بعید میدانم خانهها دوام بیاورند».
او معتقد است که حکایت خانههای روستایی از خانههای شهری جداست؛ «مهندسان ناظر در شهر بهتر عمل میکنند تا در روستا. مالکان در روستا هیچگونه تجربه ساختوساز ندارند و میخواهند با مبلغ کمتر خانهای بزرگتر بسازند. آنها به حرف «اوستا کار»گوش میدهند. اگر او بگوید نیاز نیست از فلان مصالح استفاده کنی، به حرفش گوش میکنند. اینجا بعضی از مردم به حرف اوستاکارهایی گوش میدهند که تجربه زلزله ندارند و برای کسانی خانه میسازند که عزیزانشان را در زلزله از دست دادهاند. اوستاکارها هم ملاحظه جیب مردم را میکنند؛ مثلا مابین ستونها را به جای 2عدد تیرآهن، یکی میزنند. در واقع استحکام بنا به توان مالی مالک بستگی دارد. اگر سری به روستاهای اطراف رودبار بزنید میتوانید چنین خانههایی را ببینید».
تا زندهام غمگینم
با وجود گذشت 28سال از زلزله ،هنوز حرف زدن درباره آن روزها برایش سخت است. دست به دامن پدرش میشود که فقط به این دلیل زنده مانده که در روز زلزله با او به تهران آمده بود. حرف از زلزله اشک پیرمرد 65ساله را در میآورد. جز این دختر، همه اعضای خانواده و فامیلش، از عمو و خاله و... همگی جانشان را از دست دادهاند. دنیای خالی خود را با ازدواج مجدد ساخته است. پسرش از کنارش رد میشود و با خنده میگوید: «ما مونتاژ بعد از زلزلهایم». لبخندی محو به چهره پیرمرد میآید، میگوید: «در کل خانواده ابراهیمی، ما 250 نفر را از دست دادیم. من جمعه شب رسیدم به روستا. هیچچیز روی زمین نمانده بود؛ حتی درخت. 84نفر از همسایههایمان زیر دربند ماندند. رانش زمین همهچیز را ویران کرد. فقط بعضی از خانهها در روستای پاییندست فیشم سالم ماندند. نیمی از خانه ما فرو ریخت. نانی که همسرم پخته و در تشت گذاشته بود سر جایش مانده بود؛ طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود. چه میشود کرد، نظر خدا شامل حال ما نشد. دختر با چشمان گریان حرفهای پدرش را ادامه میدهد: «دولت به اهالی ۴ روستای ویرانشده، این طرف کوه زمین داد و روستای جدیدمان نامش شد دولتآباد ولی اینجا کجا و آن همه باغ و چشمهای که از دل کوه درمیآمد کجا. اگر آن منطقه امن بود دوست داشتیم باز هم به همانجا برگردیم. اینجا خانهها به هم چسبیده و بیدار و درخت هستند؛ انگار شهر است نه روستا.
پیرمرد حالا در حیاط خانه چوبی که پس از زلزله در دولتآباد ساخته، بنای دو طبقهای با اسکلت فلزی میسازد که هیچ نشانی از رعایت اصول مقاومت در برابر زلزله در آن دیده نمیشود. بین آجرهایی که روی دیوار رو به کوچه چیده شدهاند هیچ ملاتی نیست و از قوطیهای فلزی 8تا 12سانتی به جای ستون اصلی ساختمان استفاده شده است. پیرمرد در توجیه سازه جدید میگوید: «آن زمان این خانه را با بودجه کمی که دولت داده بود ساختیم. وسعمان به بیشتر از این نمیرسید، حالا هم وسعمان نمیرسد که قسمت جدید ساختمان را با مصالح بهتر بسازیم».
او این خانه را برای روزهای تعطیل ساخته است و میگوید: «هرکسی برای خودش ساختوساز میکند. اگر دنبال وام بروم 2برابرش را باید برگردانم. با کدام پول؟ من که دیگر زمینی برایم نمانده که زارعت کنم. آهن از 2روز پیش کیلویی 500تومانگرانتر شده است».
بازگشت به معماری قدیم
روستای نصفی، از توابع رودبار، از روستاهایی است که در زمان زلزله آسیب و تلفات زیادی متحمل شد. هماکنون بیشتر خانههای روستا چوبی هستند و پس از زلزله ساخته شدهاند. برخی از خانهها نیز که پس از زلزله برای بار دوم ساخته شدهاند اسکلت بتنی دارند.
دیوارچین خانههای قدیمی و جدید بلوکهای سیمانی است. آهنگر این روستا که ۲۸ سال پیش 25ساله بود میگوید: «خانههایی که با گل و سنگ ساخته شده بودند از همه بیشتر آسیب دیدند. ساختمانهایی که اسکلت چوبی اورجنی دارند (اسکلت چوبی که در دیوارهایش نیز بهصورت ضربدری تیرک چوبی میگذارند) نیز در زلزله خراب میشوند ولی اسکلتهای زگالی (اسکلت چوبی که ابتدا تیرهای عمودی را علم میکنند، سپس تیرهای افقی را توسط طنابهای گیاهی یا فلزی به تیرهای عمودی میبندند و بعد بدنه با چوبهای مقاوم بهصورت اریب در هم تنیده میشود) در زلزله وارونه هم بشوند، ویران نمیشوند». بهبود آشتا، خانه خود و مادرش را که کنار هم است و یکسال پس از زلزله، خودش آن را ساخته نشان میدهد و میگوید: «اسکلت زگالی مثل فنر عمل میکند. هنگام زلزله مثل ننو کمی تکان میخورد و چوبهایش به هم ساییده میشود. اگر از داخل با گچ و خاک ساخته شده باشد شاید ریزش کند ولی قامت ساختمان برجا میماند. الان اگر زلزله بیاید از داخل خانه نمیآیم بیرون، چون مطمئنم برای این سازه اتفاقی نمیافتد».
آنطرفتر خانه برادرش است که آن را هم خودش ساخته. عمارتی دوطبقه، بزرگ و امروزی است که اسکلت بتنی دارد. خانه با نظارت بخشداری و مهندس ناظر ساخته شده است و مثل همه خانههای نوساز، سنخیتی با بافت روستاهای گیلان ندارد. 12ستون دارد که درون هر ستون ۸ میلگرد گذاشته است. او میگوید: «اگر خانه بساز و بفروشی باشد نمیشود به آن اطمینان کرد ولی اینجا هر کسی برای خودش خانه میسازد».
اینجا حداقل از کوه آوار نمیآید
مرتفعترین خانههایی که در شهر رودبار ساخته شده، خانههای مسکن مهر است. دیدن آن خانهها از پایین کوهی که زمانی با غریدن زمین، آوار سنگ و خاک و درخت به پایین دست فرستاده، وحشتناک است. هر قدر در مسیر مسکن مهر بالاتر بروید نمای کلی شهر بیشتر خود را نشان میدهد. اسکلت لاغر خانههایی که در سینهکش کوه ساخته شدهاند شکننده به نظر میآیند و تردیدی نیست که در صورت وقوع زلزلهای دیگر ویران میشوند. در خطالراس کوه مشرف به رودبار، 11بلوک از فاز اول مسکن مهر راهاندازی شده و سکنه در آن مستقر شدهاند. سلمان، راننده آژانس است که با پرداخت 50میلیون تومان، یکماه پیش به این محل نقل مکان کرده است. او میگوید: «زمین اینجا از آن پایین محکمتر است و درصورت زلزله، از بالا هم سنگ رویش نمیآید». ترس او از همان مصیبت مشترکی میآید که در نوجوانی تجربه کرده. او شب را در صحرا مانده بود و پس از زلزله، در راه رسیدن به خانه سنگهای عظیمی را دیده بود که از بالای کوه به سمت شهر غلتیده بودند. سعید میگوید: «البته اینکه زمین اینجا محکم است یک حرف است باید دید دیوارهای خانههای مسکن مهر هم محکم است یا مثل خانههای مسکن مهر کرمانشاه فرو میریزد. من که به خانوادهام گفتهام کنار دیوار نخوابند. در دیوارهای اینجا از آهنهای ضربدری که در بناها میگذارند استفاده نشده است. همین که زمینش سفت است برای من کافی است».
بچههایی که هیچ تصوری از زلزله ندارند
در رودبار دانشآموزان آخرین امتحانهای خود را میدهند و در کوچهها کمتر میتوان پیدایشان کرد. نیما دانشآموز موتورسواری است که در مقطع راهنمایی درس میخواند. او چیز زیادی از زلزله سال69 نمیداند و میگوید: «مادرم خیلی از اعضای خانوادهاش را در زلزله از دست داده است، بنابراین دوست ندارد در اینباره حرف بزند و خاطرهای تعریف کند. هرچه میدانم از مدیر مدرسه شنیدهام. آنها وقتی میخواهند در مانور زلزله سخنرانی کنند کمی از خاطراتشان تعریف میکنند». سجاد دانشآموزی دیگری است که در محله وسط بازار رودبار، اوقات فراغتش را در تعمیرگاه موتورسیکلت میگذراند. همه آنچه او درباره زلزله میداند ایستادن در کنج دیوار یا پناه گرفتن زیر میز است. او که هیچ تصوری از آنچه بر این شهر رفت ندارد، میگوید: «در مدرسه به ما یاد دادهاند که زیر پنجرههای شیشهای و وسط ساختمان نمانیم . منجیل و رودبار هر از چندگاهی لرزههای خفیفی را تجربه میکنند که منجر به ترکهای ریز روی دیوار خانهها میشود. این لرزهها اگرچه منجر به ویرانی نمیشوند ولی برای اهالی منطقه یادآور شبی است که مردم دنیا سرگرم تحلیلهای غیر کارشناسی در مورد فوتبال بودند و آنها منتظر آفتاب فردا صبح برای شیون و تدفین. توان «زندگی» بیشتر از «مرگ» است آنقدر که میتوان این صحنهها را فراموش کرد و دوباره از نو همه چیز را ساخت.
مکث
مطمئنم دیگر زلزله نمیآید
خانه گوهر قبل از زلزله با خشت و آجر ساخته شده بود. پس از زلزله مردان خانواده او تصمیم میگیرند خانه نو واقع در روستای خرشک را با چوبهای سبک، گل و حلبی بسازند؛ سبکی سازه باعث شده که لرزههای 5-4ریشتری با ترکهای ریز به خیر بگذرد اما او به بنایی که در شهر منجیل با آهن و آجر ساختهشده است بیشتر اعتماد میکند. او تصور میکند «گاز آتشفشان» از زیر زمین شهر خارج شده و آن زلزله اصلی و ویرانکننده در این منطقه آمده است و دیگر به آن شدت تکرار نمیشود. او البته به تصورات مادربزرگش که معتقد بوده لرزههایی که آنها را از خانه بیرون میکشد و خاک هوا میکند، از خشم گاوی است که زمین را روی شاخهایش نگه داشته و خود در دریا زندگی میکند، میخندد و میگوید: «خانههای قدیمی همه کیفیت یکسانی داشتند و در برابر زلزلههای کم ریشتر همه به یک اندازه میلرزیدند اما پس از زلزله سال69 هرکس دستش بازتر بوده و توانسته پول بیشتری خرج کند، خانه بهتری ساخته است. به هر حال هرقدر پول بیشتری داشته باشی امنیت بیشتری هم داری».