![روزی که مکزیکی بودم، روزی که ایرانی بود](/img/newspaper_pages/1397/03%20KHORDAD/29/ROOYI/28h11.jpg)
اول شخص مفرد
روزی که مکزیکی بودم، روزی که ایرانی بود
![روزی که مکزیکی بودم، روزی که ایرانی بود](/img/newspaper_pages/1397/03%20KHORDAD/29/ROOYI/28h11.jpg)
جواد رسولی | پژوهشگر رسانه و روزنامه نگار:
بین دو نیمه بازی با مراکش، دنیل پیغام داد «بازی چطوره؟ من با استادم قرار داشتم الان توی دفترشم. نتونستم بازیتون رو ببینم». برایش نوشتم که ما خوبیم و فشار زیادی را تحمل کردیم اما خوشبختانه گل نخوردیم و حالا بازی را کنترل کردهایم. در کلماتم قدری اغراق وجود داشت. چهل و پنج دقیقه پر استرسی بود و تقریبا تمام مدت، ایرانیهای توی کافه داشتند فریاد استرسآلود سر میدادند. البته نه تمام مدت، وقتهایی که توپ روی دروازه ما بود که زمان زیادی بود. تیم ملی به روشی داشت بازی میکرد که عادت کردن بهش کار راحتی نیست. این تیم و روش بازیاش آدم را یاد آن مبارزه معروف و تاریخی محمدعلی با جورج فورمن میاندازد. مبارزهای که در آن علی به فورمن اجازه داد او را به حاشیه رینگ ببرد و بارانی از مشتها را به بدن و سر او روانه کند. مشتهایی که تأثیری بر علی نداشتند اما فورمن را خسته و بیتمرکز کردند. و بعد آن لحظه تاریخی فرا رسید. علی از این خستگی استفاده کرد و فورمن را ضربه فنی کرد. فورمنی که از او قویتر و جوانتر بود. ما هم از آن لحظه غفلت مراکش استفاده کردیم و ضربه فنیاش کردیم. بدیاش این است که این روش را باید دو بار دیگر هم به شکل خوب و بینقص اجرا کنیم. فردا دوباره چه استرس دلچسبی خواهیم داشت.
شروع دوستی با دنیل، فوتبال بود. هر دو طرفدار رئالمادرید هستیم و یک روز بعد از کلاس رفتیم بازی مادرید را در کافهای تماشا کردیم. آن بازی را مادرید باخت. به شکل عجیبی هروقت که دو نفری با هم بازی رئال را نگاه میکنیم، آنها میبازند. اما فوتبال بهانهای بود تا حرف بزنیم و فرهنگ همدیگر را بهتر بشناسیم. حالا بعد از این سه چهار سال، هم او خیلی چیزها از فرهنگ ایرانی میداند و هم من مکزیک را بهتر و بیشتر میشناسم. او هم روزنامهنگار است و در وراکروز بزرگ شده و کار کرده. روزنامهنگار اجتماعی است که خوره فوتبال هم هست. ما همه بازیهای تیم ملی ایران و تیم ملی مکزیک را در این سالها با هم دیدهایم. ساعتها درباره فوتبال و تأثیراتش حرف زدهایم و از این طریق همدیگر را و کشورهایمان را شناختهایم و حالا جام جهانی با انبوهی از موضوعات و ایدهها از راه رسیده. ولادیمیر پوتین میزبانی را «به هرقیمت که شده» مال خود کرده، محمد بن سلمان کنار اینفانتینو نشسته و بازی فلاکتبار تیمش را تماشا میکند؛ درحالیکه همزمان هواپیماهای سعودی الحدیده در یمن را با خاک یکسان میکنند. فدراسیون فوتبال اسپانیا دو روز مانده به شروع مسابقات تصمیم انتحاری میگیرد و سرمربیاش را اخراج میکند و شرکت نایکی، کفشهای ملیپوشهای ما را به بهانه تحریم نمیفرستد. همین درامها و قصههاست که جام جهانی را در این یکماه قلب اخبار جهان میکند.
درامهایی که تلخ و شیرین، شاد یا غمگین، در نهایت آدمها را به هم نزدیک میکند. به فرهنگها و ملتها فرصت دیده شدن میدهد و جشن بزرگی است که مال خود خود مردم است و در آن هیچ سیاستمداری دعوت نیست.
با هیجان و استرس نشستهام بازی مکزیک را مقابل آلمان نگاه میکنم. ضدحملههای برق آسا و خطرناکشان و دفاع جانانهای که در مقابل قهرمان جهان میکنند. در سفر هستم و نتوانستهام بازی را کنار دنیل و بقیه دوستان مکزیکیام تماشا کنم. صفحه اول روزنامه آلمانی که تصویر دروازه نویر را کشیده که دیواری آن را پوشانده و تیترش که میگوید «متأسفیم مکزیک، دیوار را ما میسازیم» از جلوی چشمم کنار نمیرود. با همه وجود دلم میخواهد مکزیک برنده باشد. و برنده میشود. قهرمان جهان را به زانو در میآورد. برای دنیل مینویسم «فوقالعاده بودید. مثل یک مکزیکی در خوشحالیتان شریکم». چند دقیقه بعد، فیلم شادی مکزیکیها موقع تماشای بازی را برایم میفرستد و میگوید «تو مکزیکی هستی. مهم نیست کجا به دنیا آمده باشیم، برندهها هموطن هماند. من هم ایرانیام» و چند ایموجی خنده. یعنی میشود فردا آخر شب و بعد از بازی با اسپانیا، باز هم از این ایموجیهای خنده برای هم بفرستیم؟ میشود فردا شب هم مثل محمدعلی برنده باشیم؟ میشود قهرمان را به زانو در بیاوریم؟