به احترام و احتشامِ «یزد» و مردم گفتوگوطلبش
بادگیرِ کویر
حمیدرضا محمدی
«چون [یزدگرد] به «کثَه» رسید، آب و هوای «کثَه» وی را موافق آمد، گفت: «نذر کردم این مقام را شهری سازم به نام ِیزدان». بنایانِ ممالک را جمع کردند و منجمان به طالعِ سُنبُله [برج سنبله = ماه شهریور] «یزد» را بساختند. قُصُور [=قصرها] و دیوار و بازار و حمام و آتشخانه عالی بنا کردند و خانه سلطان و سه نهرِ آب روان کرد....» این روایتی بود از سبب بنیاد یافتن شهر یزد در روز یکم شهریورِ یکی از سالهای ١١ تا ۵٠ خورشیدی (۶٣٢ تا ۶۵١ میلادی) بهدست یزدگردِ ساسانی که جعفربن محمد جعفری یزدی، دقیقا ۶٠٠سال پیش، یعنی ٨۴۵قمری، در کتاب سترگش، «تاریخ یزد» نوشته است؛ اثری که ایرج افشار در سال١٣٣٨ تصحیح کرد و در بنگاه ترجمه و نشر کتاب به نشر رساند.
اما «یزد» محدود و محصور به این حکایت قرن نهمی نیست؛ سرزمینی است به درازنای پیشینه زیستبوم ایرانزمین. با مردمی که به قنات و قنوت و قناعت شهره آفاق و انفساند و در افکار و افواه، آنان را به نوعدوستی و صلحطلبی میشناسند و منش و روششان در سپهر تاریخ بر گفتوگو بوده است؛ شهری که هم دارالعلم است و هم دارالعمل و هم دارالعباده. خَلقی که خُلقشان تنگ و تُرُش نیست و شاید بیعلت هم نباشد که آوازه شیرینیهای سنتیشان در همه عالم پیچیده است. سامانی که وقتی در معابر و منافذ بافت کاهگلی و کوچهپسکوچههای آشتیکنانش قدم میزنی و نفس میکشی، پر است از حس آرامش. و این دمی آسایش یافتن تنها مختص محله فهادان - که بهدرستی یعنی محله دانایان - نیست. این حس را میتوان در بازار و مسجد جامع و آتشکده و میدان امیرچخماق و باغ دولتآباد و میدان مارکار و حتی زندان اسکندر جستوجو کرد و یافت.
در یزد است که میشود از هرم آتش کویر به بادگیر رسید و خنکایی را تجربه کرد که در هیچجای دیگر سراغ نتوان گرفت. قدر یزد را باید دانست، به احترام و احتشام اهالیاش کلاه از سر برداشت و در حفاظت و حراست از میراث کهنش کوشید و پویید.