• دو شنبه 8 بهمن 1403
  • الإثْنَيْن 27 رجب 1446
  • 2025 Jan 27
چهار شنبه 25 مرداد 1402
کد مطلب : 200130
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/WnBKv
+
-

سرشب بیدارم کن

سعیده کمالی

صدای آمبولانس توی سرم می‌چرخد، رفتنش می‌شود گلوله و شلیک می‌شود وسط قلبم، زن زنده یاد درونم در جا سکته می‌کند. دستم نمی‌رسد به گرفتن یقه‌اش، سرم بی‌کلاه می‌ماند، جهان دارد سردترین زمستان عمرش را سپری می‌کند، سرمای شدید گم‌شدن او تاروپودم را از هم می‌پاشاند. من میان همه، همه میان او، گم‌شدنش شبیه مرگ ققنوس پر است از راز مگو و حالا من بی‌کلاه در این سرما، شبیه‌ آی بی‌کلاه جدول الفبا، سرگردان و علاف در باد چپ و راست می‌شوم. دست‌هایم را در جیب‌هایم فرو می‌برم؛ جیب‌هایی که از قدیم همراه روزهای سردم مانده بودند. هوای زخمی شش‌هایم را می‌فرستم بیرون و میان جمعیتی که همه انگار اندوهی در دل دارند گم وگور می‌شوم.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
سرشب بیدارم کن