• پنج شنبه 18 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 7 شعبان 1446
  • 2025 Feb 06
دو شنبه 12 تیر 1402
کد مطلب : 196278
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/1jEp0
+
-

ارمغان انتظار

ارمغان انتظار

وقتی لباس رزم به تن کرد و عازم جبهه شد کسی پشت سرش آب نریخت و هیچ مادری کنار پنجره به انتظارش ننشست. در سنگر وقتی دلش تنگ می‌شد و دوست داشت نامه بنویسد، کسی را نداشت تا مخاطب روایت دلتنگی‌هایش باشد. چون پدر و مادرش سال‌ها پیش از دنیا رفته و او در بهزیستی بزرگ شده بود. بعد از شهادتش هم کمتر کسی سراغ از او می‌گرفت و سر مزارش می‌رفت. تا اینکه اتفاق جالبی افتاد. قرار شد به پیشنهاد بنیاد شهید و امور ایثارگران به‌عنوان فرزند خوانده به خانواده شهید چشم به راه معرفی شود؛ مثل شهید احمد حیدر‌پور که از نوروز سال 95به‌عنوان فرزندخوانده به خانواده چشم انتظار شهید اصغر عبدی معرفی شد.
حالا چند سالی است که حال و هوای شهید حیدر‌پور مثال‌زدنی است. حالا او بعد از سال‌ها تنهایی صاحب خانواده شده است و پدر و مادری دارد که برایش بهترین‌ها را آرزو می‌کنند. احمد چند ماهی است که سوگلی یک پدر و مادر چشم به راه شده است. این فقط یک طرف ماجراست و طرف دیگر خانواده‌ای است چشم به راه که اینک به پاس صبر و بردباری هدیه‌ای زیبا و معنوی از خداوند دریافت کرده‌اند. البته حال و روز این خانواده و به‌ویژه پدر و مادر هم وصف‌ناشدنی است، گویا به تازگی صاحب فرزند دیگری شده‌اند.
سخت است از یک پدر و مادر بپرسی که کدام فرزند را بیشتر دوست داری؟ و سخت‌تر اینکه از این عزیزان بپرسی کدام شهید را بیشتر دوست داری؟ هنوز سؤال ما تمام نشده که پدر و مادر شروع به جواب‌دادن می‌کنند. پدر پیش‌دستی می‌کند و می‌گوید: «باورتان نمی‌شود اگر بگوییم هردوشان را دوست دارم و مثل پسر خودم می‌دانم. حالا هرکسی به خانه ما می‌آید و ماجرای عکس این شهید را می‌پرسد به او می‌گویم اگر خدا قبول کند من پدر دو شهید هستم.»
مادر هم از آمدن احمد به خانه‌اش با شوق فراوان صحبت می‌کند و می‌گوید: «چند سال پیش از بنیاد شهید به خانه ما آمدند و از ما پرسیدند دوست دارید شهید یتیمی را به فرزندخواندگی قبول کنید؟ من و همسرم بی‌هیچ تعللی قبول کردیم. فردای آن روز عکس احمد را برایمان آوردند و نشانی مزار او را به ما دادند. وقتی نخستین بار عکس احمد را دیدم دلم برایش سوخت. با خودم گفتم بمیرم که تا حالا مادر نداشتی. اما بعد از این خودم برایت مادری می‌کنم. احمد از همان اول با لبخند وارد خانه ما شد و شادی دیگری به خانه ما بخشید.» پدر هم از ساعت‌هایی که کنار مزار احمد در گلزار شهداست حرف‌های شنیدنی دارد و می‌گوید: «تا پیش از اینکه خداوند این شهید را به ما بدهد، من و مادرش بی‌هدف به گلزار شهدا می‌رفتیم و هر بار سر یک مزار شهید گمنام فاتحه می‌خواندیم. دروغ نباشد گاهی به پدران و مادران شهدا که مزار پسرانشان را آب و جارو کرده و کمدشان را مرتب می‌کردند، غبطه می‌خوردم. اما با آمدن احمد به خانه ما، حالا دیگر نخستین جایی که می‌رویم قطعه 53 و سر مزار احمد است.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید