روایتی از تنهاییهای پدر و مادر چشم به راه
داوود برگشته آیا؟
فقط باید مادر باشی تا بدانی دوری حتی چندروزه از فرزند چهها که با دل مادر نمیکند و اگر این فراق نه یک هفته و یکماه و یک سال بلکه سالها طول بکشد آنگاه انتظار چه بر سر این مادر خواهد آورد؟ فقط باید پدر باشی تا بفهمی جای خالی فرزند در کنارت، چقدر کمر شکن است؛ جای خالیای که هر روز به انتظار پرکردنش باید کنار پنجره بنشینی و به کوچه -که روزی جای بازی و شیطنتهای عزیزت بود -بنگری. این حرفها وصف حال پدر و مادر چشم به راهی است که سالها پیش داوودشان را راهی جبهه کردند و حالا سالهاست که به انتظار آمدنش نشستهاند.
حاج حسین علی شعبانلوزادی بیمقدمه از داوود برای ما صحبت میکند و میگوید: «2پسر و 2دختر دارم. داوود پسر بزرگ من است و باقی بچهها همگی ازدواج کرده و در شهرستان و مناطق دور تهران زندگی میکنند. من و همسرم تنها و با یاد داوود در این خانه زندگی میکنیم. داوود درجهدار بود. در نیروی زمینی ارتش کار میکرد، 20سال بیشتر نداشت که به جبهه رفت و برنگشت. تازه ازدواج کرده بود. برای داوود در خانه خودم یک اتاق فراهم کردم و جهیزیه عروسم را با مراسم باشکوهی به خانه آوردند. هنوز 3ماه از زندگی مشترک او و شهربانو نگذشته بود که برای همیشه از ما دور شد.»
اسم داوود در میان اسرا بود اما داوود برنگشت. شنیدن این جمله از زبان پدر شهید کمی ما را متعجب میکند. از او دراین باره سؤال میکنیم و او میگوید: «از سال 60 که برای آخرین بار داوود را در منطقه عملیاتی هویزه و بستان دیده بودند، دیگر هیچ خبری از شهادت یا اسارت او نداشتیم.در همین نگرانی و دلواپسیها سر میکردیم و تمام امیدمان به شنیدن اسم داوود از رادیو بهعنوان اسیر بود. یک شب وقتی اسم اسرا را میخواندند، اسم داوود را هم خواندند. علاوه بر ما، خیلی از اهالی و دوستان هم این اسم را شنیده بودند. امیدوار شدیم و گویی خداوند جان دیگری به خانواده ما داده بود. اما داوود میان اسرا نبود.» حالا سالهاست که این پدر و مادر چشم بهراهند.