فاطمه اشرف
بار دومی است که «سووشون» را میخوانم و این روزها با رضایت بیشتری زن و مادر هستم. وقتی این کتاب را میخوانم از زن بودن بدم نمیآید. هرچند نمیشود تحتتأثیر شخصیت یوسف و نگاهش به زندگی قرار نگرفت و حتما از حال و روز ایران در بحبوحه جنگ جهانی دوم غمگین میشوم اما من شیفته شخصیت زری هستم. خیلی از کتابها و فیلمها خواسته یا ناخواسته تو را از آنچه متولد شدی بیزار میکنند. اما زری اینطور نیست. آرامش همیشگیاش را- حتی وقتی از درون آرام نیست- دوست دارم. نوع شجاعتش برایم بیگانه نیست. طنازی ظریفی دارد که دور از متانت نیست و مادری است آشنا که برای شناخت و باورکردنش قرار نیست زحمتی بکشی.
هر بار که بهخاطر انجام کاری مجبور میشوم کتاب را ببندم، زری رهایم نمیکند. دو سه روزی است که این جمله تمام ذهنم را پر کرده است:« تنها شجاعتی که میتوانست بکند این بود که جلوی شجاعت دیگران را نگیرد.» و این «دیگران» را حالا بهتر میفهمم. چند سال پیش که این کتاب را خواندم اینقدر پایم به زمین خدا بسته نشده بود. اما حالا که مادر شدهام میدانم احتیاط چگونه مرموز و بیصدا در تمام وجودت رخنه میکند، سرعتش چنان کم است که در لحظه میشود وجودش را نادیده گرفت در حالیکه هیچ نیست... اگر صفر بود طی این 6سال مادری من اینهمه تغییر نکرده بودم.
دنیای مادری تعاریف را در ذهنم عوض کرده است. بند دلم بهوجود دخترم گره خورده است. دلشورههای زری را برای خسرو درک میکنم و تک تک این 304صفحه را دوست دارم، هرچند اعتراف میکنم سطرهایی را که قلم سیمین دانشور از زری دورتر ایستاده است زودتر میخوانم و عبور میکنم و سر باقی جملات و حتی کلمات مکث میکنم.
چند روز از تکرار این جمله میگذرد، من خوشحال از تعریف تازهای که از شجاعت پیدا کردهام در دلم دودستی به دیگرانم چسبیدهام و میدانم تا دیگرانم نخواهند شجاعتی به خرج بدهند، شجاعت در من نیز محک نمیخورد.
آسوده صبحانه آماده میکنم، ظرفهای شسته شده را جابهجا میکنم، سووشون میخوانم، فکری برای ناهار میکنم، سووشون میخوانم، چای عصر را آماده میکنم، سووشون میخوانم و ریتم تازه آخر کتاب دیگر نمیگذارد با تعریفی از شجاعت که به آن خو گرفته بودم کنار بیایم. حالا بستن کتاب کار سختی است.کارهای خانه، زنگ تلفن و نوشتههای بموقع نوشته نشده، هیچکدام مهم نیستند. مهم زری و چند صفحه پایانی کتاب است. کتاب تمام میشود اما بخشی از زری با من است.
و حالا این زری سووشون است که دستانش را از کتابی که برای نخستین بار در تیرماه 1348چاپ شده است بیرون آورده است و به 54سال بعد و به شجاعت و چند مفهوم اساسی دیگر در ذهن و قلبم رسانده است و دارد با آنها کلنجار میرود.
معجزه تابستانی سیمین خانم
در همینه زمینه :