• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
یکشنبه 13 خرداد 1397
کد مطلب : 18900
+
-

حضرت امام ره به روایتی دیگر از نگاه یکی از نزدیکان ایشان

حسرت آخرین دیداری که بر دلم ماند

حسرت آخرین دیداری که بر دلم ماند

عیسی محمدی|خبرنگار:

«من که خاطره زیاد گفته‌ام؛ همه‌ جا نقل شده است دیگر.»؛ شاید این پاسخ، معمول‌ترین پاسخی باشد که از نوه‌های حضرت امام‌(ره) شنیده می‌شود؛ آنهایی که سن و سال‌شان به‌گونه‌ای بوده که ایشان را از نزدیک درک کرده‌اند. نعیمه اشراقی نیز همین پاسخ را داد. البته ابتدا کسی مدنظرمان بود که کمتر صحبت کرده باشد و صحبت‌هایش کمتر رسانه‌ای شده باشد اما با این‌ حال خالی از لطف ندیدیم که با وی هم صحبتی داشته باشیم. وقتی این پاسخ را شنیدیم، از نوه حضرت امام‌(ره) درخواست کردیم  فردی را به ما معرفی کنند  که خاطرات نابی از زندگی شخصی امام مطرح کند. پس از بالا و پایین کردن چند اسم، به مریم کشاورز رسیدیم. کشاورز- نوه آیت‌الله پسندیده- و از برادرزاده‌های حضرت امام‌(ره) است که خاطرات زیادی از ایشان دارد. او روزی که حضرت امام‌(ره) به بهشت‌زهرا(س) رفته بودند و همراه با حجت‌الاسلام ناطق‌نوری و حاج‌ احمدآقا به منزل یکی از اقوام رفته و آنجا وارد شده‌ بودند پس از سال‌ها، عموی خود را دید؛ چراکه حضرت امام‌(ره) در منزل مهندس کشاورز، پدر او وارد شده بودند که ماجرایش معروف است. روایت‌های او را درباره حضرت امام(ره) و زندگی شان، پیش رو دارید.

خانم کشاورز، شما چند سال دارید؟

 مریم کشاورز هستم، نوه آیت‌الله پسندیده و 64 سال دارم.

اولین تصویری که از حضرت امام‌(ره)دارید متعلق به چندسالگی‌تان است؟

مادر من یکی از برادرزاده‌های حضرت امام‌(ره) بودند. به همین دلیل در قم و زمان تبعید حضرت امام‌(ره) به تهران، رفت‌وآمدهایی داشتیم و پدر و مادرم چیزهایی را که ایشان نیاز داشتند برایشان می‌بردند. فکر کنم نخستین خاطرات و تصویرهایی که از ایشان به‌خاطر دارم به 5-4 سالگی‌ام مربوط است؛ البته چون ما خانواده‌ای روحانی و مبارز بودیم به هر حال از ماجراهای خمین و مبارزات و... حرف‌هایی در منزل مطرح می‌شد و ما هم می‌شنیدیم. مادرم به حضرت امام‌(ره) می‌گفتند «حاج عمو.»

پس فضا برایتان کاملا عادی بود؟

بله، پدرم، آقای کشاورز، وقتی من 10 روزه بودم به خاطر اتفاقات مرداد 32 در زندان شاه بود. عمو وعموزاده‌هایم نیز درگیر مبارزه بودند. پس طبیعی بود که در منزل ما، صحبت‌هایی از این دست بشود و فضا برایمان آشنا باشد.

در روزگار نوجوانی‌تان چطور؟ آیا دوستان‌تان از شما، درباره‌شان نمی‌پرسیدند؟

قبل از انقلاب در مدرسه‌ها اجازه صحبت‌های سیاسی نمی‌دادند. بین خود بچه‌ها هم صحبت‌هایی از این دست صورت نمی‌گرفت ولی یادم هست که در 9-8 سالگی یعنی حوالی سال 1340 وقتی به قم می‌رفتیم و مهمان حاج‌عمو می‌شدیم چون نهضت تازه شروع شده بود و مباحث مرجعیت و حوزه هم مطرح بود سرشان خیلی شلوغ بود و انتظاری از ایشان نداشتیم. اما وقتی که به اندرونی و قسمتی که خانم‌ها بودند می‌آمدند شخصیتی دیگر از خودشان نشان می‌دادند؛ یعنی آن چهره‌ای که درگیر کارهای سیاسی و علمی بود کنار می‌رفت و ما یک عموی مهربان و دوست‌داشتنی می‌دیدیم که با بچه‌ها بازی می‌کرد و حسابی سرگرم‌مان می‌کرد.

یعنی آن جدیت و عظمت چهره‌ اجتماعی‌شان را با خودشان به خانه نمی‌آوردند؟

من شخصا عشق عجیبی به ایشان داشتم. برایم عجیب است که مردم چطور می‌توانند درباره کارهای مختلف ایشان به این راحتی صحبت کنند؛ برای من که امکان‌پذیر نیست. فکرش را بکنید که مردم در روزگار جوانی بیشتر درگیر فضاهای خودشان هستند ولی ایشان بیشتر از اینکه درگیر خودش باشد درگیر حقوق مردم و مبارزه و... بوده است. با این حال وقتی که همین آدم وارد منزل می‌شد، به‌عنوان یک عمو، پدر و پدربزرگ، خیلی مهربان ظاهر می‌شد؛ حتی مهربان‌تر از خیلی از پدران. ایشان با هر کسی، طبق خصوصیاتی که داشت، برخورد می‌‌کردند؛ با بچه، مثل بچه‌ها و با بزرگ‌ترها، طبق ویژگی‌های خودشان.

برای شما هدیه هم می‌گرفتند؟

بعد از انقلاب که به جماران می‌رفتیم، به ما سکه می‌دادند.

واقعا؟

البته نه از این سکه‌هایی که این روزها باب شده و زیاد می‌دهند؛ بلکه سکه‌های 2ریالی و 5ریالی که بابت تبریک می‌گرفتیم. وقتی پیش ایشان می‌رفتیم مدام از راهپیمایی‌های زمان انقلاب و مشکلاتی که برای ما پیش می‌آمد و اتفاقات دور و بر آن صحبت می‌کردیم و ساعت‌ها برایشان سخن می‌گفتیم. جالب اینکه با اشتیاق فراوان گوش می‌دادند. این امر، بعد شخصیتی بالای ایشان را نشان می‌داد. مدام به من می‌گفتند چرا بچه‌‌هایت را نمی‌آوری؟ می‌ترسیدم که برایشان ایجاد مزاحمت کنند ولی همیشه می‌پرسیدند که چرا آنها را نمی‌برم.



به‌نظرتان چه چیزی عمویتان را این‌چنین احترام‌برانگیز می‌کرد؟

حضرت امام، همان‌طور که آمدند و از ایشان استقبال شد موقع رفتن هم همان‌طور بدرقه شدند؛ این خیلی مهم است. یعنی مردم همان عظمتی را که برای ورود ایشان خلق کردند زمان رحلت ایشان هم تکرار کردند. دلیلش هم این بود که با همان سادگی که آمده بودند، زندگی کردند و رویه‌شان عوض نشد. چرا بعد از رحلت‌شان، کسی نگفت قصرشان چنین بود و زندگی‌شان چنان بود و...؟ چون همان رویه را داشتند و زمانه و حکومت، ایشان را عوض نکرد. این خیلی مهم است که آدم همان‌طور که وارد قلب مردم می‌شود در قلب آنها هم بماند. خیلی از ما تا می‌میریم به‌راحتی از قلب و نگاه مردم فراموش می‌شویم. حاج‌عمو از همه نظر صحیح زندگی کرد و اجازه نداد که در زمانه ایشان، کسی به مردم فشار بیاورد و آنها را تحت فشار بگذارد.

کمی بیشتر درباره زندگی شخصی و سبک زندگی حضرت امام(ره) صحبت کنیم. این روزها حوصله مردم کم شده و بیشتر زندگی‌ها به‌دلیل بی‌اخلاقی‌ها و بداخلاقی‌ها از هم می‌پاشد. در این زمینه، اخلاق و منش ایشان چطور بود و با خانواده چطور مراوده داشتند؟

همان‌طور که عرض کردم ایشان رهبر یک کشور و یک شخصیت مهم جهانی بودند و چشم خیلی‌ها به ایشان بود اما وقتی که وارد منزل می‌شدند، هیچ‌گاه نقش یک آدم خسته را بازی نمی‌کردند. الان خیلی‌ها که 9-8 ساعت کار می‌کنند وقتی به منزل می‌رسند چنان خسته می‌شوند که نه می‌توانند درست با خانواده برخورد کنند و نه فرزندان‌شان جرأت می‌کنند دور و برشان حضور داشته باشند. ولی حضرت امام‌(ره) همه ابعاد زندگی را از هم جدا می‌کردند. وقتی به‌عنوان یک رهبر مطرح می‌شدند، صورت و سیرت‌شان یک‌جور دیگر بود؛ به خانه که می‌آمدند، همه این پرده‌ها کنار می‌رفت و ما تصویری دیگر از ایشان می‌دیدیم و تبدیل به فردی مهربان و آرام و دوست‌داشتنی می‌شدند.

اینها چیزهایی است که یک برادرزاده از وی دیده است. حتی اگر می‌رفتیم و دفتر و کتاب‌هایشان را به هم می‌ریختیم، اعتراضی نمی‌کردند. این عادت تفکیک نقش‌ها و موقعیت‌ها در ایشان خیلی عالی بود. یادم هست که هر وقت می‌خواستند خطبه عقدی بخوانند همیشه وکیل دختر می‌شدند؛ چون غریبه بود؛ مثلا در عروسی برادر بزرگم، ایشان وکیل عروس شدند و آیت‌الله پسندیده وکیل برادرم و خطبه عقد را جاری کردند. این جور مواقع، جمله‌‌ای که می‌گفتند این بود که بروید و با هم بسازید. این جمله، اندازه هزاران جمله دیگران اثرگذار بود؛ به‌دلیل نفس گرمی که ایشان داشتند.

خاطرات و نکته‌های دیگری هم دارید که برایمان تعریف کنید؟

یکی از نکاتی که ایشان خیلی به آن اهمیت می‌دادند حجاب بود. خیلی مراقب محرم و نامحرم بودند. روزی که خدمت ایشان بودیم، عده‌ای از خانم‌ها برای دیدار آمده بودند. ناگهان یکی از خانم‌ها بلند شد که دست امام را ببوسد. حضرت امام‌(ره) برای اینکه این خانم ناراحت نشوند به من گفتند که چادرت را سریع روی دستم بینداز و به این ترتیب، مشکل را حل کرد. سعی می‌کردند که دل کسی را نشکنند. احترامی که به خانواده‌شان می‌گذاشتند بی‌نظیر بود. احترامی که به همسرشان می‌گذاشتند بی‌نظیر بود. طوری به ایشان احترام می‌گذاشتند که تا وقتی نمی‌آمدند سر سفره هیچ‌کس غذا را شروع نمی‌کرد. واقعا ایران مدیون صبر خانم ایشان است، چون اگر همسر آدم همراهی نکند آدم نمی‌تواند کاری از پیش ببرد. البته منظورم این نیست که دستور بدهند که کسی غذا را شروع نکند ولی غیرمستقیم طوری برخورد می‌کردند که کسی به ‌خودش جرأت نمی‌داد قبل از حضور حاج‌خانم، غذا را شروع کند. اینها چیزهایی است که جوان‌ترها باید یاد بگیرند و همه‌اش درس است.

همچنین یادم می‌آید زمانی که حضرت امام‌(ره) در نجف اشرف بودند طبیعی بود که سرشان خیلی شلوغ بود و زمان‌شان خیلی متراکم. این روزها، مصادف با درگذشت حاج‌آقا مصطفی هم شده بود. من آن روزها جوان بودم و تصمیم گرفتم که برای ایشان و دختر خانم‌شان، خانم مصطفوی، پیام تسلیتی بفرستم. مادرم گفت شما سنی نداری و این جالب نیست. ضمن اینکه اطرافیان می‌گفتند زمان حضرت امام‌(ره) خیلی فشرده است و جواب نخواهد داد ولی من کارم را کردم. نامه را به خانم مصطفوی دادم تا برای امام ببرند و اگر امکان داشت از طرف ایشان مهر نمازی برای من بیاورند. زهراخانم که برگشت، جواب نامه را آورده بود. باورکردنی نبود که حضرت امام‌(ره) با آن مشغله فکری و عملی فراوان، جواب نامه را نوشته بودند؛ آن هم با جمله‌هایی چون «نور چشم» و «عزیزم» و «مرسوله شما واصل گشت» و «از تفقد شما و همسرتان متشکرم.» هنوز هم آن نامه را به یادگار نگه داشته‌ام، قاب کرده‌ام و در ویترین خانه‌ام گذاشته‌ام.



آخرین دیدار را یادتان هست؟

وحشتناک بود. یک چیزهایی در ذهن آدم برای همیشه ثبت می‌شود؛ دیدار آخر ما نیز جزو این موارد است که برای همیشه در ذهنم حک شده است.

جزئیات این دیدار را برای ما تعریف می‌کنید؟

چند روز مانده به بستری‌شدن امام در بیمارستان، یک روز مادرم به من زنگ زد که آقا می‌خواهند چند نفر از اعضای خانواده را ببینند. ما کلا سعی می‌کردیم زیاد مزاحم‌ ایشان نشویم یا قبلا هماهنگ می‌کردیم. برایمان عجیب بود که می‌خواستند ما را ببینند. به مادرم گفتم چیزی شده؟ گفت نمی‌دانم ولی فلان ساعت در ورودی جماران باشید. وقتی در ساعت مشخص به جماران رسیدیم، خانوادگی بالا رفتیم. آیت‌الله پسندیده بود، مادرم و من و چند نفر دیگر. فرزندانم مدرسه بودند. یک لحظه با خودم گفتم‌ ای کاش آنها را هم آورده بودم ولی بعد فکر کردم اشکالی ندارد، یک هفته یا 10 روز بعد آنها را می‌آورم. در حالت‌های ایشان ذره‌ای از بیماری مشخص نبود. صحبت‌های عادی و معمول  داشتند و طبق معمول رفتار کردند. به من هم گفتند که تو چرا دوباره رفته‌ای کنار؟ بیا ببینم‌ات. رفتم جلو و ناغافل گریه‌ام گرفت. گفت ‌ای وای، چرا باز هم داری گریه می‌کنی؟ گفتم آقا دلم می‌خواست بچه‌ها هم اینجا بودند و شما را می‌دیدند. گفت چرا گریه می‌کنی؟ خب فردا پس‌فردا بچه‌ها را بیاور. مادرم گفت نفرمایید آقا، بچه‌هایش بازیگوش هستند و اینجا شما را اذیت می‌کنند. مریم هم اگر بگویید، سریع همین فردا بچه‌ها را می‌آورد و حسابی اذیت می‌شوید. حضرت امام‌(ره) گفتند که مخصوصا می‌گویم بچه‌هایش را حتما بیاورد تا ببینم. خلاصه از هر دری صحبت شد و حرفی از بستری شدن در بیمارستان به میان نیامد. وقت خداحافظی شد. همیشه من دست آقا را می‌بوسیدم و ایشان سرم را بوسه می‌زد اما این‌بار نمی‌دانم این دفعه که دست‌شان را بوسیدم مرا بغل کردند. بعد دم گوشم گفت که مریم، بچه‌‌هایت را بیاور تا حتما ببینم. چند روز بعد در بیمارستان بستری شدند.

و دیگر این فرصت دست نداد؟

هیچ وقت. توی بیمارستان هم که بستری بودند، با اینکه می‌توانستم برای دیدار با ایشان بروم ولی به کوچه‌های جماران می‌رفتم و میان مردم می‌نشستم و دعا می‌کردم. روزهای بسیار سختی بود؛ یادآوری‌اش هم برایم سخت است.

حسرت این دیدار در شما مانده؟ اذیت‌تان نمی‌کند؟

چرا، خیلی حسرتش اذیتم می‌کند. یک چیزی را هم بگویم. پسر بزرگم، بهادررضا در روزگار حضور حضرت امام‌(ره) در منزل پدرم، با یک اسلحه چوبی و بازوبند نیروهای ستاد استقبال، جلوی امام راه می‌رفت و ادای محافظانش را در می‌آورد. این تصویر در ذهن این بچه مانده بود و یک‌بار در کودکستان این خاطره را تعریف کرده بود. یکی از مشاوران کودکستان مرا صدا کرد و گفت که بچه‌ها در این سن و سال حسابی خیال‌پردازی می‌کنند. فرزند شما هم فکر می‌کند که با امام‌خمینی(ره) دیدار کرده و... . از نسبت ما با حضرت امام‌(ره) اطلاعی نداشت. مدام به من می‌گفت که داستان‌سرایی بهادررضا خیلی خوب است برای خودش داستان می‌سازد. به او گفتم این یک داستان نیست، یک خاطره واقعی است. پسرم بعدها که بزرگ شد، این خاطره را با قلم خوبی که داشت نوشت و ثبت کرد. حضرت‌امام‌(ره) برای خانواده ما، جایگاه خاصی داشتند. پدربزرگ من عالم بود و در خانواده‌ای روحانی بزرگ شده بودم و با این فضاها آشنا بودم ولی حضرت‌امام‌(ره) آدم دیگری بود. مادرم خیلی به ایشان علاقه داشت. وقتی ایشان از دنیا رفتند، انگار که بخشی از قلب من و مادرم فروریخت و برای همیشه جدا شد.


رازونیازهای شبانه

امام(ره) علاوه بر اینکه سیاسی‌ترین رهبر قرن بیستم بود، در عبادت و پارسایی هم نظیر نداشت. صدیقه مصطفوی ـ دختر امام(ره) ـ در این باره می‌گوید: «یادم می‌آید از دوران کودکی کم‌خواب بودم. چندین بار نیمه‌های شب بیدار می‌شدم و مکرر نماز شب آقا را می‌دیدم. از خود می‌پرسیدم: چرا آقا هنگام شب این‌قدر گریه می‌کند؟ خیلی از شب‌ها مهتاب بود و در پرتو روشنایی نور، اشک چشم آقا را مشاهده می‌کردم و این وضع برای من که طفلی بیش نبودم، تعجب‌انگیز بود. در دورانی هم که به نجف می‌رفتم و بچه‌های کوچک داشتم و شب‌ها بیدار می‌شدم، آقا در اتاقشان که رو‌به‌روی محل اقامت ما بود، در ایوان کوچکی نماز شب می‌خواندند و من احساس می‌کردم برای اینکه صدایشان را نشنویم گریه شب‌شان را با بلندگویی که مناجات پخش می‌کرد تطبیق می‌دادند ولی من چون بیدار بودم صدای گریه آقا را می‌شنیدم». برخی خویشاوندان که از 15سالگی با امام(ره) بوده‌اند، تعریف می‌کردند که ایشان از دوران نوجوانی با یک چراغ‌موشی کوچک به قسمتی از خانه که هیچ‌کس بیدار نشود، می‌رفتند و نماز شب می‌خواندند. همسر امام(ره) می‌گفت حتی چراغ دستشویی را روشن نمی‌کردند تا کسی بیدار نشود. هنگام وضوی نماز شب، یک ابر زیر شیر آب می‌گذاشت تا صدای چکه و ریزش آب، موجب بیدارشدن کسی نشود.


خانه‌ای کوچک و دور از تجمل

اواخر سال۵۸ بود که امام(ره) به‌دلیل بیماری قلبی و به توصیه پزشکان برای درمان از قم به تهران آمدند. امام(ره) ابتدا در دربند ساکن شدند اما از بودن در آنجا احساس رضایت نداشتند تا اینکه حاج‌احمدآقا خانه جماران را انتخاب کردند و با رضایت امام(ره)، ایشان را به محله جماران انتقال دادند.

خانه، در کوچکی دارد که کنار آن روی تابلویی نوشته شده است: «این خانه شامل 2اتاق و یک آشپزخانه است.» و درباره اتاق امام(ره) نوشته شده: «اتاقی‌است که امام(ره)، مسئولان و نمایندگان ویژه سایر کشور‌ها را در آن به حضور می‌پذیرفت. این خانه فاقد تزیینات معماری‌است».



دالان باریکی در خانه را به حیاط کوچکی می‌رساند. باغچه کنج حیاط، بوته یاسی را تا روی دیوار بالا برده است. از ایوان خانه برای رفت‌وآمد آسان امام(ره)، پلی آهنی به ایوان جماران درست کرده‌‌اند. برای رفتن به ایوان خانه و دیدن اتاق امام(ره) باید پله‌هایی را طی کرد که به‌خاطر شرایط بیماری امام(ره)، ارتفاع زیادی نداشته‌اند و همچنان ندارند؛ پله‌هایی به ارتفاع 7سانتی‌متر. اتاق را باید از پشت شیشه دید. وسایل کمی دارد؛ آن‌قدر که می‌شود همه‌‌چیز را در یک نگاه جا داد؛ یک مبل چوبی سه‌نفره، 2صندلی کوچک، یک میز که روی آن قاب عکسی از حاج‌سیداحمد خمینی قراردارد، یک میکروفون و یک تلفن. کتاب‌‌های امام(ره) روی طاقچه اتاق چیده شده‌‌اند و یک آینه گرد، خانه را تزئین کرده است. قاب عکسی از شمایل حضرت‌محمد(ص) و عکسی از امام(ره) در اتاق دیده می‌‌شود. مساحت خانه حدودا ۴۰مترمربع است. امام(ره) آن‌سال‌ها این خانه را به مبلغ ۸هزار تومان اجاره کرده بودند.


همسایه و مستأجر قابل اعتماد

امام‌(ره) بیشتر از 4ماه در فرانسه نبودند اما همیشه از مردم نوفل‌لوشاتو به‌خوبی یاد می‌کردند. آن‌طور که یاران امام‌(ره) تعریف می‌کنند، ایشان شب سال نوی مسیحی هدایایی برای همه همسایه‌ها فرستادند و سال نو را به آنها تبریک گفتند. رفتار قانونمند امام‌(ره) موجب شده بود که همسایه‌ها با همه سختی‌هایی که در اثر ازدحام جمعیت در محله‌شان به وجود آمده بود، هیچ‌گاه اعتراضی نکنند. می‌گویند روزی از امام‌(ره) اجازه خواستند که برای تهیه گوشت، گوسفندی را در منزل ذبح کنند اما امام‌(ره) فرمودند چون در قوانین فرانسه ذبح گوسفند در منازل ممنوع است، این کار را انجام ندهید.



رهبر سیاسی و دینی انقلاب نه‌تنها همسایه خوب بلکه مستأجر قابل اعتمادی هم بودند. خاطره‌ای از محمدحسین رحیمیان در این ‌باره در کتاب «سایه آفتاب» چاپ شده است؛ «روزی برای تأمین نور کافی و مناسب که برای فیلمبرداری از برخی ملاقات‌های رسمی مورد نیاز بود، سه نقطه از گچ سقف اتاق را (هر یک به مساحت۵ در ۵‌سانتی‌متر، زیر آهن) تراشیده بودند تا نورافکن‌ها را به آن جوش بدهند. صبح فردا، هنگامی که طبق معمول خدمت امام‌(ره) رسیدم، قبل از هر چیزی با لحن خشن و تند و چهره‌ای ناراحت گفتند چرا بدون اجازه صاحبخانه این تصرفات را می‌کنند؟ با این برخورد تند، جرأت ادامه کار سلب شد.»


فضای اتاق همیشه معطر بود


نزدیکان امام‌(ره) درباره اهمیت و توجه ایشان به ظاهر و آراستگی، حرف‌های بسیاری برای گفتن دارند؛ «امام‌(ره) همیشه و در هر شرایطی که بودند تمایل داشتند صورتی آراسته و سیمایی تمیز و مرتب داشته باشند. در نجف وقتی می‌خواستند به حرم مشرف شوند به کفش‌های خود دستمال می‌کشیدند، جلوی آینه محاسن خود را شانه می‌زدند، سپس عطر استعمال می‌کردند. هنگامی که از کوچه‌ای عبور می‌کردند رایحه عطر امام‌(ره) در آن مسیر مشام‌ها را نوازش می‌داد.» دختر امام‌(ره) می‌گوید: «وقتی وارد اتاق آقا می‌شدیم، فضای آن معطر بود. همه نوع عطری مصرف می‌کردند. در نجف وقتی از مسجد یا بارگاه مطهر بازمی‌گشتند و به دلیل گرمی شدید هوا خیس عرق می‌شدند، لباس خود را تعویض می‌کردند. هنگام مشرف‌شدن به حرم نیز خود را معطّر می‌ساختند». در کتاب «برداشت‌هایی از سیره امام‌خمینی‌(ره)» به نقل از یکی دیگر از نزدیکان ایشان نوشته شده است: «امام(ره) نمونه کامل ساده‌زیستی، قناعت و صرفه‌جویی در استفاده از امکانات زندگی بودند ولی همیشه فضای محیط زندگی، اتاق کار و محل عبادت و خواب ایشان، از بوی دل‌انگیز عطرهای بسیار خوشبو، آکنده بود. وقتی دوستان امام‌(ره) از دور و نزدیک، انواع عطرهای داخلی و خارجی را به ایشان اهدا می‌کردند، امام‌(ره) تنها در این زمینه بود که با ذوق سرشار و زیباپسند خود، بهترین‌ها را انتخاب می‌کردند».


درمانگاهی برای همه مردم

زمانی که امام(ره) به تهران آمدند، به توصیه دکتر عارفی ـ سرتیم پزشکی امام(ره) ـ خانه‌‌ای در همسایگی خانه امام(ره) در جماران خریده شد و بی‌آنکه امام(ره) در جریان قرار بگیرند آن را درمانگاه کردند. دکتر غلامرضا باطنی ـ عضو تیم پزشکی جماران ـ می‌گوید: «امام(ره) که حتی با گچکاری حسینیه هم مشکل داشت و آن را دور از ساده‌‌زیستی می‌دید، قطعا اگر از ساخت بیمارستان مطلع می‌شد با آن مخالفت می‌کرد. درمانگاه در سال۱۳۶۳ کنار خانه ایشان ساخته شد. بعد از اینکه امام(ره) از ساخت آن مطلع شد گفت به شرطی از آن استفاده می‌کند که درمانگاه، تنها مختص ایشان نباشد و همه بتوانند از آن استفاده کنند. و بیماران دیگر هم با حفظ شرایط امنیتی خاص، از امکانات آن استفاده می‌کردند».

خردادماه۱۳۶۸ در نخستین شبی که امام(ره) در درمانگاه بستری شده بودند، با دوربینی که در اتاق امام(ره) نصب شده بود، با اجازه فرزندشان احمدآقا، گاهی از امام(ره) فیلمبرداری می‌شد. باطنی می‌گوید: «امام(ره) مثل بقیه شب‌‌ها نماز خواندند. قرار بود فیلم نمازخواندن امام(ره) در اخبار تلویزیون پخش شود تا مردم از حال امام(ره) مطلع شوند. امام(ره) از اینکه از عبادت ایشان فیلمبرداری شده بود، ناراحت شدند. وقتی احمدآقا گفت دلیل این کار این بوده که مردم از نگرانی دربیایند، امام(ره) گفتند اگر به خاطر مردم بوده عیبی ندارد».

باطنی می‌گوید که امام(ره)همواره خود را در محضر خدا می‌دید و سعی می‌کرد هر کاری که می‌‌کند موجب رضایت خدا باشد. او این کلام امام(ره) را شاهدی برای حرفش می‌آورد که فرمودند: «عالم محضر خداست؛ در محضر خدا معصیت نکنید».

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :