تکهای از گذشته
مریم ساحلی
«سلام خـروس!» این صدای پسرک همسایه است که هر روز انتظار میکشد تا آن یکی همسایه، مرغ و خروسش را بفرستد هواخوری.
بانوی موسپید همسایه، هر روز حوالی ساعت 10 صبح، در باریک سبز آهنی را باز میکند و مرغ و خروسهایش، سرازپا نشناخته میدوند توی کوچه. مرغهای خالمخالی و ایضا خروس پرحنایی، بال و پرشان را باز میکنند و سر میچرخانند و نگاهشان را میدهند به سر و ته کوچه و بعد با ولع نوک میزنند به دانهای که زن برایشان میپاشد.
حیاط همسایه کوچک است و سایه دیوارهای بلند رهایش نمیکنند. مرغ و خروسها اما دلشان نور میخواهد و محلی فراخ تا لختی در پی هم بدوند و نسیم را به جان بخرند و یک وقتهایی هم دعواهاشان را از لانه و حیاط بکشند به کوچه و با فراغ بال، حسابهاشان را تسویه کنند. این اما همه داستان نیست. مرغ و خروسها دلشان نور میخواهد و پسرک آن یکی همسایه دلبسته تماشای آنهاست. صدایش وقتی با آنها چاقسلامتی میکند، کوچه را آکنده از شعف میکند و ما که دیگر ساکنان کوچهایم با صدای پسرک و آن 5-4 مرغ و خروس از بند روزمرگیها و تنشهای همیشه دور و برمان جدا میشویم. ما یادمان میرود که سر این کوچه میرسد به خیابانی شلوغ که در طرفینش ساختمانهای بلند قد کشیدهاند. ما دلمان میرود به سالهای دور که حیاطها بزرگ بودند و درختان و ماکیان همخانههامان بودند. ما صدای پسرک وخروس پرحنایی را که میشنویم، کمی از پرده را مشت میکنیم توی دست و از این سوی پنجره به تماشا میایستیم؛ تماشای تکهایاز گذشته که به امروز راه کشیده است.تکهای که نمیدانیم تا چه وقت دوام میآورد.