طعام شبههدار
«جنید» گفت: روزی، «حارث محاسبی» پیش من آمد و در وی اثر گرسنگی دیدم. گفتم: «طعام آورم؟»
گفت: «نیک آید!»
در خانه شدم و چیزی طلب کردم. شبانه، چیزی از عروسی آورده بودند!
پیش «حارث» بردم؛ انگشت او پیروی نکرد. لقمه در دهان نهاد و هرچند که کوشید، فرو نشد. لقمه در دهان تا دیرگاه میگردانید. آنوقت برخاست و جویده آن لقمه، در پایان سرای افکند و بیرون رفت.
بعد از آن، روزی از وی، آن حال پرسیدم. «حارث» گفت: «آن روز گرسنه بودم و خواستم که دل تو نگاه دارم. لکن مرا با خداوند، نشانیست که هر طعامی که در آن شبههای باشد، انگشت من پیروی نکند و به حلق من فرو نرود. آن روز، هر چند کوشیدم، فرو نرفت. آن طعام از کجا بود؟»
گفتم: «از خانهای که خویشاوند من بود.» و گفتم: «امروز به خانه من میآیی؟»
گفت: «میآیم.»
آمدیم، پارهای نان خشک آوردم و خوردیم. گفت: «چیزی که پیش درویشان آوردی، چنین باید.»
تذکرهالاولیا – عطار نیشابوری