برای برادر مهدی باکری در سالروز شهادتش
شهردار دوستداشتنی
رضا شاعری-نویسنده و فعال فرهنگی
هنوز قلههای «سهند» با دانههای برف سپید بود، چند روزی از عید آن سال نمیگذشت که صدای گریه نوزادی در فضای خانه «باکریها» پیچید. میاندوآب شهری که در دل سیمینه و زرینهرود جاخوش کرده بود به پیشواز بهار ۱۳۳۳ میرفت. فریاد «مهدی» با رود عجین میشد و در پیچ و خم آن، شتابان بهسوی دریا میرفت. کودکی که مادرش را زود از دست داد اما پاکبازی و دینمداری همواره در زندگیاش ساری و جاری بود تا در عمر پربرکتش با روحیه خداجویی در پیعدالت و مهربانی به انسانها باشد. «علی» برادر بزرگترش با فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی و شهادتش بهدست عوامل شاه توانست مسیر حق را در دل مهدی شعلهور سازد. او همزمان با تحصیل در رشته مکانیک در دانشگاه از مبارزه غافل نبود و به همراهی برادر دیگرش «حمید» در اوج مبارزات و در خفقان ستمشاهی فعال بود. با پیروزی انقلاباسلامی وقتی شهردار ارومیه شد، یکی از رفتگران شهرداری که همسرش مریض شده بود، برای مداوای همسرش در پی مرخصی بود اما موفق نشد، گفته بودند اگر بروی، نفر جایگزین نداریم و باید بمانی. رفتگر یک راست رفته بود پیش آقای شهردار و جریان را برایش نقل کرده بود، آقا مهدی برگه مرخصیاش را امضا کرد و کارگر شهرداری رفت دنبال زندگیاش. هوا گرگ و میش بود که صورتش را با پارچهای پوشاند، جارو را برداشت و رفت در خیابانی که کارگر شهرداری باید آنجا را جارو میزد. آن روز خیابان توسط مهدی باکری، شهردار ارومیه جارو شد.
تشکیل سپاه پاسداران و آغاز جنگ تحمیلی، دغدغههای بزرگتری داشت تا به کشور خدمت کند و بهمنظور برپایی پرچم اسلام هر چه در توان دارد به میدان بیاورد به سپاه پیوست و لشکر ۳۱ عاشورا را پدید آورد.
برادر مهدی با عبور از کنار سمتهایی چون شهردار، دادستانی و... فرماندهی لشکر همیشه پیروز ۳۱ عاشورا را به دوش کشید و راهی جبهههای جنوب شد. او حتی با قرار دادن «کلت کمری» خود بهعنوان مهریه همسر، نشان داد که مرد لحظههای خطر و مومن واقعی است. مردی که دوست داشت جهادش را با همسرش تقسیم کند. همسری که دوشادوش آن مرد خدایی وجب به وجب جبهههای جنوب را از سر گذراند.
لحظات خوب و خوش برادر مهدی با بسیجیان لشکر ۳۱ عاشورا بود، خاکی و پاک که با همه خستگیهایش چشمانش ترجمان زندگی بود. شما که مخاطب این نوشته هستید خودتان قضاوت کنید جوانمردی و روح بزرگ مهدی باکری را، والله! تا ابد اگر این بزرگی را برای هر آزادهای روایت کنی، تحتتأثیر منظومه باصفای شخصیتی این مرد قرار خواهد گرفت و قصه آن است که شاید بارها شنیده و خوانده باشید، وقتی خبر شهادت برادرش حمید را در عملیات خیبر شنید، در برابر درخواست نیروها که میخواستند پیکر او را از خط برگردانند، از پشت بیسیم فقط این جمله را گفت: «همه آنها برادرهای من هستند اگر توانستید همه را برگردانید حمید را هم بیاورید.»
در عملیات بدر در اواخر سال ۱۳۶۳ که لشکر در تیررس بعثیها بود و جزیره مجنون زیر پدافند آنها قرار داشت، فرمانده دوشادوش بچههای لشکر در حال مبارزه بود. او عقیده داشت فرمانده باید خودش در صف اول باشد! آنها که در محاصره دشمن قرار داشتند و حلقه هر لحظه تنگتر میشد، درخواست حاج احمد کاظمی را که پشت بیسیم داد میزد، از دجله عبور کن... فاصلهای نیست... تا به خط دوم و امن برسی و نجات پیدا کنی را نپذیرفت. صدای آسمانیاش لحظاتی قبل از عروج آسمانیاش، شنیدنی است، نمیدانیم پا در کدام وادی گذاشته بود و از کدام زیبایی سخن میگفت، آن هم برای حاج احمد! به او گفت احمد تو هم بیا! جای با صفایی است. راست گفتهاند که شهیدان را شهیدان میشناسند. آخر هر سخنی را به هرکس نمیتوان گفت. مهدی باکری همان جا ماند تا نیروهایش تنها نمانند، لحظاتی بعد با اصابت تیر مستقیم دشمن شهید شد. آخرین دست نوشته برادر مهدی این بود؛ خدایا مرا پاکیزه بپذیر!!
از میاندوآب تا دجله
سالروز شهادت سردار سرافراز اسلام آقا مهدی باکری 25اسفند است. 68 سال پیش در میاندوآب به دنیا آمد، 38سال پیش در چنین روزی رودخانه دجله او را با خود برد. آغاز زندگیاش در میاندوآب و عروجش در دجله بود. آب آقا مهدی را با خود برد تا در میانه دو آب به معبود برسد. آقا مهدی، پدر بچههای پرورشگاهی شهر بود، در آستانه عید، بچههای یتیم شهر بیخرجی و بدون عیدی نمیماندند. مهدی باکری، مردی بود که یک شهر دوستش داشتند. برادر مهدی، ای بنده برگزیده خدا که تکه کلامت هنگام خطاب به انسانها «الله بندسی»(بنده خدا) بود، تویی که انسان بماهو انسان برایت عزیز و محترم بود، تویی که همیشه به دوستانت میگفتی: چراغ هدایت ما، سخنان امامخمینی است. اگر گوش به فرمان امام باشیم، هیچ وقت ضرر نمیکنیم و گمراه نمیشویم. آقامهدی باکری شما که عزیز این ملتید و روح تابناک و آسمانیتان از بلندای آسمان بر ما نظر دارد نگاهی به این قبرستاننشینان عادات سخیف بیندازید و چراغ هدایت ما باشید.