• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 8 اسفند 1401
کد مطلب : 186626
+
-

زهره اعتضادالسلطنه؛ بانوی هنرمندی که به مدد پاهایش زیباترین آثار هنری را خلق می‌کند

جز زیبایی و محبت از خدا چیزی ندیدم

گزارش
جز زیبایی و محبت از خدا چیزی ندیدم

مژگان مهرابی- روزنامه‌نگار

لقب یک بانوی توانمند و بااراده بی‌شک شایسته زهره اعتضادالسلطنه است؛ بانویی که قدرت شگفت‌انگیزی در خلق آثار هنری دارد بی‌آنکه دستی در بدن داشته باشد؛ از نقاشی و خوشنویسی تا قالی‌بافی و گلدوزی همه کاری انجام می‌دهد و اگر زمان فراغتی داشته باشد اهل ورزش هم هست و تنیس روی میز بازی می‌کند. بانو اعتضاد سبک زندگی جالبی دارد. او در انجام کارهایش استقامت و خودساختگی را خیلی خوب به نمایش می‌گذارد. و این توانمند‌بودن را از قهرمان زندگی‌اش یعنی مادر می‌داند. بانو اعتضاد در انجام کارهایش به هیچ‌کس وابسته نیست. آشپزی، رانندگی، خرید خانه و خیلی از کارهای دیگر را به خوبی انجام می‌دهد. او نزدیک به 30سال معلم بوده و هم‌اکنون دوران بازنشستگی خود را پشت‌سر می‌گذارد. اعتضاد در حال حاضر خود را با نقاشی و قالی‌بافی سرگرم کرده و می‌گوید: «نقاشی‌هایم در بیش از 90نمایشگاه داخلی و خارجی به نمایش گذاشته شده است.» مهمان خانه باصفای او می‌شویم تا از خودش برایمان بگوید.

با چهره‌ای مزین به لبخند در آستانه در ظاهر می‌شود. مهمان‌نوازی‌اش چقدر به دل می‌نشیند. برخورد خودمانی او حس غریبگی را از بین می‌برد و در همان دقایق اول صمیمیتی بین‌مان ایجاد می‌شود. متولد سال‌1341است اما جوان‌تر به‌نظر می‌رسد. شاید به‌دلیل شادابی و سرزندگی‌اش باشد. خوش و بشی می‌کند و برای بجا‌آوردن آداب مهمان‌نوازی به آشپزخانه می‌رود. چند لحظه عدم‌حضور او فرصتی را پیش می‌آورد تا از روی کنجکاوی نگاهی به اطراف بیندازم. خانه بانو اعتضاد بی‌شباهت به موزه‌های هنری نیست. تابلوهای نقاشی زیبا و نفیسی به دیوار نصب شده که یکی از دیگری زیباتر است. صدای باز و بسته‌‌شدن در کابینت و گذاشته‌شدن استکان‌ها در سینی من را به‌خود می‌آورد. بانو اعتضاد از داخل آشپزخانه می‌گوید: «نقاشی‌ها را خودم کشیده‌ام.» گویی می‌داند که در سرم  چه می‌گذرد. آخر او روانشناس است و خوب ذهن مخاطبش را می‌خواند.

هیچ وقت حس نکردم چیزی از دیگران کم دارم
جای شگفتی است کسی بدون داشتن دست و با کمک پا بتواند چنین تابلوهایی را بکشد ولی او این کار را کرده است. همانطور که صحبت می‌کند صندلی چند‌پله‌اش را به سمت سماور می‌برد. از آن بالا می‌رود و روی پله آخر می‌نشیند. با کمک انگشتان پا، قوری را برداشته و چای را در استکان‌ها می‌ریزد. بعد هم آب‌جوش را داخل استکان‌ها سرریز می‌کند. حس ترس و تعجب وادارت می‌کند تا خوب حرکاتش را ورانداز کنی. البته او با این نگاه‌ها بیگانه نیست. می‌داند هر کس برای نخستین بار مهمان خانه‌اش شود همین حالت را دارد. چای را داخل سینی می‌گذارد و خیلی دوستانه می‌گوید: «زحمت گذاشتن سینی روی میز با شما.» در چهره بانو اعتضاد ردی از ناراحتی یا حس شکایت دیده نمی‌شود. او آنقدر خوب خودسازی کرده که می‌توان گفت در کلام و رفتارش جز یاد خدا چیز دیگری نمی‌توان پیدا کرد. می‌گوید: «معلولیت من مادرزادی است. هیچ وقت احساس نکردم چیزی از دیگران کم دارم. این را از قهرمان زندگی‌ام دارم؛ یعنی مادرم. او من را خودساخته بار آورد. درست زندگی‌کردن را به من یاد داد. هرگز به‌عنوان فرد ناتوان به من نگاه نکرد. خوشبختی و سعادت امروزم را از مادرم دارم.»

کارت را درست انجام بده
بانو اعتضاد فرزند آخر خانواده است. وقتی به دنیا آمد از داشتن نعمت دست محروم بود. این اتفاق اگرچه برای مادر گران تمام شد اما از آنجا که بنیان محکمی داشت سعی کرد با واقعیت درست برخورد کند. او تا 4- 3سالگی کارهای دخترک را انجام می‌داد اما بعد از آن تصمیم گرفت به جای کمک‌کردن راه درست زندگی را به او یاد دهد. اعتضاد باقی ماجرا را تعریف می‌کند: «مادرم برای من خیلی وقت می‌گذاشت. از 4سالگی آموزش خود را شروع کرده بود. در انجام کارها فرقی بین من و دیگر خواهر و برادرهایم نبود. تا اینکه یک روز به من گفت باید نوشتن را یاد بگیرم. او مداد لای انگشتان پایم گذاشت و گفت آن را نگه دار و روی کاغذ شکل بکش.»
انجام این کار برای اعتضاد خیلی سخت بود. کلی گریه کرد و گفت نمی‌تواند اما هر چه بیشتر مقاومت می‌کرد اصرار مادر هم بیشتر می‌شد. او 2راه بیشتر نداشت یا باید مشقت‌گرفتن مداد را به جان می‌خرید یا اینکه بی‌سواد می‌ماند. و او راه اول را انتخاب کرد. می‌گوید: «مادرم با سختگیری‌هایش می‌خواست به من بفهماند که به کسی متکی نباشم. همیشه می‌گفت کارت را درست انجام بده. از بی‌نظمی و بی‌مسئولیتی خوشش نمی‌آمد. همین هم من را ساخت. شاید روزهای اول تلاش‌کردن برایم سخت بود اما کم‌کم به‌خودم مسلط شدم.»

پروانه‌وار در خدمت پدر و مادر
اعتضاد صحبت‌های خود را قطع می‌کند و دوباره راهی آشپزخانه می‌شود. در یخچال را باز می‌کند و از داخل آن میوه‌ها را یکی‌یکی در ظرف می‌گذارد. خودم را به او می‌رسانم تا سبد میوه را بیاورم. سنگین است و بلند‌کردن آن با پا کار راحتی نیست. وقتی خیالش راحت می‌شود همه وسایل پذیرایی مهیاست روی مبل لم می‌دهد. آرامشی که در وجود اوست تحسین‌برانگیز است. یک بانو بدون داشتن دست چقدر محکم و مستقل رفتار می‌کند، جوری که مخاطبش را تشویق می‌کند تا کمی با اراده‌بودن را از او یاد بگیرد. با لبخند می‌گوید: «اول میوه میل کنید بعد حرف می‌زنیم.» جمله‌اش را قاطع می‌گوید و مشغول پوست‌کندن خیار با پایش می‌شود؛ عضوی که از کودکی به جای دستش عمل می‌کند. می‌گوید: «مادرم تا چندی پیش با من بود. اما از وقتی رفت تنها زندگی می‌کنم. البته چند سال آخر عمرش زمینگیر شده بود. هم مادرم و هم پدرم. خودم از آنها مراقبت می‌کردم؛ از دادن دارو تا حمام‌بردن. برای نگهداری از آنها خودم را زودتر از موعد بازنشسته کردم. می‌خواستم در خدمتشان باشم. پدرم یکی‌دو سال زودتر از مادرم مرحوم شد.»

هیچ مدرسه‌ای من را قبول نمی‌کرد
داستان زندگی این بانو شنیدنی است و می‌تواند الگوی خوبی باشد برای همه کسانی که تا به بن‌بست می‌رسند درهای زندگی را روی خود بسته می‌بینند. او به دوران کودکی‌اش برمی‌گردد؛ یعنی زمانی که موعد مدرسه رفتنش بود و مادر می‌خواست نامش را ثبت‌نام کند. می‌گوید: «هیچ مدرسه‌ای من را قبول نمی‌کرد. بیشتر اولیای دانش‌آموزان بی‌رغبتی نشان می‌دادند. توی ذوقم خورد اما مادرم نگذاشت حس طردشدگی به من دست دهد. برای همین معلم خصوصی گرفت و یک سال در خانه درس خواندم.» او در مدت زمان کوتاهی پیشرفت قابل توجهی کرد. تا اینکه به پیشنهاد یکی از اقوام او را در مدرسه ناشنوایان برد. اعتضاد می‌گوید: «در مدرسه از من آزمون گرفتند و در کلاس سوم قبول شدم. مادرم از 4سالگی به من آموزش می‌داد. اطلاعاتم زیاد بود. در کنار بچه‌های ناشنوا علاوه بر درس، زبان اشاره را هم یاد گرفتم.» بعد از آن به مدرسه دانش‌آموزان عادی رفت و کلاس‌ها را با موفقیت پشت‌سر گذاشت.

در آزمون رانندگی قبول شدم اما به من گواهینامه ندادند
بعد از پایان مدرسه تصمیم به ادامه تحصیل گرفت اما دوست داشت قبل از رفتن به دانشگاه در جایی مشغول به‌کار شود. حس مفید و پرتلاش‌بودن لحظه‌ای دست از سرش برنمی‌داشت. برای همین در مرکز نابینایان نرجس شروع به‌کار کرد البته بدون حقوق. فقط می‌خواست کار کند؛ از ضبط کتاب‌های درسی تا تکثیر خط بریل را انجام می‌داد. خودش می‌گوید: «مدتی نگذشته بود که امکان کار در مجتمع ناشنوایان برایم پیش آمد. کار با بچه‌های ناشنوا را دوست داشتم. دستمزد زیادی نمی‌گرفتم اما راضی بودم. همزمان در آزمون دانشگاه شرکت کردم و رشته روانشناسی قبول شدم. حال خوبی داشتم. خستگی را اصلا نمی‌شناختم. کمی بعد به‌عنوان کارشناس معلول جسمی -حرکتی فعالیت کردم. کارم با معلولان ذهنی بود. سخت می‌شد با آنها ارتباط گرفت. ادبیات و هنر به آنها آموزش می‌دادم.» اعتضاد درس‌خواندن و کارکردن را دوست داشت تنها مشکل او سختی رفت‌وآمد به دانشگاه و محل کارش بود. به‌خصوص هنگام بارندگی که دردسرهایش بیشتر می‌شد. تا اینکه یکی از دوستانش به او پیشنهاد داد رانندگی یاد بگیرد. او سریع نامش را در کلاس‌های آموزشگاه ثبت‌نام کرد. رانندگی را یادگرفت و در آزمون هم قبول شد. شوق گرفتن گواهینامه حس خوبی به او می‌داد. اما متأسفانه اداره راهنمایی و رانندگی گواهینامه‌ای به او نداد. اعتضاد می‌گوید: «خیلی ناراحت شدم که چرا کم‌لطفی کردند. اما از اینکه در رانندگی موفق شده بودم خوشحال بودم.»

از سکون بیزارم
این بانو، اعجوبه‌ای است برای خودش. می‌گوید: «چند سال پیش برای شرکت در مسابقه آشپزی به ترکیه رفتم و در آنجا باقالی‌پلو درست کردم و نفر اول شدم.» اینکه چطور آشپزی می‌کند در ذهن نمی‌گنجد مگر کسی او را از نزدیک ببیند؛ برداشتن قابلمه پر از آب‌جوش از روی گاز و خالی‌کردن برنج داخل آبکش..... دیدنش هم دلهره‌آور است و هم تحسین‌برانگیز. اعتضاد توانایی انجام این کارها را از لطف خدا می‌داند و می‌گوید: «از سکون بیزارم. خداوند آدمی را با توانمندی‌های زیاد خلق کرده است که باید خود بشر آن را کشف کند. بعضی از آدم‌ها با کوچک‌ترین مشکلی با خدا قهر می‌کنند و لب به شکایت باز می‌کنند. اما من جز زیبایی و محبت از خدا ندیدم. چند سال پیش به سفر حج مشرف شدم. دوستان و اقوام می‌ترسیدند تنها بروم. می‌گفتند از پس این کار برنمی‌آیم اما رفتم و در آنجا با چشم دل دیدم که خدا من را در آغوش خود گرفته است. لذت‌بخش‌ترین سفر زندگی‌ام بود. خیلی بهتر از کسانی که سالم بودند از پس اعمال حج برآمدم و این لطف خدا بود.» حرف‌هایش که تمام می‌شود از اتاق بیرون می‌آییم. با خنده می‌گوید: «راستی تنیس روی‌میز هم بازی می‌کنم. در مسابقات کشوری نفر دوم شدم. دلم می‌خواست در مسابقات پارالمپیک شرکت کنم که فدراسیون معلولان و جانبازان اجازه این کار را به من نداد. اما مهم نیست. مهم این است که بازی را بلد هستم. هر چه به‌دست آوردم از زحمات خودم بوده است.»

مکث
راز عشق و آثار نقاشی‌ بانوی معلول
شرکت در 11نمایشگاه خارجی

اعتضاد به جای غصه‌خوردن و دلسرد‌شدن از نگرفتن گواهینامه پی یادگرفتن خوشنویسی رفت. زیرنظر استادان برجسته‌ای خط می‌نوشت و البته آموزش هم می‌داد. اما یک اتفاق باعث شد که نقاشی را هم امتحان کند و برای یادگیری‌اش قدم بردارد. چگونگی‌اش را از زبان خودش می‌شنویم: «یک روز به نمایشگاهی رفته بودم. در آنجا خانمی را دیدم که با دندان قلم‌مو را گرفته و نقاشی می‌کشید. همین به من انگیزه داد و از او خواستم که به من هم نقاشی یاد دهد. اول از مداد‌رنگی شروع کردم و بعد رنگ‌روغن. بعد از آن نزد استاد حسین کاشیان از شاگردان استاد فرشچیان آموزش دیدم.» اعتضاد تابلوهای زیادی کشیده  است. او بارها در نمایشگاه‌های داخلی و خارجی شرکت کرده و در بیش از 80نمایشگاه داخلی و 11نمایشگاه خارجی حضور داشته است؛ از کویت و قطر تا تایلند و سوریه و لبنان. پیشنهاد می‌دهد سری به اتاقش بزنیم؛ یک اتاق دنج و کوچک که شاسی نقاشی در یک کنج آن جا گرفته و در گوشه دیگر هم دار قالی به چشم می‌خورد. پارچه‌ای که روی تابلوی نیمه‌کاره کشیده را با پا بر می‌دارد. چهره مینیاتوری است. آنقدر با ظرافت طراحی شده که تصور می‌کنی نقش حک شده روی بوم واقعی است. می‌گوید: «عجله‌ای کار نمی‌کنم. گاهی میلم به بافتن قالی است پشت دار می‌نشینم. گاهی نقاشی می‌کنم. البته گلدوزی و خوشنویسی هم بلدم. هنری نیست که نتوانم انجام دهم.» به خواسته من پشت دار قالی می‌نشیند و مشغول بافتن می‌شود؛ آرام و با‌طمانینه. همه سلیقه‌اش را در این قالی پیاده کرده است و اگر کار به پایان برسد، حتما تابلو فرش گرانبهایی می‌شود.‌

 

این خبر را به اشتراک بگذارید