• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
یکشنبه 30 بهمن 1401
کد مطلب : 185915
+
-

روایت‌های ناب از روزهای تلخ

تاریخچه
روایت‌های ناب از روزهای تلخ

روایت‌های شاخص‌‌ترین چهره‌های انقلابی که از سوی شکنجه‌گران ساواک در کمیته مشترک ضد‌خرابکاری شکنجه شدند، شنیدنی است. بخش‌هایی از این روایت‌ها را در ادامه می‌خوانید.

اکبر هاشمی رفسنجانی

رژیم در سال‌های آخر عمرش برای سرکوب مبارزان، نیروهای دست‌اندرکار امنیتی را هماهنگ و کمیته مشترک را تشکیل داده بود. سال۵۳ که دستگیر شدم، حدود یک‌ماه در سلول انفرادی به‌اصطلاح کمیته ضد‌خرابکاری تنها بودم. تلخ‌ترین خاطره‌های من آن روز‌ها رقم خورد. علاوه بر اهانت و شکنجه، آنچه سختی این زندان را مضاعف می‌کرد، انحراف عقیدتی مجاهدین و ارتداد آنها بود. وحید افروخته اعترافات بدی علیه من کرده بود که من قبول نمی‌کردم و بازجو تلاش می‌کرد
به زور اعتراف بگیرد. این مبارز درباره شکنجه‌های ساواک می‌نویسد: «شلاق گوشت‌ها را برده و به استخوان رسیده بود. قسمتی از استخوان هم شکسته بود. بعد از بازجویی(چند روز بعد) مرا با چشم بسته و لباس مبدل به بیمارستان نظامی در چهارراه حسن‌آباد بردند و بعد از عکسبرداری معلوم شد استخوانم شکسته است.»

آیت‌الله محمود طالقانی

بهمن‌ماه سال۱۳۴۱ که مرا به زندان کمیته مشترک منتقل کردند، ۲نفر برای بازجویی‌ام آمدند، بعد معلوم شد از بازجویان حرفه‌ای هستند که به تناسب اشخاص و اوقات، حرکات گوناگون انجام می‌دهند و قیافه‌های مختلف به‌خود می‌گیرند. اینها کسانی هستند که گاهی قیافه پلیس به‌خود می‌گیرند، شلاق برمی‌دارند، دستبند می‌زنند، جست‌وخیز می‌کنند، برافروخته می‌شوند و گاهی از در محبت و دلسوزی درمی‌آیند. یک شب تا نزدیک صبح با اعصاب کوفته و قلب متشنج و فشار گرما بین موت و حیات به سر بردم. هر روزنه امیدی بسته بود و جز استغاثه به درگاه باری‌تعالی، ملجأ و پناهی نداشتم. ابوذر زمان در بخشی دیگر از خاطراتش آورده است: «آنها متهم را ۸روز در میان آفتاب گرم حیاط و بدون مستراح در زندان‌ها نگه می‌دارند و حتی مدتی پس از تمام شدن بازجویی و بازپرسی، از دادن قلم و کاغذ و قرآن، کتاب دعا و ملاقات با خانواده خبری نیست. با عجله برایش پرونده می‌سازند و حتی ادعانامه محکم و مستدل و قانونی تنظیم می‌کنند و برای افراد و جمعی محکمه می‌آرایند. تا پس از زجر و زندان‌های طولانی، روح دمکراسی و آزادی خود را به کشور‌ها و مردم دنیا و کمک‌دهندگان نشان دهند.»

حجت‌الاسلام محسن دعاگو

«شکنجه‌ها قبل از ظهر شروع می‌شد و تا ظهر طول می‌کشید. پس از آن برای غذا خوردن و نماز ما را به سلول می‌بردند و بعدازظهر دوباره شکنجه‌ها شروع می‌شد و تا ساعتی از شب ادامه داشت. در بسیاری از موارد مجبور بودم با وضوی جبیره نماز بخوانم. حتی قادر به ایستادن هم نبودم و نماز را نشسته می‌خواندم.» حجت‌الاسلام دعاگو به یکی از بازجو‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: «در کمیته مشترک، شکنجه‌گری به نام حسینی بود که درشت‌هیکل و بسیار بداخلاق بود. پیش‌تر شنیده بودم که او می‌گوید آنچنان محکم در گوش تو می‌زنم که برق از چشم‌هایت بپرد، اما این را تجربه نکرده بودم. با سیلی‌هایی که حسینی به گوش‌هایم می‌زد واقعاً برق از چشمانم می‌پرید.» او در ادامه می‌گوید: «به لطف الهی، در بازجویی‌ها بهترین پاسخ را ارائه کردم و توانستم اطلاعات خودم را از ساواک مخفی کنم. حتی یک نفر هم نمی‌تواند ادعا کند در بازجویی‌های من لو رفته است، جز برای «علی جان‌تاب» که وجود خارجی ندارد.»

مرضیه دباغ حدیدچی

شکنجه‌ها با سیلی و توهین آغاز و با شلاق و باتوم و فحاشی، جانفرسا شد. چندبار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند. کلاه آهنی به سرم گذاشتند و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می‌کردند که باعث رعشه و تکان‌های تند پیکرم می‌شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود. گاهی اوقات به اندازه‌ای به پا‌هایم شلاق می‌زدند که بیهوش می‌شدم بعد با پاشیدن آب به هوشم می‌آوردند و مجبور می‌کردند راه بروم تا پا‌هایم ورم نکند. یک‌بار که در اثر ضربات باتوم بیهوش شدم، وقتی دوباره چشم باز کردم خودم را داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به‌شدت درد می‌کرد. از وحشت و ترس خودم را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از شلاق در امان بماند. ناگهان مأموری وارد شد، وحشیانه مرا کتک زد. باتوم برقی در دست داشت که روی نقاط حساس مانند لب و دهان، گوش و... می‌گذاشت. به قدری دردناک بود که کاملاً بی‌حس می‌شدم. از سیگار خاموش کردن روی زخم‌ها نیز لذت می‌بردند و شکنجه‌های دیگری که قابل گفتن نیست.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید