• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 26 بهمن 1401
کد مطلب : 185634
+
-

مادر شهید محمد غنمی‌جابر‌ از روش‌های تربیتی‌ و خاطراتش می‌گوید

نمی‌گذاشتم قهرشان طولانی شود

گزارش
نمی‌گذاشتم قهرشان طولانی شود

مهدیه تقوی‌راد- روزنامه‌نگار

 آرام و با طمانینه صحبت می‌کند و سعی می‌کند چیزی را از قلم نیندازد. چندبار در طول گفت‌وگو از روز شهادت پسرش با بغض یاد می‌کند و بعد دوباره محکم و استوار به صحبت‌هایش ادامه می‌دهد. خدیجه محمودی، ‌مادر شهید محمد غنمی‌جابر چند سالی می‌شود که همسرش را از دست داده و حالا با یاد و خاطره همسر و پسرش روزگار می‌گذراند. شهید غنمی جابر یکی از 100شهید دبیرستان مکتب الصادق(ع)‌ است که روز 22تیر سال 1367در تنگه ابوقریب با اصابت ترکش به شهادت رسید.

خدیجه محمودی ‌این روزها دهه هفتم زندگی‌اش را تجربه می‌کند. خانواده جابر تا قبل از به دنیا‌آمدن محمد، صاحب 2دختر شده بودند و مادر آرزو داشت تا خدا یک پسر هم به او عطا کند. محمودی با یادآوری خاطرات آن زمان می‌گوید: «من 4فرزند(2دختر و 2پسر) دارم. 2فرزند اولم دختر هستند، زمانی که متوجه شدم باردار هستم دعا کردم تا خدا فرزند پسر به من عطا کند تا اسمش را محمد بگذارم. خداوند دعایم را پذیرفت و محمد را به من عطا کرد. حاج قاسم خدا بیامرز هم اگر چه دخترهایمان را خیلی دوست داشت و بی‌حد و حصر به آنها محبت می‌کرد اما خیلی خوشحال بود که خدا به ما پسر داده.» محمودی با مرور خاطرات دوران کودکی محمد می‌گوید:‌ «محمد بچه خوبی بود البته شیطنت‌هایی هم داشت اما شرور نبود. من هم عادت به دعوا کردن بچه‌هایم نداشتم، ‌اگر بچه‌ها با هم دعوایشان می‌شد سعی می‌کردم آنها را آرام کنم و اگر با هم قهر می‌کردند زود آشتی‌شان می‌دادم تا قهرشان طولانی نشود. محمد از همان کودکی هم که می‌دید من و پدرش اهل نماز و دعا و هیئت رفتن هستیم همراه‌مان می‌شد و با ما نماز می‌خواند. من برای همه بچه‌هایم از وقتی کوچک بودند موقع خواب سوره‌های کوچک قرآن را می‌خواندم. عادت هم داشتم بعد از نمازهایم قرآن بخوانم. بچه‌ها هم به این قرآن خواندن من عادت کرده بودند تا جایی که در همان کودکی سوره‌های کوچک قرآن را یاد گرفته بودند.»
بهمن ماه همیشه برای مادر یادآور روزهای خوب پیروزی انقلاب است. او از خاطرات شرکت در تظاهرات‌ها با حضور فرزندانش می‌گوید: «زمانی که انقلاب پیروز شد محمد 7ساله بود؛ در برخی تظاهرات‌ها بچه‌ها را با خودم می‌بردم و بعضی روزها تنهایی به راهپیمایی می‌رفتم اما دلم پیش بچه‌ها بود که نکند بلایی سرشان بیاید. بعد که جنگ شروع شد و بچه‌های محل
یکی یکی به جبهه می‌رفتند و شهید می‌شدند، تمام تلاشم را می‌کردم که حتما در مراسم تشییع و خاکسپاری‌شان حاضر باشم و با خودم می‌گفتم کاش پسر من هم بزرگ بود و می‌توانست به جبهه برود و برای این انقلاب کاری انجام دهد. سر مزار شهدای محل هم که می‌رفتم دعا می‌کردم خدا سعادت مادر شهیدبودن را به من عطا کند.»‌ محمودی با یادآوری خاطرات مدرسه رفتن محمد می‌گوید: «محمد بچه درسخوانی بود و نمره‌های خوبی هم می‌گرفت. سوم راهنمایی را که تمام کرد گفت می‌خواهد به دبیرستان سپاه - مکتب الصادق(ع)- برود. قبل از محمد چند نفر از پسرهای محله‌مان به این دبیرستان رفته بودند و از محیط خوب و مذهبی آنجا خیلی تعریف می‌کردند. من و حاج قاسم خدابیامرز هم رضایت دادیم که محمد به این دبیرستان برود. چند ماهی از مدرسه رفتنش نگذشته بود که متوجه شدم مشغول حفظ کردن قرآن است، بعضی روزها هم به من می‌گفت من از حفظ قرآن می‌خوانم و شما از روی قرآن نگاه کن که من اشتباه نخوانم. تا جایی که یادم هست تا آخر سوره آل‌عمران را حفظ کرده بود اما الان دیگر یادم نیست که سوره‌های دیگر را هم حفظ شده بود یا نه.»

با شناسنامه دستکاری شده رفت جبهه
محمد با وجود سن کمی که داشت مثل بسیاری دیگر از هم‌سن و سال‌هایش با دستکاری  شناسنامه‌اش به جبهه رفت‌ مادر با بیان این مطلب می‌گوید: «14سالش تمام نشده بود که گفت می‌خواهد به جبهه برود. ‌قرار بود از طرف پایگاه مقداد به جبهه اعزام شوند اما زمانی که به پادگان ولی‌عصر(عج) رفته بود به‌خاطر سن‌کم از رفتنش ممانعت کرده بودند. محمد هم با دستکاری  شناسنامه‌اش و بالا بردن سنش موفق شد به جبهه برود. من و پدرش هم به رفتنش راضی بودیم و رضایت نامه‌اش را امضا کردیم، خون بچه ما که از بچه‌های دیگر رنگین‌تر نبود. من هم که از همان کودکی‌اش دعا می‌کردم که بتواند فرد مفیدی برای انقلاب و اسلام باشد و خونش در راه اسلام فدا شود. البته ما رضایت‌نامه‌اش را به این شرط امضا کردیم که درسش را هم بخواند.» محمد همانطور که به پدر و مادرش قول داده بود در کلاس‌های درس در جبهه شرکت می‌کرد و زمانی که به خانه برمی‌گشت در مدرسه امتحان می‌داد. مسئولان مکتب الصادق(ع) هم روی درس خواندن دانش‌آموزان سختگیری‌های خاص خودشان را داشتند. همین سختگیری‌ها بود که باعث شد محمد به‌رغم 3سال حضور در جبهه‌های جنگ، در دبیرستان شاگرد ممتاز باشد.

روایتی غریب از تنگه ابوقریب
تیرماه سال 1367همان زمانی‌که محمد در جبهه بود، یکی از اقوام مادر به رحمت خدا رفته و خانواده برای شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به کرج رفته بودند. همان زمان عراق به تنگه ابوقریب که تنگه‌ای استراتژیک در شمال غربی خوزستان است، حمله کرد و محمد همانجا به شهادت رسید. مسئولان پایگاه مقداد برای دادن خبر شهادت محمد 3روز متوالی به خانه‌شان مراجعه می‌کنند اما همه اهل خانه به کرج رفته بودند. محمودی با بیان این خاطرات می‌گوید: «خدا بیامرز حاج قاسم و دخترهایم بعد از سوم شوهر خاله‌ام به خانه برگشته بودند که از پایگاه مقداد به در خانه آمدند و خبر شهادت محمد را دادند. من هم از همه جا بی‌خبر در منزل خاله‌ام بودم که خبر دادند به تهران برگردم. حاج قاسم اول به من گفت که محمد مجروح شده و در بیمارستان است هر چه اصرار کردم کدام بیمارستان است و من را ببرید تا ببینمش هیچ‌کس حرفی نمی‌زد. تا شب گریه کردم و ضجه زدم که می‌خواهم بروم پسرم را ببینم. غروب که شد آقای عمویی، فرمانده محمد به منزلمان آمد و گفت که محمد شهید شده و شبانه من را به معراج شهدا بردند. آنجا با دیدن محمدم انگار خدا یک صبر عظیمی به من داد که دیگر بی‌تابی نکنم، حالا دعاهایم مستجاب شده محمدم در راه اسلام و قرآن شهید شده بود. حاج قاسم خدا بیامرز که علاقه زیادی به محمد داشت بعد از شهادت او کم کم بیمار شد و بعد از 10سال زمینگیری به رحمت خدا رفت.‌حالا من مانده‌ام و قاب عکس محمدم و حاج قاسم که زودتر از من پیش محمد رفت.»

مکث
شهیدی که وصیتی نداشت

محمد غنمی جابر 6روز قبل از شهادت به جای وصیت‌نامه یک دست‌خط کوتاه از خود به جای گذاشته است. در دست‌خط او بعد از حمد و ثنای پروردگار آمده است:‌
وَلَقَدْ آتَینَاک سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (سوره حجرآیه ۸۷)
«و به راستی، به تو سوره فاتحه و قرآن بزرگ را عطا کردیم.»
با سلام خدمت پیشگاه مقدس آقا امام زمان(عج) و نایب بر حقش امام امت و با سلام به ارواح طیبه شهدا. باید بگویم که وصیت‌نامه‌ای ندارم و خود را در آن مقام نمی‌بینم به آنچه خود عمل نمی‌کنم وصیت نمایم. از پدر و مادر و خواهران عزیزم و تمام اقوام و دوستان و آشنایان طلب حلالیت و بخشش دارم. دیگر عرضی ندارم و شما را به خداوند متعال می‌سپارم. 11تیر 1367


 

این خبر را به اشتراک بگذارید