• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
چهار شنبه 26 بهمن 1401
کد مطلب : 185612
+
-

2حکایت

قصه‌های کهن
2حکایت

یک: نقل است که وقتی «مالک دینار» بیمار شد، آرزوی گوشت در دل او افتاد. یک روز صبر کرد و چون کار از دست شد، به دکان رواسی(کله‌پزی) رفت و 3-2پاچه‌‌ گوسفندی خرید و در آستین نهاد و رفت. رواس، شاگردی داشت. در عقب او فرستاد و گفت: «بنگر تا چه می‌کند؟» زمانی گذشت که شاگرد گریان باز آمد و گفت: «از اینجا به جایی رفت که خالی بود و آن پاچه را از آستین بیرون کرد و 3-2 بار بویید. پس گفت: «ای نفس! بیش از اینت نمی‌رسد.» و آن نان و پاچه به درویش داد.»

دو: چون مالک وفات یافت، بزرگی، قیامت به خواب دید که ندایی درآمد که «مالک دینار» و «محمد واسع» را در بهشت فرود آورید. گفت: «بنگریستم تا از این رو، کدام پیش‌تر در بهشت می‌رود و مالک از پیش در شد.» گفتم: «ای عجب، محمد واسع، فاضل‌تر و عالم‌تر!»
گفتند: «آری، اما محمد واسع را در دنیا 2پیراهن بود و مالک را یک پیراهن. این تفاوت از آنجاست که اینجا، هرگز پیراهنی با 2پیراهن برابر نخواهد بود.»
تذکره ‌الاولیا – عطار نیشابوری

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
2حکایت
2حکایت از شفیق بلخی