گفتوگو با مژده دقیقی درباره ویرایش، ترجمه و داستانهای دیگر
یک برش نازک از یک کیک بزرگ
مرتضی کاردر
مژده دقیقی مترجمیاست که کارهایش را با دقت و وسواس، انتخاب و ترجمه میکند. ثمره ۲دهه ترجمه او از نویسندگان ادبیات داستانی آمریکای شمالی و دیگر نویسندههای انگلیسیزبان، چندین رمان و مجموعهداستان است؛ از کارهای آلیس مونرو و آیزایک باشویس سینگر گرفته تا کازوئو ایشیگورو و آراویند آدیگا. اما بسیاری او را با گزیده داستانهای کوتاهی که به انتخاب و ترجمه او منتشر میشود میشناسند؛ «اینجا همه آدمها اینجوریاند»، «مشقتهای عشق»، «خانواده مصنوعی» و «نقشههایت را بسوزان»؛ مجموعهداستانهایی که ما را با فضای داستان کوتاه آمریکا در سالهای اخیر آشنا میکنند. بهتازگی پنجمین مجموعه از سلسله مجموعهداستانهای کوتاهی که دقیقی ترجمه میکند با عنوان «کیک عروسی و داستانهای دیگر» در نشر نیلوفر منتشر شده است. با مژده دقیقی درباره ترجمه، ویرایش و مجموعه آثارش حرف زدهایم. ***
نخستین کاری که از شما منتشر شد «هنر ویرایش» بود که در سال۷۵ به بازار آمد؛ گفتوگو با رابرت گاتلیب، ویراستار برجسته آمریکایی؛ کتابی که تلقی تازهای از ویرایش داستان به دست میداد؛ نوعی از ویرایش که در ایران چندان رایج نبود.
مصاحبه رابرت گاتلیب، مصاحبه مفصلی بود که در «پاریس ریویو» منتشر شده بود؛ یکی از مجموعهمصاحبههای این نشریه با نویسندگان و شاعران و ناشران و ویراستاران سرشناس. این کتاب با ترجمه مشترک من و آقای احمد کساییپور با عنوان هنر ویرایش در نشر کارنامه منتشر شد. رابرت گاتلیب ویراستار باتجربه و تأثیرگذاری است و شاید بعد از مکسول پرکینز یکی از مهمترین ویراستارهای ادبیات آمریکا باشد. در بازار نشر آمریکا ویراستارها قدرت زیادی دارند؛ بهخصوص ویراستارهایی در این سطح که راهنماییهایشان در جهت پرورش خلاقیت نویسنده است. نویسنده آنقدر به چنین ویراستارانی اعتماد دارد که میپذیرد اینها با راهنماییهایشان میتوانند کتاب را دگرگون کنند و سرنوشت آن را تغییر دهند. تجربههایی که گاتلیب در آن مصاحبه بازگو کرده، به نظر ما خیلی جالب آمد و فکر کردیم شاید بتواند تکانی به فضای ویرایش و نشر در ایران بدهد و ویرایش را از ویرایش صرفاً زبانی و صوری و فنی فراتر ببرد. شاید بتوان نقشهای دیگری هم برای ویراستار تعریف کرد تا ویراستاران بتوانند روی ساختار و محتوای کتابها تأثیر مستقیم داشته باشند و کارشان منحصر به زبان و مسائل فنی نشود.
حالا به نظرتان چنین ویراستارهایی در نشر ما شکل گرفتهاند؟
من نمیتوانم بگویم که این نوع ویراستارها در کشور ما به وجود آمدهاند؛ شاید به شکلهای مختلفی بهعنوان ارزیاب و مشاور، وجود داشتهباشند. خوشبختانه بیشتر بهخاطر رونقگرفتن ادبیات داستانی، حالا چند ناشر بزرگ، گروهی را بهعنوان ارزیاب و بررس به کار گرفتهاند که میتوانند به نویسنده و ناشر مشاوره بدهند اما بنیه نشر ما به قدری ضعیف است که هماکنون بعید است چنین متخصصانی در این حرفه پرورش پیدا کنند و ماندگار شوند. با این اقتصاد ضعیف و نابسامانیهای موجود، ناشران مدام دارند هزینههای مختلف را درز میگیرند تا بتوانند باقی بمانند. تربیت چنین ویراستارانی در یک چرخه اقتصادی سالمتر ممکن است. سالها تجربه و تخصص لازم است تا ویراستاری کارکشته شود و بتواند به نویسنده، پیشنهادهای سازنده بدهد. کسی یکشبه یا فقط با طی مدارج علمی، ویراستار محتوایی و کارشناس نمیشود. ابتدا باید فضای مناسب برای پرورش چنین ویراستاری به وجود بیاید. متأسفانه در شرایط حاضر، ما مدام داریم ویراستارها را از دایره نشر به بیرون پرتاب میکنیم.
شاید به این دلیل که ویراستاری در ایران همیشه یک کار درجه۲ بوده است؛ زیرا نه هیچوقت در نشر آنقدر جایگاه پیدا کرده است و نه خود ویراستاران، این کار را سالها ادامه دادهاند؛ بیشتر بهعنوان یک کار موقتی یا یک سکوی پرتاب نگاه کردهاند!
ویرایش یک حرفه است. این حرفه باید خواستار داشته باشد؛ باید شرایط کار و پرداخت مالی مناسب داشته باشد تا آدمها بتوانند در این حرفه بمانند. ولی در طول عمر ویرایشِ حرفهای در ایران که خیلی هم زیاد نیست، همیشه شاهد بودهایم که بیشتر ویراستاران باتجربه، این کار را رها کردهاند و نشر ما نتوانسته آنها را نگه دارد.
بعدها هم کتاب «ویرایش از زبان ویراستاران» به همت و ویرایش شما منتشر شد. ویرایش همیشه یکی از مسائلی بوده که برای شما اهمیت داشته و مطرح بوده است. از چه زمانی کار ویرایش میکردید؟
من از دورهای که کار مطبوعات را شروع کردم، ویرایش مطالب را هم انجام میدادم. سالها با مجله «زنان» کار میکردم. حدود ۱۱سال در دوره قبلی مجله زنان مسئول بخش ادبیات بودم و در مجله «زنان امروز» هم تا همین چند ماه پیش این مسئولیت را بهعهده داشتم. در تمام این مدت مطالب بخش ادبیات را خودم ویرایش میکردم. پیش از آن در مجله «شباب»، ویرایش مطالب را هم انجام میدادم. با ناشرانی مثل هرمس و نیلوفر هم بهعنوان ویراستار کار کردهام؛ برای همین، ویرایش همیشه از دغدغههای من بوده است. سالها پیش، دوره تخصصی ویرایش را در مرکز نشر دانشگاهی گذراندم. دوره خیلی خوبی بود؛ اساتید عالی و درجهیکی داشتیم. کتاب هنر ویرایش حاصل آن دوره است؛ همینطور کتاب ویرایش از زبان ویراستاران که سالها بعد درآمد و ترجمه گروهی از دانشجویان آن دوره بود. ترجمه این کتاب خیلی طول کشید؛ بیشتر گروه مترجمان در میانه راه از ما جدا شدند و در مرحله آخر ناگزیر، کار ویرایش نهایی این کتاب را خودم انجام دادم. بههرحال من سالها ویرایش کردهام و تجربه کار با خیلی از ناشران را دارم. هنوز هم گاهی بنا به ضرورت ویرایش میکنم.
برسیم به نخستین مجموعهداستانی که ترجمه کردید؛ اینجا همه آدمها اینجوریاند؛ گزیدهای از داستانهای نویسندگان آمریکایی که ما را با جهان تازه داستاننویسان آمریکا در دهههای۸۰ و ۹۰ میلادی آشنا کرد.
من داستان کوتاه را خیلی دوست دارم و زیاد داستان کوتاه میخوانم. ۲۰-۱۵سال پیش کتابهای خارجی به اندازه امروز در دسترس نبود؛ اینترنت هم نبود که امکان داشتن نسخه الکترونیکی کتاب فراهم باشد. برای پیداکردن کتاب مورد نظرتان باید خیلی تلاش میکردید. شاید همین مسئله باعث شده بود که یکسری آثار و نویسندههای تکراری که برای خوانندگان آشنا بودند، چندباره ترجمه شوند. ما فقط با بخش کوچکی از دریای داستان کوتاه جهان آشنا بودیم. مترجمها اغلب خطر نمیکردند و سراغ نویسندههای ناشناخته نمیرفتند و سعی میکردند دوباره از همان نویسندههای شناختهشده، آثاری را برای ترجمه انتخاب کنند؛ حتی اگر کار شاخصی نباشد. بیشتر با یک جور محافظهکاری پیش میرفتند. من شاید به این دلیل که در آن زمان همکار شما در مطبوعات بودم، وقت بیشتری برای جستوجو میگذاشتم. شروع کردم به گشتن و داستانهایی را که برایم جذاب بود، بدون توجه به نام و شهرت نویسندگانشان ترجمه کردم. البته ابتدا قصد انتشار آنها را در قالب کتاب نداشتم؛ بیشتر برای مطبوعات ترجمه میکردم؛ ولی کمکم به داستانهایی برخوردم که بلندتر از آن بودند که به درد مطبوعات بخورند؛ این شد که انتشار مجموعه اینجا همه آدمها اینجوریاند را با انتشارات نیلوفر مطرح کردم و آقای کریمی مدیر انتشارات، هم موافقت کردند. آنموقع، انتشار مجموعهداستانی از نویسندههای ناشناخته، هم برای ناشر ریسک بود و هم برای من. شاید همه انتخابهایم هم در آن مجموعه خوب نبود؛ بههرحال داستانهایی بود که در آن زمان پسندیده بودم.
اما با استقبال زیادی مواجه شد و راه تازهای برای آشنایی ایرانیان با جهان داستان کوتاه آمریکا باز کرد.
استقبالی که از این کتاب شد خیلی مرا دلگرم کرد و باعث شد این کار را ادامه بدهم؛ انگار فضایی خالی برای این تجربه وجود داشت و دریچهای باز شده بود. به نظرم بیشتر یک ضرورت بود؛ دیر یا زود باید با دنیای داستانی نویسندههای جدیدتر آشنا میشدیم. خوشحالم که مترجمهای دیگر هم به سراغ نویسندگان جدید رفتهاند و این کار را ادامه میدهند.
بله، بهعبارتی یک جریان ترجمه داستان کوتاه در زبان فارسی شکل گرفت. داستانها را از چه منابعی انتخاب میکردید؟ مثلا نشریه نیویورکر را میدیدید یا گزیده داستانهای سال آمریکا یا پاریسریویو یا...؟
آن زمان نیویورکر را خیلی نمیشناختم؛ مشترک پاریسریویو بودم و به دستم میرسید. همانطور که گفتم، دسترسی به داستان و رمان چندان آسان نبود. اگر کسی سفری میرفت، چند مجموعه برایمان میآورد یا خودمان در سفر، کتاب و مجله میخریدیم و میآوردیم. در مجموعههای مختلف دنبال داستانهای خوبی میگشتم که با توجه به ضوابط نشر ما، قابلیت ترجمه به فارسی را داشته باشند. این موضوع هنوز هم یکی از دغدغههای من است. داستان کوتاه ساختار خیلی منسجمی دارد و نمیشود چیزی از آن حذف کرد. پیداکردن داستانی که بتوان بدون جرحوتعدیل به فارسی برگرداند آسان نیست. خیلی از داستانها ـ بهخصوص داستانهای معاصر ـ در ممیزی مشکل پیدا میکنند و من هم اصرار دارم هیچچیز از داستان حذف نشود؛ به این ترتیب، پیداکردن داستان، دشوار بود و منابع، محدود.
بعد مشقتهای عشق را ترجمه کردید و بعد مجموعههای دیگر را و حالا پنجمین مجموعه آن کیک عروسی و داستانهای دیگر منتشر شده. از بعضی نویسندهها مثل آیزاک باشویس سینگر و آلیس مونرو هم گزیدهداستانهایی را در کتابهای مستقل ترجمه کردید.
همانطور که گفتم، استقبال از مجموعه اول سبب شد که این کار را ادامه بدهم و هر ۴-۳سال یک بار چنین مجموعهداستانهایی را منتشر کنم. بازخوردهای خوانندگان که اغلب داستانخوان حرفهای یا داستاننویس بودند به من کمک میکرد که داستانها را دقیقتر و گزیدهتر انتخاب کنم. همین که پیگیر این مجموعهها بودند و درباره داستانهایش صحبت میکردند، نشان میداد که این داستانها اثرگذارند و به زحمتِ انتخاب و ترجمهشان میارزند. دومین مجموعه از این سری، مشقتهای عشق بود. بعد از آن، نقشههایت را بسوزان را ترجمه کردم و بعد خانواده مصنوعی را. حالا هم که کیک عروسی و داستانهای دیگر منتشر شده است. در این جستوجوها، رفتهرفته با کار نویسندگان مختلف آشنا میشدم و آثارشان را دنبال میکردم. میدیدم نویسندگان بزرگی هستند که ما با آثارشان آشنا نیستیم یا اصلا از وجود آنها خبر نداریم؛ مثلا به داستانهای مونرو یا سینگر در همین خواندنها و پیگرفتنها علاقهمند شدم و بعدها مجموعههای مستقلی از داستانهایشان را ترجمه کردم. از مونرو اول مجموعه «فرار» را ترجمه کردم و چند سال بعد «زندگی عزیز» را. از میان انبوه داستانهای سینگر هم مجموعهای را انتخاب و ترجمه کردم که با عنوان «یک مهمانی، یک رقص» منتشر شد. سینگر داستاننویس محبوب من است و هنوز هم در هر مجموعه، داستانی از او دارم.
یکی از مشکلاتی که ما همیشه در ترجمههایمان از ادبیات جهان داشتهایم، این بوده که همواره بر اساس تبها و جوهایی که در محافل ادبی یا بازار وجود دارد آثار نویسندگان را خواندهایم؛ مثلا یک دوره کارور رایج شد و همه شروع کردند به خواندن کارور، دوره دیگر بوکوفسکی یا براتیگان و... و شناخت ما از ادبیات آمریکا محدود به همین نویسندهها شد. خوانندهها فکر میکردند همه ادبیات آمریکا همین چند نفر هستند. ترجمههای شما سبب شد که این جو، کمی بشکند و تصویر ما به واقعیت نزدیکتر شود.
بههرحال این تصویر با انتخاب آثار متنوع برای ترجمه، گستردهتر میشود؛ البته من هم تا حدی بهعمد میخواستم کمی خلاف جریان حرکت کنم؛ به دلیل اینکه تبلیغات نهفقط اینجا بلکه در همهجای دنیا، برخی نویسندهها را مطرح میکند و متأسفانه بعضیها ـ بهخصوص در اینجا ـ خیلی تحت تأثیر این نویسندگان قرار میگیرند و فکر میکنند فقط باید اینطور نوشت؛ مثلا چند سال پیش تب داستانهای مینیمال خیلی بالا گرفته بود و همه فکر میکردند مطالب کوتاهی که مینویسند داستان مینیمال است. اصولا آیا داستان مینیمال اینقدر چیز مهمی بود؟ به قول آقای صفدر تقیزاده، اگر ادبیات دنیا یک کیک بزرگ باشد، داستان مینیمال، برش خیلی نازکی از آن کیک است. آیا ترویج این داستانها بهعنوان یک جریان اصلی در ادبیات جهان بهبیراههکشاندن مخاطبان و داستاننویسان خودمان نیست؟ چون آثار ترجمهشده بههرحال ـ خوب یا بد ـ تأثیر خیلی زیادی روی داستاننویسهای ما دارد.
هیچوقت تأثیر این ترجمهها را در آثار داستاننویسان پیگیری کردهاید؟
نه، من این موضوع را دنبال نکردهام اما بعضی داستاننویسها خودشان به من گفتهاند که فلان داستان یا رمان، خیلی روی کارشان تأثیر گذاشته است؛ مثلا خیلیها سبک نوشتن مونرو را در کارشان مؤثر میدانند. بههرحال تأثیر، فینفسه چیز بدی نیست و همه ما خواهناخواه از نظر ذهنی تحت تأثیر عوامل مختلف فرهنگی هستیم؛ مهم این است که این تأثیر به شکلگرفتن روندی خلاق در کار نویسنده کمک کند یا اینکه صرفاً در حد تقلید باقی بماند.
در خلال این سال هاگاه از نویسندگانی ترجمه کردید که برنده جوایز ادبی شده بودند مثل ایشی گورو و جومپا لاهیری و آراویندآدیگا یعنی متوجه برندگان جایزههای ادبی شدید؛ درحالیکه شاید گمان بر این بود که بیشتر به دنبال انتخابهای خودتان در ترجمه هستید؛ فارغ از جایزهها و جو بازار و...
جوایز ادبی خیلی مهماند و آثار درخشانی را به ما معرفی میکنند؛ مثل فیلترهایی عمل میکنند که آثار داستانی از آنها میگذرند. جوایز معتبری مثل پولیتزر و بوکر واقعاً تعیینکننده هستند. شاید قضاوت شما بر این اساس است که اینجایزهها باعث هجوم مترجمان برای ترجمه آثار برگزیده شده است و یک جور مسابقه برای ترجمه آنها وجود دارد ولی این موضوع از اهمیت این نویسندگان و جوایز، کم نمیکند. جایزههای ادبی توجه من را هم به برخی آثار جلب میکند و اگر چنین کتابهایی را بپسندم، ممکن است ترجمهشان کنم. البته شاید آن زمان که مجموعهداستان جومپا لاهیری را ترجمه کردم هجوم مترجمان به آثار برگزیده به این اندازه نبود. در مورد «ببر سفید» باید بگویم که من ترجمه این کتاب را زمانی شروع کردم که هنوز جایزه بوکر را نبرده بود.
این وسط چند کار پلیسی هم ترجمه کردید از مجموعه داستانهای شرلوک هلمز که نشر هرمس آنها را منتشر کرد.
ماجراهای کارآگاهی شرلوک هلمز از نخستین ترجمههایم بود. از داستانهای پلیسی خوشم میآمد؛ بهخصوص ماجراهای شرلوک هلمز که در ترجمه هم چالشهای خودش را داشت. ترجمه این کتابها البته پیشنهاد ناشر بود. حقیقتش وقتی شروع کردم، فکر نمیکردم که اینقدر این کار را ادامه بدهم و از شما چه پنهان هیچ فکر نمیکردم که اینقدر سخت باشد. ترجمه آسانی نبود. زبان داستانهای شرلوک هلمز کموبیش قدیمی و پیچیده است و مشکلات خاص خودش را دارد.
۴تا کار شد؟
۶تا. در مجموع ۶کتاب از ماجراهای شرلوک هلمز را برای انتشارات هرمس ترجمه کردم.
مجموعه هرمس و کارهای دیگری که ترجمه شده در بازار خوب میفروشد اما چرا قصههای پلیسی در ایران رونق نمیگیرد؟ اتفاقا در سالهای اخیر بازار کتابهای پلیسی و کارآگاهی تکانی خورده و بعضی ناشران به این ژانر توجه نشان دادهاند. شاید این بیرونقی که میگویید، تا حدی ناشی از آن باشد که روشنفکرهای ما نسبت به داستانهای پلیسی نظر خوبی ندارند. ولی دیگر وقتش رسیده که واقعیتهای جامعه را در بازار نشر در نظر بگیریم. داستانهای پلیسی در سراسر دنیا طیف وسیعی از خوانندگان را جذب میکنند. خیلیها بهویژه نوجوانها و جوانها، ممکن است از این طریق کتابخوان شوند. امروز در ایران بسیاری از جوانها ماجراهای شرلوک هلمز و کتابهای پلیسی سادهتر مثل آثار آگاتا کریستی را میخوانند. الان که آثار پلیسینویسهای جدید هم ترجمه و منتشر میشود.
اما ما قصهنویسی نمیبینیم که پلیسی یا جنایی بنویسد. در دهههای گذشته چنین نویسندههایی داشتیم اما حالا نداریم.
این را هم باید به همان نگاه روشنفکرانه به کتاب و نشر نسبت داد.
اصلا به ژانرهای پلیسی و کارآگاهی نگاه خوبی ندارند.
بله، اینها را ادبیات زرد محسوب میکنند و جایگاه درخور توجهی برایشان قائل نیستند. ولی این نوع کتابها که خوانندگان بسیار دارند، در تمام دنیا زیرشاخههای متعددی پیداکردهاند و جوایز مختلفی هم دارند. البته در جاهای دیگر دنیا هم کموبیش این نگاه وجود دارد که خواننده جدی ادبیات، سراغ داستان پلیسی نمیرود.
انگار این نگاه در ایران، خیلی پررنگتر است. نویسندههای ما سالهاست که با زدن برچسب ادبیات عامهپسند، اصلا سراغ این داستانها نمیروند.
این نخبهگرایی همیشه در نشر ما وجود داشته ولی ما در کنار این نشر نخبهگرا، بازاری داریم که بیسروصدا میچرخد و طرفداران زیادی هم دارد. انواع داستانهای عامهپسند فارسی و برخی کتابهای ترجمهشده با مخاطب عام در این بازار منتشر میشوند. خواننده آنها هم با بازار نشر نخبهگرا سروکار ندارد. همهجای دنیا کموبیش همینطور است؛ ادبیات نخبهگرا و جدی به نسبت کتابهای مردمپسندِ پرفروش خوانندگان محدودی دارد.
حالا با همان نگاه ویراستارانه اگر بخواهید ترجمههای سالهای اخیر را که شمارشان خیلی زیاد شده است، ارزیابی کنید، چه میگویید؟
فکر میکنم اشاره شما به انبوه ترجمههای بیکیفیتیاست که بهسرعت روانه بازار میشوند، نه ترجمههای قابلتأمل و جاافتاده! به نظرم اصلیترین مشکل ایندسته از مترجمان سالهای اخیر، ضعف در زبان مبدأ است؛ بیآنکه انگلیسی یا فرانسه یا هر زبان دیگری را درست بدانند، دست به ترجمه میزنند. وقتی جملهای در ترجمه نامفهوم است و فارسیاش هم میلنگد، مترجم به احتمال زیاد جمله اصلی را درست نفهمیده است. به متن اصلی که مراجعه میکنید، میبینید یا بخشی ازجمله جاافتاده و یا اشتباهی در ترجمه رخ داده است. و زمانی که این مسئله در کل متن عمومیت پیدا میکند ـ یعنی میزان نامفهومبودن بالا میرود ـ معنیاش این است که آن مترجم اصلاً نباید سراغ ترجمه چنین متنی میرفته است. ولی انصاف نیست که همه مترجمان نسل جوانتر را به همین چوب برانیم. هستند مترجمان جوانی که تسلیم این آشفتهبازار نشدهاند و راه خودشان را میروند. من فکر میکنم مسئله، بیشتر سرسریگرفتن کار است که عمومیت پیدا کرده؛ چه در ترجمه و چه در نوشتن. البته این تا حد زیادی مسئولیت ناشر است که کار را جدیتر بگیرد. اگر کاری ضعف نگارشی دارد باید این ضعف را رفع کرد؛ یا باید این ضعف را در ویرایش متن برطرف کرد و یا آن را برای اصلاح به نویسنده یا مترجم برگرداند. نمیشود که متن را با ضعف نگارشی چاپ کرد. متأسفانه این موضوع دیگر استثنا نیست و کمکم به قاعده تبدیل شده؛ همه عوامل دستاندرکار، وظیفه خود را سرسری انجام میدهند؛ از ناشر گرفته تا نویسنده و مترجم و ویراستار و نمونهخوان.
الان رقابتی بین مترجمان راه افتاده که هر چه زودتر کار را به بازار برسانند و برای همین، شتابزدگیهای بسیاری در متنها میبینیم. به نظرتان این مسئله چه آسیبهایی وارد میکند؟
بهمرور معیارهای ترجمه را پایین میآورد. البته آسیبش را زده است. وقتی ناشری فکر میکند که میتواند کتاب را با کیفیت نازل چاپ کند و متن، حتی غلط املایی دارد، یعنی آسیب وارد شده است. خیلی چیزها به هم وابسته است. تا این وضعیت، نشر را بهکلی فلج نکرده، ناشران و مسئولان فرهنگی باید به خود بیایند. لازم است ضوابطی به وجود بیاید. این بلبشو روزبهروز بیشتر میشود؛ معایب قبلی که رفع نشده هیچ، کلی عیب جدید هم به این چرخه معیوب اضافه میشود. در بازار ترجمه، هرجومرجی به وجود آمده است؛ مثلا عدهای ترجمههای دیگران را برمیدارند و با اندکی جرحوتعدیل، رونویسی میکنند و به نام خودشان منتشر میکنند؛ گاهی حتی زحمت رونویسی را هم به خودشان نمیدهند و عیناً همان را چاپ میکنند. این قبیل مشکلات را چهکسی باید پیگیری کند؟ من مترجم با وقت نداشته و درآمد ناچیزم باید در دادگاهها دنبال این قضیه هم بدوم؟ پس نهادهای فرهنگی و اتحادیه ناشران چه وظیفهای دارند؟