بابا قاسم و 31 بچه قد و نیمقد
کودکان تحت حمایت «قاسم حسنی» که ابتدا آیندهای نداشتند، برای خود کسی شدهاند؛ به دانشگاه رفتهاند، در مدارس ممتاز درس میخوانند، زندگی خوبی دارند و...
نصیبه سجادی- روزنامهنگار
در پارکها، سرچهارراهها، کارگاهها و هر جایی که کودکی را با عنوان «کودک کار» ببینند، تشویقش میکنند به کلاسهای رایگانشان بیاید و پای آموزشهایشان بنشیند و سواد و حرفه بیاموزد، زیرا معتقدند «هیچ کودکی نباید به هیچ دلیلی از تحصیل محروم بماند». برای رسیدن به این هدف با برنامهریزی جلو رفتهاند و کودکان بسیاری را جذب کلاسهایشان کردهاند که با حمایت انجمن حمایت از کودکان کار اینروزها در جایجای تهران تشکیل میشود.
سال٧٩ تعدادشان زیاد نبود. چند جوان داوطلب بودند که سر پرشوری داشتند برای رفع مشکلی از مشکلات جامعه. دغدغهشان که کودکان کار شد و باسواد کردن و حرفهآموزی به آنها ابتدا از دروازهغار شروع کردند، چون میدیدند کودکان زیادی هر روز آنجا هستند، سر چهارراه، در حال میوهفروشی، در بوستانها و کارگاهها و بهجای اینکه پشت میز و صندلی بنشینند و دغدغهشان درس و مشق باشد، کار میکنند و هموغمشان هم شده تلاش برای معاش.
همه فرزندان آقای حسنی
«قاسم حسنی» سالها پیش که کلید حمایت از کودکان کار و خیابان را با باسواد کردن آنها زد، فکرش را نمیکرد که با ١٨کودک شروع کند و بعد از ٢٠سال بتواند به زندگی صدها کودک، ایرانی و غیرایرانی، سروسامان بدهد؛ آن هم چه سروسامانی. برخی از این کودکان که هیچ آیندهای برایشان متصور نبود، الان برای خود کسی شدهاند؛ به دانشگاه رفتهاند، در مدارس ممتاز درس میخوانند، زندگی خوبی دارند و... .
حسنی که خودش از ١٠سالگی بهدلیل شرایط و موقعیتش، هم کار کرده و هم درس خوانده، میگوید: «بعد از پایان تحصیلاتم وقتی میدیدم مادری همراه کودکش گدایی میکند ناراحت میشدم و دوست داشتم برای این آدمها کاری کنم.»
همین کشمکش ذهنی کار را بهجایی رساند که او در کنار حمایت از سوادآموزی، ٢٨کودک را هم به فرزندی پذیرفته و درون شبهخانوادههایی برایشان پدری میکند؛ کودکانی که خانواده داشتند و نداشتند. میگوید: «فرزندی داشتیم که مادرش درگیر اعتیاد بود. این کودک، گاه شب را تا صبح پشت در میخوابید یا کودکی که اصلا خانواده نداشت. الان اینها با بچههای خودم شدهاند ٣١بچه که قرار است همه را بهجایی برسانم.»
بچههای آقای حسنی قدونیمقدند؛ بزرگترینش تازه ١٧سالش تمام شده. همه هم او را بابا صدا میزنند.
خانوادهها فراموش نشدند
هر یک ساعت حضور کودک کار در کلاس درس مساوی است با کار کمتر و درآمدی که اگر کم میشد ممکن بود بنیان یک خانواده را از هم بپاشد؛ خانوادهای که پدر درگیر اعتیاد است، مادر مریض و زمینگیر است و با هزار و یک مشکل دیگر درگیر است. پس باید برای آن فکری بشود.
حسنی میگوید: «در ادامه راه، وقتی دیدیم کودکی که خیلی به درس علاقه هم دارد ناگهان غیبش میزند، فهمیدیم مشکل در جایی دیگر است و اگر حل نشود، نتیجه نخواهیم گرفت. تحقیق کردیم و وقتی دیدیم این کودکان در کنار پدر و مادر درگیر، باید خانواده پرجمعیتی را از نظر مالی تامین کنند، مثلا مخارج 8-7خواهر و برادر دیگر را هم تامین کنند، حمایت از خانواده را هم بهکارهایمان اضافه کردیم. آنها را زیرپوشش بیمه میگرفتیم، ماهانه کمک مالی میکردیم و...»
مکث
خود راه بگویدت که چون باید رفت
ابتدا که به بوستانها میرفتند تا بچههای کار را باسواد کنند، دفتر و مداد و خودکار و... را با هزینه شخصیشان میخریدند. تعداد بچهها که زیاد شد و نیازها بیشتر، باید کاری میکردند تا جوابگوی بچهها باشند که به این جوانان پرشور امید بسته بودند، اما چه کاری؟ میگوید: «باور میکنید اصلا به این چیزها فکر نمیکردیم. میخواستیم یک کار خوب را ادامه دهیم و به سرانجام برسانیم، همین. خانوادهها وقتی صداقت ما را دیدند از ما حمایت کردند، حتی خود کودکان کار وقتی میدیدند دوستشان داریم و دل ما برایشان میسوزد با پای خودشان سر کلاسها حاضر میشدند. حسنی که الان در آستانه ٦٤سالگی است میگوید: «بچهای داشتیم که از اتباع بود و همراه خانواده زباله جمع میکرد. او همینجا درس خواند. حمایتشان کردیم. این بچه الان تاجر موفقی است و ارتباط خوبی با ما دارد و الان شده یکی از خیران ما.»