روحانیای که مقابل زن رضاشاه کوتاه نیامد
شیخ محمدتقی بافقی از عالمان شیعه در قرن ۱۴ قمری است که نقش مهمی در تاسیس حوزه علمیه قم داشت. او از مخالفان سرسخت رضاشاه بود. اعتراض او به همسر رضاشاه و برخی زنان دربار که در مراسم تحویل سال، بدون حجاب در حرم حضرت معصومه(س) ظاهر شده بودند، باعث شد رضاشاه، خود از تهران به قم آمده و او را پس از ضرب و شتم زندانی کند. برخی معتقدند اقدام آیتالله بافقی موجب شد تا کشف حجاب 8سال دیرتر اجرا شود.
بافقی مکررا با نوشتن نامههای تند و صریح به رضاخان، او را از اعمال زشت و منکر برحذر میداشت، او کوچکترین تعارفات معمول را در نامهها رعایت نمیکرد و آغاز نامههایش چنین بود: از آخوند بافقی به فلان.... تلاش مجدّانه او در امر به معروف و نهی از منکر، در شیوه زندگی مردم بسیار مؤثر بود. ازجمله اینکه وی توانست سلمانیهای قم را متعهد سازد که ریش مشتریان را نتراشند.
دوشنبه ۲۹اسفند ماه ۱۳۰۶ش، عصمتالملوک دولتشاهی، همسر چهارم رضاشاه، همراه گروهی که اشرف و شمس- دختران رضاخان از زن دومش- نیز بین آنان بودند، برای حضور در مراسم تحویل سال، وارد حرم حضرت معصومه(س) شده و در غرفه بالای ایوان آیینه بدون حجاب نشستند که صدای اعتراض مردم از هر سو بلند شد. وقتی بافقی که در مسجد بالاسر حرم مشغول نماز بود، از این ماجرا آگاه شد، پیغامی برای زنان فرستاد و به وضعیت حضور آنان در حرم، اعتراض کرد و چون مؤثر واقع نشد، شخصاً به آنجا آمد و از ایشان خواست تا حجاب بر سر کنند. همسر رضاشاه ابتدا بیاعتنایی کرد اما با بلندشدن صدای اعتراض مردم همراه دیگر زنان به اتاق پشت غرفه رفت. واقعه به تهران گزارش شد. رضاخان همراه با وزیر دربار و یک فوج زرهی، از تهران روانه قم شد، نظامیان را در منظریه قم مستقر کرد و خود به همراه عدهای از گارد، وارد شهر شد. او که غیبت موقت آیتالله حائری از قم، موجب جرأتش شده بود، با چکمه وارد حرم شد و افراد گارد، عدهای را مضروب و بافقی را دستگیر کردند. رضاشاه شخصاً بافقی را زیر لگد انداخت و به ناسزا گرفت و به زندان تهران فرستاد.
شیخ محمدتقی بافقی پس از چند ماه، بهدنبال پیگیریهای آیتالله حائری، از زندان آزاد ولی به باغ سراجالملک شهرری تبعید شد و در آستان حضرت عبدالعظیم به امامت جماعت و حل و فصل امور دینی پرداخت. ایشان به لحاظ تقوا و صداقت و روحیه مساعدت به مردم از محبوبیت بسیار برخوردار بود. سرانجام، در ۱۳۱۴ش توانست به مشهد سفر کند. با عزل رضاخان از سلطنت در ۱۳۲۰ ش، بافقی از تبعید رهایی یافت. پس از بازگشت به قم، در مدت کوتاهی که در آنجا اقامت داشت، از گشودن دکانهای مشروبفروشی در آن شهر جلوگیری کرد.
کشف حجاب به روایت علیاصغر حکمت
نصرالله حدادی، تهرانشناس جزئیات بیشتری از ماجرای کشف حجاب 17دیماه سال1314 بیان میکند. او با اشاره به خاطرات «علی اصغر حکمت» میگوید: «علیاصغر حکمت در خاطراتش ذکر میکند که مقدمات اولیه واقعه کشف حجاب به چند ماه عقبتر از دیماه سال1314 میرسد. پهلوی اول دستور داده بود تا کشف حجاب هرچه سریعتر اجرا شود اما هر بار به دلایلی به تعویق میافتاد. تا اینکه دستور اکید به من دادند در این مورد تأخیری نیفتد. من هم اهتمام کردم در بالاخانهای نزدیک چهارراه حسنآباد با حضور خانمها صدیقه دولتآبادی، فاطمه سیاح، هاجر تربیت، بدرالملوک بامداد و فرخزمان غفاری که از معاریف آن زمان بودند، انجمنی تشکیل دادم و مقدمات این امر را فراهم آوردم. در آبانماه1314 وقتی که پهلوی اول در سفر مازندران بود، از فروغی رئیس الوزرا پرسید در باب کشف حجاب چه کردید؟ فروغی به من اشاره کرد و به عرض رساندم، مطابق برنامه عمل به عرض رسیده، اقداماتی شده و تا حدی پیشرفت کرده و افکار عمومی آماده است. اکنون دختران خردسال با رویی گشاده میروند ولی نسبت به سالخوردگان این اقدامات معارف باید در خانوادههای عالی مملکت یک عمل جدی به ظهور برسد. اگر شخص اعلیحضرت همایونی پیشقدم این امر شوند، بیشتر مردم تأسی خواهند کرد. که از قدیم گفتهاند: «الناس علی دین ملوکهم». روز چهارشنبه 17دیماه در محل دانشسرای عالی ایران این مراسم برگزار شد. در اندک تصاویر باقیمانده از آن روز در فضای آزاد خانمها دارای لباس سرمهای بلند با کلاه هستند و تعدادی هم با روپوشهای بلند و سفید با کلاه روباندار سفیدی که بر سر دارند ایستادهاند. تعدادی از خانمها کلاههای پهن و بزرگ بر سر دارند، سر به زیر ایستادهاند و بهگونهای ایستادهاند که چهرهشان مشخص نشود.»
مادر را به خاطر کشف حجاب از دست دادم
محمدمهدی عبدخدایی، از اعضای تشکیلات فدائیان اسلام و دبیرکل این جمعیت از میهمانان این برنامه بود. او خاطرهای از روزهای کشف حجاب و اتفاق تلخی که منجر به مرگ مادرش شد، نقل میکند. پدرم بابت کاری بیرون از خانه بود و مادرم به همراه خانمآقا، زن همسایه برای رفتن به حمام از خانه خارج شدند. هنگام بیرون آمدن از حمام پاسبان اداره ثبت مشهد که با پدرم کار داشت متوجه 2خانم چادری میشود. برای برداشتن چادر از سرشان به آنها حمله میکند. مادرم در حال فرار خودش را به خانه همسایه میرساند که در همین حین درحالیکه پاسبان چادر او را میکشیده پایش به چارچوب در گیر میکند و به زمین میخورد. در اثر این حادثه فرزند مادرم سقط میشود و 16روز بعد بهدلیل جراحتهای جسمی و روحی ناشی از این اتفاق از دنیا رفت. خانمآقا هم سرش به چارچوب در میخورد و میشکند.