
کریس گاردنر، کارآفرین خودساخته زندگیاش را از صفر شروع کرده است
میلیاردری که بیخانمان بود

قهرمانان قصهها معمولا افرادی هستند که مسیر دشوار و طولانی را برای رسیدن به موفقیت پشتسر میگذارند و از دل تاریکیها راهی بهسوی روشنی باز میکنند. ما قصهها را میخوانیم و با خودمان میگوییم این قهرمانان، زاییده ذهن خلاق نویسنده قصه هستند اما دنیای واقعی هم قهرمانانی دارد که داستان زندگیشان شبیه به باورنکردنیترین قصههاست. «کریس گاردنر» صاحب یکی از این زندگیهای پرماجرا و باورنکردنی است؛ مردی که از فقر مطلق و بیخانمانی، به ثروتی بزرگ رسید، کارآفرین شد، ماجراهای زندگیاش دستمایه ساخت فیلم موفق «در جستوجوی خوشبختی» قرار گرفت و نامش در فهرست خیران ثروتمند دنیا حک شده است. آشنایی با شخصیت و زندگی این کارآفرین خودساخته خالی از لطف نیست.
تولد در بحران
زندگی کریس گاردنر قابلیت تبدیلشدن به یک تراژدی تمام و کمال را داشته، مگر چند ثروتمند کارآفرین را میشناسیم که در فقر مطلق به دنیا آمده باشند، حداقل امکانات یک زندگی معمولی و شرایط برای زندهماندن یک کودک از آنها دور باشد و از همان ابتدا، قدم در باتلاق رنجها و محرومیتها بگذارند؟ وقتی کریس در سال1954به دنیا آمد، مادرش بعد از تحمل چندین سال سختی، از پدر خشن و بددهن او جدا شده بود. اما زندگی عجیب و غریب آنها آنقدر دچار آسیب و بحران بود که مادر کریس را روانه زندان کرد. به این ترتیب کریس از همان کودکی، طعم بیسرپرستی و بیخانمانی را چشید. او چند سالی به همراه خواهرانش در پرورشگاه زندگی کرد و همیشه حسرت حضور پدری مهربان و مقتدر را احساس میکرد. با اینکه سالهای کودکی کریس دور از مادر گذشت، اما مادرش تنها فردی بود که بذر اعتماد به نفس را در وجود کریس کاشت. او بارها این جمله را از مادرش نقل کرده که میگفت: «شما فقط میتوانید بهخودتان تکیه کنید، سوارهنظامی برای کمک نمیآید.»
تنها در توفان سختیها
کریس با مرور خاطرات شیرینی که از تنها مرد محبوب دوران کودکی خود یعنی عموی مادرش داشت، تصمیم گرفت بعد از دبیرستان وارد نیروی دریایی شود. او 4سال در نیروی دریایی آمریکا خدمت کرد و بعد از پایان دوره، همزمان با تحصیل در رشته موردعلاقهاش یعنی پزشکی، بهعنوان دستیار در آزمایشگاهی مشغول بهکار شد. با اینکه کریس درسخواندن را دوست داشت، شغلی که به سختی پیدا کرد، آنقدر کمدرآمد بود که برای گذراندن زندگی مجبور شد تحصیل در رشته پزشکی را رها کند و تمام وقت، به کارهای مختلف مشغول شود. او مدتی به فروش تجهیزات پزشکی مشغول شد اما از آنجا که هیچ علاقهای به این کار نداشت، نتوانست به موفقیت برسد. گرسنگی، خستگی، تندادن به کارهایی که هیچ علاقهای به آنها نداشت و بعدها مسئولیت سنگین تامین نیازهای همسر و فرزندش، تنها گوشهای از سختیهایی بود که کریس پشتسر گذاشت. بعد از مدتی زندگی مشترک او با شکست مواجه شد و بار نگهداری از فرزند هم بر دوش کریس گذاشته شد. او به امید اینکه اینبار دیگر بتواند در کاری موفق شود، بالاخره تصمیم گرفت شغل خرید و فروش سهام را هم امتحان کند.
گامهای بلندپروازانه
آشنایی با مردی که سررشتهای از خرید و فروش سهام داشت، حاصل کنجکاویهای مفید کریس بود که در نهایت هم به نفعش تمام شد. سهام فروش متمول برایش توضیح داد که چطور میتواند وارد این تجـارت شود و او را به سرشـناستـرینهای خرید و فروش سهام ارجاع داد. کریس هم با اعتماد به نفس دنبال راهی بود که بتواند در این شغل نام و اعتباری برای خود بهدست بیاورد اما کسی تحویلش نمیگرفت. نه بهخاطر سیاهپوستبودنش، بلکه به این خاطر کـه ثروتمنـدان نمــیخــواستــنـد ریـسـک کننـد، مسـیرهای پیشرفت بــرای کــریس طولانیتر از بقیه شده بود. کریس در گفتوگوهایش گفته است: «آنها نژادپرست نبودند. حـداقل چیزی که برای فروشنده سهامشدن میخواستی، یک مدرک MBA بود. اما من اصلاً دانشگاه نرفته بودم! من زیر خط فقر زندگی میکردم و پولی برای گذراندن این دورهها نداشتم.» کریس به هر سختیای بود پول و زمان لازم برای شرکت در دورههای آموزشی را فراهم کرد و بعد از آن بود که توانست بهعنوان کارآموز در شرکت «دیمویتر» پذیرفته شود.
وقتی پشتکار کارساز میشود
در آن دوران تنها منبع درآمد کریس برای تأمین هزینههای خود و فرزندش، مبلغ ناچیزی بود که از فروش تجهیزات پزشکی بهدست میآورد. او بهعنوان بازاریاب هر روز مجبور بود با بیش از 200شرکت تماس بگیرد و تقریبا اکثر روزها در محل کار میماند و از تمام انرژی خود برای موفقیت استفاده میکرد. تنها چیزی که او را سرپا نگه داشته بود و باعث میشد در سختترین دوران زندگیاش از پا نیفتد، پسر کوچکش کریستوفر بود. کریس گاردنر بعدها توانست مهارتهای بینظیر خود را در زمینه فروش سهام به مدیران شرکت دیمویتر ثابت کند. او در این شرکت استخدام شد و بهدلیل عملکرد فوقالعادهاش بسیار مورد تجلیل قرار گرفت. کمکم زندگی روی خوشش را به کریس و پسر کوچکش نشان داد. او موفق شده بود بعد از دورههای سخت و طولانی، سرپرستی فرزندش را بهدست بیاورد. 5سال بعد گاردنر با سرمایه اندکی که داشت و با یک میز چوبی کوچک، شرکت خود را تحت عنوان «گاردنر ریچ و همکاران» در شیکاگو راهاندازی کرد. در سال2006گاردنر در معاملهای چندین میلیون دلاری، سهام خود را درگاردنر ریچ فروخت و شرکت بینالمللی خود را در نیویورک، شیکاگو و سانفرانسیسکو تاسیس کرد. حالا دیگر او و پسرش کریستوفر از خوابیدن در توالتهای عمومی به جایی رسیده بودند که هرچه اراده میکردند برایشان فراهم بود.
یک پدر نمونه
گاردنر از سال 2002تا به حال جوایز مختلفی ازجمله جایزه بهترین پدر سال، بیست و پنجمین جایزه سالانه بشردوستانه و همچنین جایزه دوستان آفریقا را دریافت کرده است. بهعنوان یک پدر، عضو هیأت مدیره سازمانهای غیردولتی ابتکار ملی پدر و بنیاد ملی آموزش است. ارزش خالص دارایی او در سال 2006 حدود 60میلیون دلار تخمین زده شده است.کریس گاردنر، نویسنده بیوگرافی «در جستوجوی خوشبختی» و کتاب «از همین جا شروع کن؛ درسهایی برای رسیدن به آنچه میخواهی» است. او همواره یکی از مهمترین دلایل موفقیت خود را تصمیمات درستی عنوان کرده است که اگرچه ابدا آسان نبوده، با این حال ایمان داشته که بهترین است. او در اظهارنظرهایش گفته است: «برای رسیدن به اهداف خود لازم است تا از شور و اشتیاق کافی برای آن کار برخوردار باشید. در غیراین صورت تحمل سختیهای راه، اصلا ممکن نخواهد بود. در واقع لازم است تا این باور را در خود شکل دهید که بهدستآوردن بهترینها آسان نیست و هر چیزی بهای خاص خود را خواهد داشت.» فیلم موفق در جستوجوی خوشبختی که در سال 2006به کارگردانی «گابریل موچینو» ساخته شده، داستان زندگی کریس گاردنر است و بازی ویل اسمیت در نقش این کارآفرین خودساخته، بسیار موردتوجه قرار گرفته است.