• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 24 آذر 1401
کد مطلب : 180086
+
-

با فرامرز ظلی که در دهه‌40 همبازی بهترین دروازه‌بان‌های تاریخ فوتبال ایران بود

رفیق ناصر حجازی و عزیز اصلی بودم

رفیق ناصر حجازی و عزیز اصلی بودم

مهرداد رسولی

نقل است که رسول کربکندی، دروازه‌بان سابق تیم ملی و باشگاه ذوب‌آهن یک روز دلیل بی‌حوصلگی احمدرضا عابدزاده در تمرین را جویا می‌شود. عابدزاده به کربکندی می‌گوید به‌خاطر اینکه مدت‌ها نیمکت‌نشین بوده مورد آزار عده‌ای قرار گرفته و به همین‌خاطر حوصله تمرین ندارد. کربکندی هم به عابدزاده جوان می‌گوید به منتقدان بگو من ذخیره گلر اول فوتبال ایران هستم و اینگونه پاسخشان را بده. فرامرز ظلی، دروازه‌بان همیشه مشکی‌پوش فوتبال ایران در دهه40 هم چنین روزگاری داشت. او بعد از آنکه با پیراهن پاس وداع کرد و به تیم تاج پیوست، به ذخیره ناصر حجازی بدل شد اما نقش بی‌بدیلی در اوج‌گیری دروازه‌بان اصلی داشت. این حکایت در تیم ملی هم با وجود دروازه‌بان آماده‌ای مثل عزیز اصلی برای او تکرار شد و معدود مجله‌های ورزشی آن سال‌ها به نقش فرامرز ظلی در به اوج‌رسیدن دروازه‌بان‌های اسطوره‌ای فوتبال ایران اشاره می‌کردند. او حالا در 80سالگی خاطرات زیادی از همبازی‌بودن با 2دروازه‌بان فقید فوتبال ایران روایت می‌کند. فرامرز ظلی که به‌واسطه نوع پوشش و استایل منحصر به فردش به لئو یاشین فوتبال ایران معروف بود، این روزها با یک بیماری سخت دست و پنجه نرم می‌کند اما هنوز پای ثابت خاطره‌بازی و خاطره‌گویی است.

    شما هم مثل بسیاری از بزرگان فوتبال ایران، فوتبال را از زمین خاکی معروف چهارصد دستگاه شروع کردید. چطور شد که برای نخستین بار پا به زمین خاکی محله چهارصددستگاه گذاشتید؟
ما بچه‌های محله چهارصد دستگاه ابتدا در زمین خاکی روبه‌روی ورزشگاه شماره‌3جمع می‌شدیم و فوتبال بازی می‌کردیم. قبل از شروع بازی همه سنگ و کلوخ‌ها را جمع می‌کردیم تا زمین هموار شود و بتوانیم فوتبال بازی کنیم. مدتی که گذشت از محله‌های اطراف می‌آمدند و تیم به تیم با هم بازی می‌کردیم. شرط‌مان هم این بود که نوبتی سنگ‌های ریز و درشت داخل زمین را تخلیه کنیم و اینگونه نباشد که هر تیمی فوتبالش را بازی کند و برود. چیزی حدود 3سال در آن زمین که بعدها به زمین عقاب معروف شد، بازی کردیم تا اینکه یک روز با بولدوزر و بیل و کلنگ آمدند و گفتند قرار است اینجا ساختمان بسازیم. بعد هم تهدید کردند که اگر یک‌بار دیگر آنجا آفتابی شویم به پلیس اطلاع می‌دهند و شکایت می‌کنند. ما هم رفتیم و پشت سرمان را نگاه نکردیم. بعد از این ماجراها بود که به زمین خاکی چهارصد دستگاه کوچ کردیم.
    زمین خاکی چهارصد دستگاه شهرت زیادی داشت چون فوتبالیست‌هایی مثل حسن و گودرز حبیبی، اصغر شرفی، حمید لواسانی، فریبرز اسماعیلی و... را به فوتبال ایران معرفی کرد. درست است که در آن سال‌ها، زمین چهارصد دستگاه را بزرگ‌ترین آکادمی غیرتشکیلاتی فوتبال ایران می‌دانستند؟
همینطور است. از همان زمین چهارصد دستگاه چند بازیکن به تیم ملی معرفی شده و برخی از آنها مثل حسن حبیبی سرمربی تیم ملی هم شدند. یادش به‌خیر، بعد از تخریب زمین عقاب یک روز اصغر شرفی که خانه‌شان یک کوچه آن طرف‌تر از خانه ما بود، به من گفت بیا برویم به زمین چهارصد دستگاه و آنجا فوتبال بازی کنیم. بعدها تیم عقاب از بازیکنان زمین‌های خاکی محله چهارصد دستگاه سر و شکل گرفت و در فوتبال ایران عرض اندام کرد. آن موقع فوتبال پدیده غریبی بود. یک‌بار وقتی به خانه برگشتم پدرم را دیدم که جلوی در ایستاده و بازخواستم می‌کند. من هم گفتم به زمین خاکی رفته بودم تا فوتبال بازی کنم. پدرم با تعجب پرسید فوتبال دیگر چیست. آن موقع در مدارس و برخی محله‌ها پینگ‌پنگ بازی می‌کردند و تازه مد شده بود که والیبال هم بازی می‌کردند. برای مردم عجیب بود که می‌دیدند عده‌ای روی زمین هم با توپ بازی می‌کنند. این داستان برای دهه‌20 است.
    ظاهراً در آن سال‌ها امکانات چندانی هم برای فوتبالیست‌ها مهیا نبود. مثلاً بازیکنانی بوده‌اند که هزینه تهیه لباس و کفش ورزشی را هم نداشتند. این روایت‌ها چقدر به واقعیت نزدیک است؟
همه این روایت‌ها واقعیت محض است. آن موقع که پولی در بساط فوتبال نبود. حسینعلی مبشر که ریاست فدراسیون فوتبال را برعهده داشت از محل فروش بلیت مسابقاتی که در امجدیه برگزار می‌شد برای نوجوان‌هایی که در زمین‌های خاکی فوتبال بازی می‌کردند توپ و لباس می‌خرید. اینها واقعیت است. فوتبالیست‌ها اینگونه در زمین‌های خاکی بزرگ می‌شدند و به تیم‌های باشگاهی می‌رفتند.
    شما هم از زمین چهارصد دستگاه به تیم کیان رفتید؟
بله، یک روز با پیشنهاد منوچهر آقاجانی که در اداره همکار بودیم به تمرین تیم کیان رفتیم و برای نخستین بار منصور امیر آصفی را از نزدیک دیدم. باور کنید وقتی امیر آصفی را دیدم آن‌قدر هیجان داشتم که سر تا پا عرق می‌ریختم. وقتی امیر آصفی فوتبال بازی می‌کرد افتخارم این بود که توپ‌های کنار زمین را برمی‌داشتم و به سمتش پرتاب می‌کردم. در هر صورت همان روز مرحوم امیر آصفی گفت می‌توانی تمرین را شروع کنی. تمرین با تیم کیان مسیر زندگی‌ام را به کلی تغییر داد.
    ظاهراً با تیم کیان قهرمان مسابقات باشگاه‌های تهران هم شدید...
آن موقع رده سنی جوانان و نوجوانان نداشتیم. یک رده سنی به نام خردسالان بود و مسابقات تیم‌های پایه تحت عنوان مسابقات خردسالان در تهران برگزار می‌شد. تیم ما بین 45تیم قهرمان شد. آن موقع برای دیدن دروازه‌بان‌های موردعلاقه‌ام به امجدیه می‌رفتم.
    بیشتر تحت‌تأثیر کدام دروازه‌بان بودید؟
تیم شاهین یک دروازه‌بان داشت به نام امیر آقا‌حسینی که برای خیلی از دروازه‌بان‌های آن موقع الگو بود. خیلی وقت‌ها پشت دروازه آقاحسینی می‌نشستم و حرکاتی را که در جریان بازی انجام می‌داد تکرار می‌کردم. آن‌قدر شیفته امیر آقا‌حسینی بودم که فقط دعا می‌کردم گل نخورد. او دروازه‌بان باکلاسی بود اما در یکی از بازی‌های شاهین از ناحیه سر و بینی به‌شدت آسیب دید و مجبور شد با فوتبال خداحافظی کند. آن موقع تیم پزشکی کنار تیم‌ها نبود و پزشک خوب هم خیلی نبود که فوتبالیست‌ها را دوا و درمان کنند.
    بازی دروازه‌بان‌های خارجی را هم در امجدیه تماشا می‌کردید؟
سبک بازی لئو یاشین، دروازه‌بان نامدار شوروی را دوست داشتم اما هیچ وقت از نزدیک بازی‌اش را تماشا نکردم. یک‌بار تیم منتخب شوروی برای انجام بازی دوستانه به تهران آمد اما لئو یاشین با آنها نبود و یک دروازه‌بان به نام اوشادزه را با خودشان آورده بودند که فوق‌العاده بود.
    جالب است که از شما به‌عنوان لئو یاشین فوتبال ایران یاد می‌کردند. دادن چنین القابی دلیل خاصی داشت؟
ماجرا از این قرار بود که یک‌بار پول‌های تو جیبی‌ام را جمع کردم و چند عدد کاموای مشکی خریدم تا خواهر بزرگم برایم لباس دروازه‌بانی ببافد. با هر مکافاتی بود خواهرم لباس را برایم بافت و یک شلوار مشکی هم از فروشگاه لوازم ورزشی محلاتی که نزدیک امجدیه بود، خریدم تا به لحاظ ظاهری به یاشین شبیه شوم. بعد از آن همیشه لباس مشکی می‌پوشیدم و به همین دلیل با لئو یاشین مقایسه می‌شدم.
    پیوستن به تیم تاج بخش مهمی از زندگی ورزشی شما را تشکیل می‌دهد. چرا از تیم مدعی پاس جدا شدید و نیمکت‌نشینی در تاج را ترجیح دادید؟
من بازیکن پاس بودم اما بعد از حضور در مراسم خواستگاری حشمت مهاجرانی از خواهر پرویز شیخان که مدیر باشگاه تاج بود، به این باشگاه نزدیک شدم. در همان روزها رایکوف پیام داده بود که به زمین شماره یک امجدیه بروم تا همدیگر را ببینیم. آن موقع ناصر حجازی به‌عنوان دروازه‌بان اصلی تاج رقیب نداشت و رایکوف برای او دنبال رقیب بود. در یکی از سفرها به من گفت می‌خواهم ناصر حجازی را به بهترین دروازه‌بان ایران تبدیل کنم و از تو کمک می‌خواهم. من هم به تاج رفتم و نزدیک به 3سال با ناصر حجازی رفیق و رقیب بودیم.
    چنین داستان مشابهی در تیم ملی هم با حضور عزیز اصلی برای شما تکرار شد. ذخیره دروازه‌بان‌های بزرگ‌بودن برای شما نامطلوب نبود؟
آن موقع که فوتبال مثل حالا همه‌اش پول و رقابت و حسادت نبود. ما به‌معنای واقعی رفیق و همراه یکدیگر بودیم. یک وقت‌هایی کری‌خوانی مختصری داشتیم اما لذت فوتبال به همان کری‌خوانی و مزه‌پرانی‌ها بود. وقتی با تیم ملی قهرمان جام ملت‌های آسیا شدیم همه به یک اندازه خوشحال بودیم و اینگونه نبود که بازیکنان ذخیره در انزوا باشند.
    در یکی، دو دهه اخیر صحبت‌های زیادی درباره بهترین دروازه‌بان تاریخ فوتبال ایران مطرح شده. به‌نظر شما کدام دروازه‌بان شایسته این عنوان است؟
برای انتخاب‌هایی از این دست باید یک مجموعه شرایطی را کنار هم قرار بدهیم. توانایی دروازه‌بان‌هایی مثل امیر آقاحسینی، ناصر سلطانی، کیوان نیک‌نفس و ناصر حجازی را نمی‌توان با دروازه‌بان‌های امروزی که 20میلیارد تومان دستمزد می‌گیرند و امکانات وسیع تمرینی دارند، مقایسه کرد.
    این روزها بیشتر مشغول چه کاری هستید؟
من سال‌ها در مدرسه فوتبال باشگاه انقلاب فعالیت می‌کردم اما باشگاه را از من گرفتند و به افراد جوان و کم‌تجربه دادند. بعد از بازنشستگی تصمیم گرفتم برای ادامه زندگی به اتفاق همسرم به مشهد برگردیم اما همسرم حین سفر با قطار درگذشت و من هم به تهران برگشتم. این هم داستان غم‌انگیزی است که کسی دیگر از ما موسپیدکرده‌های فوتبال سراغی نمی‌گیرد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید