پای صحبتهای نویسنده کتاب «چهل روز انتظار» به بهانه رونمایی متفاوت آن در روستا
با دستان خالی، کارهای بزرگی کرد و رفت
شهره کیانوشراد-روزنامهنگار
کتاب «چهل روز انتظار» از انتشارات روایت فتح، روایت داستانی زندگی شهید مدافع حرم «محمد احمدی جوان» به قلم مونس عبدیزاده است. عبدیزاده که پیش از این کتاب «راز مروارید» را به چاپ رسانده، در کتاب چهل روز انتظار و در 20قسمت به داستان زندگی زیبای شهید احمدی از خاطرات دوران کودکی تا خاطرات اعزام به سوریه او پرداخته است. روایت داستان از زبان خود شهید و استفاده از لهجه و گویش بوشهری از ویژگیهای این کتاب است.
اعزام داوطلبانه جوانان از دورترین و حتی کمبرخوردارترین مناطق و روستاهای کشور به جبهههای جنگ در طول 8سال دفاعمقدس موضوعی است که بارها در خاطرات و زندگینامههای شهدا و ایثارگران دوران جنگ تحمیلی شاهد آن بودهایم. عبدیزاده در کتاب چهل روز انتظار سراغ موضوعی مشابه، اما در زمان بعد از جنگ تحمیلی رفته است. او به ثبت و ضبط خاطرات شهید مدافع حرمی پرداخته که در دورترین نقطه ایران و با کمترین امکانات، پرمنفعتترین فعالیتهای فرهنگی را در روستای «باشی» به سرانجام رسانده؛ کسی که برای برگزاری یادواره شهدای روستا، تمامی جوانان و نوجوانان روستا را در یک پایگاه کوچک جمع میکرد تا یاد و خاطره آنها که برای دفاع از سرزمینشان جان خود را فدا کردند همیشه زنده بماند. خود که آرزوی شهادت داشت، بعدها تصویرش در کنار سایر شهدای روستا مانند ستارهای درخشان ماندگار شد. عبدیزاده در اینباره میگوید: «این کتاب الگوی بسیار مناسبی است برای جوانان و نوجوانانی که همچون مردم روستای باشی در دورترین نقطه کشور به فعالیتهای فرهنگی و جهادی مشغول هستند؛ جوانانی که با دست خالی کارهای بزرگی انجام دادهاند.»
چهل روز تا شهادت
عبدیزاده، عنوان کتاب «چهل روز انتظار» را برگرفته از چهل روز و اندی از زمان مجروحیت تا شهادت شهید مدافع حرم محمد احمدی جوان میداند: «در این مدت شهید در بیمارستان بقیهالله تهران در کما بود. با توجه به وضعیتی که شهید قبل از شهادت داشت، داستان کتاب را از زبان شهید و در این فاصله زمانی به نگارش درآوردهام.»
شهید احمدی 5اسفند ماه1368در شب مبعث رسولاکرم(ص) در خانهای ساده و باصفا در روستای باشی از توابع شهرستان تنگستان و از دیار رئیسعلی دلواری استان بوشهر متولد شد. او مهرماه 1394بهصورت داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر اهلبیت(ع) به سوریه اعزام شد و در ظهر تاسوعای حسینی(در روز شهادت 2شهید روستایش) در حومه شهر حلب توسط تکفیریها مورد اصابت ترکش قرار گرفت و درحالیکه 2چشم خود را از دست داده بود مجروح شد. پس از 43روز بستریشدن و تحمل دردهای ناشی از جراحت 13آذر 94مصادف با روز معراج پیامبر اکرم(ص) به شهادت رسید و نامش بهعنوان نخستین شهید مدافع حرم در تاریخ استان بوشهر به ثبت رسید. پیکر او پس از تشییع در شهر بوشهر در گلزار شهدای روستای باشی آرام گرفت. عبدیزاده میگوید: «لحظات پایان عمر پربرکت این شهید با آمدن مادر بزرگوارش گره خورده است. در این 40روز همه اقوام و اهالی روستا به ملاقات محمد آمدند. اما مادر بهعلت کسالت جسمی نمیتوانست به دیدار پسر مجروحش به تهران سفر کند. مادر پس از رفع کسالت در نخستین فرصت ابتدا برای شفای محمد به مشهد و بعد به تهران آمد. بیمارستان بقیهالله شاهد آخرین ملاقات مادر و فرزند بود؛ بهگونهای که پس از ملاقات اولیه به محض اینکه پای مادر به راهروی بیمارستان رسید، روح محمد به آرامش رسید و پس از 40روز به دیدار پروردگار شتافت.»
دانههای تسبیح گرد هم آمدند
عبدیزاده از حضور شهید در لحظهلحظه مصاحبه، تألیف کتاب و مددرسانیهای نابهنگام او میگوید؛ از جمع شدن دوستان محمد از شهرها و استانهای مختلف و پای کار مصاحبه آمدنشان و اینکه محمد خودش این دانههای تسبیح را کنار هم آورد. او میگوید: «بالاترین حسرت من نبوددوربین فیلمبرداری هنگامی بود که هر یک از دوستان محمد با عشق و اشک از او خاطره میگفتند و لحظاتی قبل از شهادتش را توصیف میکردند.» عبدیزاده با اشاره به مکان برگزاری رونمایی کتاب در حسینیه زادگاه شهید میافزاید: «من در همین مکان مقدس پای خاطرهگوییهای دوستان محمد نشستم و اکثر مصاحبههایم را در همین حسینیه گرفتم. اینجا برای من پر از خاطره است. من باور دارم که شهید زنده است و هیچکس بهتر از خود محمد نمیتوانست راوی خاطراتش باشد. برای همین هم قالب کتابم را اول شخص و خود شهید درنظر گرفتم.»
آبادانی روستا با روحیه جهادی
فعالیتهای جهادی شهید احمدی جوان در آبادی و آبادانی روستای باشی و روستاهای اطراف چشمگیر بود. گلآرایی و درختکاری روستا از کارهایی بود که او با کمک جوانان و نوجوانان روستا انجام میداد. در خاطرات جهادی این شهید از زبان خودش در کتاب چهل روز انتظار آمده است: «اردوهای جهادی خودجوش روستا از سال 90-89 شروع شده بود. درختکاری، پاکسازی ساحل، کارهای سازندگی و ساخت خانه ازجمله کارهایی بود که بههمراه صادق و بچههای روستا انجام میدادیم. با بچهها به روستاهای مجاور مثل بربو و بوجیکدان یا هر جایی که در زمینه زیباسازی و آبادی به کمک ما نیاز داشت، میرفتیم. این اردوها فقط جنبه سازندگی داشت. حالا هم علی مانعی، برادر دهیار، به کمک من و بچهها نیاز پیدا کرده بود که برای درختکاری و حفاظت از آنها به او کمک کنیم.»